دیوید داو: درسهایی از زندانیان محکوم به اعدام
متن سخنرانی :
دو هفته پیش، با همسرم کاتیا پشت میز اشپزخانه نشسته بودم، دو هفته پیش، با همسرم کاتیا پشت میز اشپزخانه نشسته بودم، دو هفته پیش، با همسرم کاتیا پشت میز اشپزخانه نشسته بودم، و در مورد چیزی که میخواهم امروز با شما درباره اش صجبت کنم گفتگو میکردیم. ما یک پسر یازده ساله داریم که اسمش لینکلن است. او در کنار همون میز نشسته بود و تکالیفش را انجام میداد. در حین مکثی که در گفتگو با کاتیا داشتم، نگاهی به لینکلن انداختم در حین مکثی که در گفتگو با کاتیا داشتم، نگاهی به لینکلن انداختم و خاطره یکی از موکلینم ناگهان من رو بهت زده کرد. و به یاد آوردن خاطره یکی از موکلینم ناگهان من رو شکه کرد.و به یاد آوردن خاطره یکی از موکلینم ناگهان من رو شکه کرد. اهل شمال تگزاس بود. او هرگز پدرش را به درستی نشناخت زیرا پدرش زمانی که مادرش او را باردار بود، آنها را ترک کرده بود. بنابراین قسمت او این شد که توسط یک مادر تنها بزرگ شود، که شاید اشکالی نداشت به جز اینکه این مادر تنهای بخصوص، یک بیمار متوهم اسکیزوفرنی بود، به جز اینکه این مادر تنهای بخصوص، یک بیمار متوهم اسکیزوفرنی بود، و هنگامی که او پنج ساله بود مادرش تلاش کرد که او را با چاقوی قصابی بکشد.
مادرش توسط قانون از او جدا و به بیمارستان روانی فرستاده شد. مادرش توسط قانون از او جدا و به بیمارستان روانی فرستاده شد. و بدین ترتیب او (ویل) برای چند سال با برادر بزرگترش زندگی کرد تا اینکه برادرش با شلیک گلوله ای به قلبش خودکشی کرد. و بعد از آن ویل از یک فامیل به فامیل دیگه پاسکاری میشد، تا اینکه، وقتی ۹ ساله بود به تنهایی و روی پای خودش زندگی میکرد.
اون روز صبح که من با کاتیا و لینکلن نشسته بودیم، من به پسرم نگاه کردم، و متوجه شدم که هنگامی که موکل من، ویل در سن او بود، و متوجه شدم که هنگامی که موکل من، ویل در سن او بود، دو سال بوده که به تنهایی روی پای خودش زندگی میکرده. در نهایت ویل به گروه خلافکارها ملحق شد و جرایم بسیار جدیای مرتکب شد، و جرایم بسیار جدیای مرتکب شد، شامل جدی ترین آنها، یک قتل وحشتناک و غم انگیز. شامل جدی ترین آنها، یک قتل وحشتناک و غم انگیز. و در نهایت ویل به منظور مجازات برای آن جرم، اعدام شد. و در نهایت ویل به منظور مجازات برای آن جرم، اعدام شد.
اما امروز نمیخوام اما امروز نمیخوام درباره اخلاقیات مربوط به مجازات اعدام صحبت کنم. من مطمئناً میگویم که موکل من نمیبایست اعدام می شد، ولی بجاش چیزی که امروز میخواهم انجام دهم بحث در مورد مجازات مرگ به شیوه ای است که هرگز پیش از این به این شیوه انجام نداده ام، بحث در مورد مجازات مرگ به شیوه ای است که هرگز پیش از این به این شیوه انجام نداده ام، به طوری که اصلاً بحث برانگیز نباشد. به طوری که اصلاً بحث برانگیز نباشد.
فکر میکنم این ممکن است، زیرا قسمتی در بحث و مناظره درباره مجازات اعدام وجود دارد -- زیرا قسمتی در بحث و مناظره درباره مجازات اعدام وجود دارد -- و شاید مهمترین قسمت آن-- جایی که همه با آن موافقند، جایی که سرسخت ترین حامیان مجازات مرگ و پر سر و صدا ترین افراد طرفدار لغو مجازات اعدام روی آن اتفاق نظر دارند. و آن قسمتی است که من میخواهم در آن کاوش کنم.
اما قبل از اینکه این کار را بکنم، میخواهم چند دقیقه ای در مورد چگونگی باز شدن یک پرونده مجازات اعدام صحبت کنم، اما قبل از اینکه این کار را بکنم، میخواهم چند دقیقه ای در مورد چگونگی باز شدن یک پرونده مجازات اعدام صحبت کنم، و سپس میخواهم در مورد دو درسی که در طی ۲۰ سال وکالتم به عنوان وکیل مجازات اعدام یاد گرفته ام با شما صحبت کنم. دو درسی که از دیدن بیشتر از هزار پرونده که به اینصورت باز شده یاد گرفتم.
شما میتوانید به مورد مجازات اعدام به صورت یک داستان که چهار فصل داره نگاه کنید. شما میتوانید به مورد مجازات اعدام به صورت یک داستان که چهار فصل داره نگاه کنید. فصل اول همه پروندهها دقیقا مثل هم هستند، و این غم انگیزه. فصل اول همه پروندهها دقیقا مثل هم هستند، و این غم انگیزه. این با قتل یک فرد بیگناه شروع میشه، این با قتل یک فرد بیگناه شروع میشه، و بعدش یک دادگاهه که قاتل در اون دادگاه به مجازات اعدام محکوم میشه، و این حکم اعدام در نهایت توسط دادگاه ایالتی تجدید نظر تائید میشود. و این حکم اعدام در نهایت توسط دادگاه ایالتی تجدید نظر تائید میشود.
فصل دوم متشکل از دادرسی پیچیده قانونیای است که به درخواست تجدید نظر ایالتی معروفه. فصل سوم دادرسی پیچیده تری است که به حکم تجدید نظر فدرال شناخته شده است. و فصل چهارم جایست که چیزهای مختلفی در آن میتواند اتفاق بیافتد. وکیل ممکن است درخواست عفو کند، یا ممکنه آنها شکایتهای قانونی پیچیده تری را شروع کنند، یا ممکنه کلاً هیچ کاری نکنند. اما فصل چهارم معمولا با اعدام به پایان میرسد. اما فصل چهارم معمولا با اعدام به پایان میرسد.
هنگامی که ۲۰ سال پیش وکیل زندانیان محکوم به اعدام شدم، بیشتر افراد محکوم به اعدام حق داشتن وکیل در فصل دوم یا چهارمِ این داستان را نداشتند. بیشتر افراد محکوم به اعدام حق داشتن وکیل در فصل دوم یا چهارمِ این داستان را نداشتند. آنها تنها با خودشان رها میشدند. در حقیقت، اواخر دهه هشتاد آنها حق داشتن وکیل را در فصل سوم این داستان بدست آوردند. در حقیقت، اواخر دهه هشتاد آنها حق داشتن وکیل را در فصل سوم این داستان بدست آوردند. در حقیقت، اواخر دهه هشتاد آنها حق داشتن وکیل را در فصل سوم این داستان بدست آوردند. بنابراین کاری که همه این زندانیان محکوم به اعدام باید میکردن تکیه بر وکلای داوطلب برای رسیدگی به مراحل قانونی آنها بود. تکیه بر وکلای داوطلب برای رسیدگی به مراحل قانونی آنها بود. مشکل این بود که تعداد محکومین به اعدام بیشتر از تعداد وکلایی بود که هم علاقمند بودند در این زمینه کار کنند و هم تجربه کافی در این زمینه داشتند.
خُب البته به ناچار وکلا به سمت پروندههایی که به فصل چهارم رسیده بودند کشیده میشدند -- که این البته قابل درک است. اونها پرونده هایی بودند که ضرورت بیشتری داشتند؛ اینها افرادی بودند که خیلی به اعدام شدن نزدیک بودند. بعضی از این وکلا موفق بودند؛ آنها توانستند برای موکلین شان جلسه دادگاه جدیدی ترتیب بدهند. بعضی دیگه از اونها تونستند زمان زنده بودن موکلهاشون رو طولانی تر کنند، در بعضی موارد چند سال، در بعضی موارد چند ماه.
اما یه چیزی که اتفاق نیافتاد این بود که هرگز یک کاهش جدی و مداوم در تعداد سالانه اعدام شدگان تگزاس بوجود نیامد. این بود که هرگز یک کاهش جدی و مداوم در تعداد سالانه اعدام شدگان تگزاس بوجود نیامد. در حقیقت، همانطور که در این نمودار میبینید، از زمانی که نظام اعدام تگزاس از اواسط تا اواخر دهه ۹۰ کار آمد شد، فقط چند سالی تعداد اعدام شدگان سالیانه به پایین تر از ۲۰ [نفر] رسید. فقط چند سالی تعداد اعدام شدگان سالیانه به پایین تر از ۲۰ [نفر] رسید.
درهر سال عادی در تگزاس بطور متوسط هر ماه حدود دو نفر اعدام میشوند. درهر سال عادی در تگزاس بطور متوسط هر ماه حدود دو نفر اعدام میشوند. درهر سال عادی در تگزاس بطور متوسط هر ماه حدود دو نفر اعدام میشوند. در بعضی از سالها در تگزاس، ما حدود ۴۰ نفر در سال اعدام داشته ایم، و این تعداد هرگز به طور چشمگیری در ۱۵ سال گذشته کاهش نداشته. و در عین حال، در همان زمان که ما همچنان به اعدام همان تعداد افراد ادامه میدادیم، و در عین حال، در همان زمان که ما همچنان به اعدام همان تعداد افراد ادامه میدادیم، تعدادی از افرادی را که ما محکوم به اعدام میکردیم به صورت سالیانه به شدت کاهش داشت. تعدادی از افرادی را که ما محکوم به اعدام میکردیم به صورت سالیانه به شدت کاهش داشت. تعدادی از افرادی را که ما محکوم به اعدام میکردیم به صورت سالیانه به شدت کاهش داشت.
خُب ما این پاردوکس و تناقض را داریم، که تعداد اعدام شدگان در همان سطح بالا قرار داشت، اما تعداد محکومین به اعدام جدید کاهش یافته بود. چرا اینطور بود؟ این نمیتواند به کاهش نرخ قتل نسبت داده شود، چونکه تقریبا نرخ قتل به نسبت خط قرمز در این نمودار کاهش نیافته بود. چونکه تقریبا نرخ قتل به نسبت خط قرمز در این نمودار کاهش نیافته بود. به جای این، اتفاقی که افتاده بود این بود که هیات منصفه شروع کردند به محکوم کردند افراد به حبس ابد بدون بخشش و حکم مشروط، به جای محکوم کردن آنها به اتاق اعدام.
چرا این اتفاق افتاد؟ این اتفاق بخاطر از دست رفتن پشتیبانیِ اجتماعی و مردمی حکم اعدام نبود. مخالفان حکم اعدام بخاطر این واقعیت که پشتیبانی از حکم اعدام در تگزاس در پایین ترین سطح خود قرار دارد خوشحالند. میدونید که پائین ترین سطح در تگزاس یعنی چه؟ بدین معنی که پائین تر از ۶۰ درصد است. این واقعا مقایسه خوبی با اواسط دهه ۸۰ هنگامی که این بیش از ۸۰ درصد بود، این واقعا مقایسه خوبی با اواسط دهه ۸۰ هنگامی که این بیش از ۸۰ درصد بود، لیکن ما نمیتوانیم توضیحی برای کاهش محکومیت به اعدام و ارتباط آن با حبس ابد بدون شرط آزادی برای کاهش پشتبانی از مجازات اعدام بدهیم، زیرا هنوز مردم مجازات اعدام را حمایت و پشتیبانی میکنند.
این پدیده چگونه اتفاق افتاد؟ چیزی که اتفاق افتاد اینه که وکلایی که نمایندگی محکومین به اعدام را داشتند تمرکزشان را به فصول ابتدایی داستان محکومین به اعدام معطوف کردند.
خُب ۲۵ سال پیش، انها متمرکز بر فصل چهارم بودند. آنها ۲۵ سال پیش در اواخر دهد ۸۰ از فصل چهارم به فصل سوم رفتند. آنها ۲۵ سال پیش در اواخر دهد ۸۰ از فصل چهارم به فصل سوم رفتند. در پایان دهد ۸۰ تا اواسط دهه ۹۰ از فصل سوم به فصل دوم رفتند. و از اوسط دهد ۹۰ تا اواخر آن آنها تمرکز بر فصل اول داستان کردند. و از اوسط دهد ۹۰ تا اواخر آن آنها تمرکز بر فصل اول داستان کردند.
حال شاید شما فکر کنید که این کاهش حکم اعدام و افزایش تعداد حبس ابد یه چیز خوبه و یا یه چیز بده. امروز نمیخواهم گفتگویی در این مورد داشته باشم. همه آنچه که میخواهم به شما بگویم اینه که این اتفاق به این دلیل افتاد که وکلای محکومین به اعدام متوجه شدند که هر چه زودتر در پروند دخالت کنند، احتمال بالاتری برای نجات جان موکلین شان هست. این اولین چیزیست که من یادگرفتم.
و این دومین چیزیست که من یاد گرفتم: ویل موکل من مستثنی از قانون نبود؛ ویل موکل من مستثنی از قانون نبود؛ او خود قانون بود. گاهی من میگم اگر اسم محکوم به اعدام را به من بگید-- -- مهم نیست که در کدوم ایالت هست، مهم نیست که اگر من او را قبلا دید باشم یا نه-- من بیوگرافی او را برای شما مینویسم. وهشت نفر از هر ده نفر، کم و بیش بیوگرافیشان دقیق خواهد بود. کم و بیش بیوگرافیشان دقیق خواهد بود.
و دلیل آن این است که هشتاد درصد از افرادی که محکوم به اعدام میشوند از خانواده های نابسامان مانند خانواده ویل میایند. هشتاد درصد از افراد محکوم به اعدام افرادی هستند که در معرض سیستم قضایی برای نوجوانان قرار گرفته اند. که در معرض سیستم قضایی برای نوجوانان قرار گرفته اند. این دومین درسی بود که من یاد گرفتم. این دومین درسی بود که من یاد گرفتم.
حال ما در آستانه گوشه ای هستیم که همه با آن موافق خواهند بود. حال ما در آستانه گوشه ای هستیم که همه با آن موافق خواهند بود. شاید افراد حاضر در سالن موافق با اعدام نشدن "ویل" نباشند، شاید افراد حاضر در سالن موافق با اعدام نشدن "ویل" نباشند، اما من گمان میکنم که همه با این موافق باشند که بهترین نسخه این داستان اما من گمان میکنم که همه با این موافق باشند که بهترین نسخه این داستان این است که اصلا قتلی اتفاق نمیافتاد. این است که اصلا قتلی اتفاق نمیافتاد. ما چگونه میتوانیم این را انجام دهیم؟
دو هفته پیش، وقتی پسرمان لینکلن روی مشکل ریاضیش کار میکرد، که یه مشکل بزرگ قدیمی بود. دو هفته پیش، وقتی پسرمان لینکلن روی مشکل ریاضیش کار میکرد، که یه مشکل بزرگ قدیمی بود. و او داشت یاد میگرفت، وقتی یک مشکل قدیمی بزرگ داری، گاهی راه حل اینه مشکل به مشکل های کوچک تقسیم بشه. این چیزیه که ما برای بیشتر مشکلاتمان انجام میدهیم -- در ریاضی ، فیزیک و حتی در قوانین اجتماعی-- ما آنها را به تکه های کوچکتری تقسیم میکنیم، تا مشکلات بیشتر قابل مدیرت باشند. اما هر از چندگاه، همانطور که دوایت آیزنهاور (رئیس جمهور اسبق امریکا) گفت، راه حل یک مساله بزرگتر کردن آن است. راه حل یک مساله بزرگتر کردن آن است.
شیوه ای که ما این مشکل را حل میکنیم اینه که مسائل مجازات اعدام را بزرگتر میکنیم. ما باید بگویم، بسیار خوب. ما چهار فصل در داستان مجازات اعدام داریم، ما چهار فصل در داستان مجازات اعدام داریم، اما قبل از اینکه داستان شروع بشه چه اتفاقی می افته؟ اما قبل از اینکه داستان شروع بشه چه اتفاقی می افته؟ چگونه میتوان وارد زندگی یک قاتل شد قبل از اینکه او قاتل شود؟ چه گزینههایی برای خارج کردن این فرد چه گزینههایی برای خارج کردن این فرد از این مسیری که او را به این نتیجه هدایت میکنه داریم از این مسیری که او را به این نتیجه هدایت میکنه داریم مسیری که همه -- چه اونایی که با مجازات اعدام موافقند و چه اونایی که مخالفند -- هنوز فکر میکنند که پی آمد بدی است: هنوز فکر میکنند که پی آمد بدی است: کشتن یک انسان بیگناه ؟
میدونید، گاهی مردم میگن این علم موشک که نیست. میدونید، گاهی مردم میگن این علم موشک که نیست. میدونید، گاهی مردم میگن این علم موشک که نیست. این گفته بدین معنی است که که علم موشک واقعا پیچیده و این مشکلی که ما داریم درباره اش صحبت میکنیم واقعا ساده است. خوب علم موشک چیه: این بیان ریاضی برای پرتاب کردن است که توسط یک موشک ایجاد میشود. این بیان ریاضی برای پرتاب کردن است که توسط یک موشک ایجاد میشود. چیزی که ما درباره اش امروز صحبت میکنیم به همان اندازه پیچیده است. چیزی که ما درباره اش امروز صحبت میکنیم به همان اندازه پیچیده است. چیزی که امروز ما درباره اش صحبت میکنیم نیز علم موشکه. چیزی که امروز ما درباره اش صحبت میکنیم نیز علم موشکه.
موکل من، ویل و ۸۰ درصد از افرادی که به مجازات اعدام محکوم میشوند پنج فصل در زندگیشان دارند که قبل از چهار فصل ٍ داستان مجازات اعدامشان، می آید. که قبل از چهار فصل ٍ داستان مجازات اعدامشان، می آید. من به این پنج فصل به عنوان نقاط مداخله و ورود فکر میکنم، نقاطی در زندگی آنها که جامعه ما میتوانست با مداخله کردن در زندگی آنها، آنها را از مسیری که در آن بودند منحرف میکرد مسیری که پی آمدهایی را حاصل خواهد کرد که همه ما -- چه آنها که موافق مجازات اعدام هستند و چه آنها که مخالف مجازات اعدام هستند -- معتقدیم که پی آمد و نتیجه بدی است.
در طول هر یک از این پنج فصل: زمانی که مادرش او را حامله بوده؛ دوران طفولیتش؛ هنگامی که در مدرسه ابتدایی بود؛ و هنگامی که در مدرسه راهنمایی و دبیرستان بوده: و هنگامی که در برابر سیستم قضایی نوجوانان بوده -- در طول هریک از این پنج فصل، طیف گسترده ای از کارها را جامعه میتوانسته انجام دهد. در حقیقت، اگر ما فقط تصور کنیم که اینها پنج حالت متفاوت از مداخله هستند، شیوههایی که جامعه میتواند در هر یک از این فصول دخالت کند، که اینها پنج حالت متفاوت از مداخله هستند، شیوههایی که جامعه میتواند در هر یک از این فصول دخالت کند، ما میتوانیم آنها را با هر شیوه و راهی که میخواهیم ترکیب و تطبیق دهیم، ۳۰۰۰ و یا بیشتر از ۳۰۰۰ استراتژی ممکن برای این هست که ما میتوانیم کودکانی مانند ویل را از مسیری که در آن هستند خارج کنیم. برای این هست که ما میتوانیم کودکانی مانند ویل را از مسیری که در آن هستند خارج کنیم.
امروز من اینجا با راه حل نایستاده ام. امروز من اینجا با راه حل نایستاده ام. اما در حقیقت ما هنوز چیزهای زیادی برای یادگرفتن داریم، که این بدین معنی نیست که ما چیزهای زیادی را از قبل نمیدانیم. ما تجربیات دیگر ایالات را میدانیم که در آنجا طیف گسترده ای از حالات مداخله وجود دارد و ما میتوانیم آنها را در تگزاس، و هر ایالت دیگری که از انها استفاده نمیکند به منظور جلوگیری از پی آمدهایی که همه ما با آن موافقیم که بد هستند، بکار گیریم.
من فقط به چند مورد از انها اشاره خواهم کرد. امروز من درباره تغییر در سیستم قضایی صحبت نمیکنم. که احتمالا یک موضوع مناسب برای محلی که پر از وکلا و قضات است بهترین اندوخته میباشد. به جای آن اجازه دهید درباره چند مورد از حالات مداخله که ما میتوانیم برای انجام آنها کمک کنیم صحبت کنم، چونکه اینها حالاتی از مداخله هستند که وقتی قانون گذاران و سیاستمداران، وقتی شهروندان مالیات دهنده ، چونکه اینها حالاتی از مداخله هستند که وقتی قانون گذاران و سیاستمداران، وقتی شهروندان مالیات دهنده ، بر سر آن موافقت کردند که ما باید چه کنیم، چگونه باید پولمان را خرج کنیم، مشخص خواهند شد. بر سر آن موافقت کردند که ما باید چه کنیم، چگونه باید پولمان را خرج کنیم، مشخص خواهند شد.
ما میتوانیم، مراقبت های دوران اولیه کودکی را برای کودکانی که از لحاظ اقتصادی محرومند ایجاد کنیم، و میتوانیم آن را بصورت رایگان انجام دهیم. ما میتوانیم کودکانی مثل ویل را از مسیری که در ان قرار دارند بیرون بکشیم . ایالات دیگری هستند که این کار را انجام میدهند، اما ما نمیکنیم.
ما میتوانیم مدارس مخصوصی را در هر دو سطح دبیرستان و مدرسه راهنمایی، حتی در مهدکودک فراهم کنیم که کودکانی که از نظر اقتصادی ضعیف هستند، و بطور خاص کودکانی که با سیستم قضایی نوجوانان روبرو شده اند را مورد پوشش قرار میدهند. با سیستم قضایی نوجوانان روبرو شده اند را مورد پوشش قرار میدهند. تعداد زیادی از ایالات اینکار را انجام میدهند؛ و تگزاس کاری در این زمینه نمیکند.
یه چیز دیگه هم هست که ما میتونیم انجام بدیم. خب، تعداد زیادی کار هست که ما میتوینم انجام دهیم-- چیزی که قصد دارم به آن اشاره کنم کار دیگریست که ما میتواینم انجام دهیم و چیزی که امروز خواهم گفت تنها چیزیست که میتونه بحث برانگیز باشه . و چیزی که امروز خواهم گفت تنها چیزیست که میتونه بحث برانگیز باشه . ما میتونیم به شدت به خانه هایی که عملکرد نا کارآمد خطرناکی دارند مداخله کنیم، ما میتونیم به شدت به خانه هایی که عملکرد نا کارآمد خطرناکی دارند مداخله کنیم، ما میتونیم به شدت به خانه هایی که عملکرد نا کارآمد خطرناکی دارند مداخله کنیم، و کودکان را قبل از اینکه مادرشان چاقوی قصابی را بردارد و سعی در کشتن آنها بکند، از آنجا خارج کنیم. اگر ما اینکار را بکنیم، ما نیاز به مکانی برای نگهداری آنها (کودکان) داریم . اگر ما اینکار را بکنیم، ما نیاز به مکانی برای نگهداری آنها (کودکان) داریم .
حتی اگر همه این کارها را بکنیم، بعصی از کودکان درون شکافهایی خواهند افتاد و آنها با فصل چهارم داستان قبل از اینکه قتلی صورت گیرد، مواجه خواهند شد، آنها با سیستم قضایی برای نوجوانان خواهند رسید( جرمی مرتکب خواهند شد). حتی اگر این اتفاق بیفتد، هنوز دیر نیست. حتی اگر این اتفاق بیفتد، هنوز دیر نیست. هنوز فرصت برای اینکه آنها را (از مسیری که در آن هستند) به بیرون برانیم هست، اگر به بیرون راندن آنها به جای اینکه فقط آنها را مجازات کنیم فکر کنیم. اگر به بیرون راندن آنها به جای اینکه فقط آنها را مجازات کنیم فکر کنیم.
دو تا پرفسور در ناحیه شرقی کشور- یکی در دانشگاه یل و دیگی در دانشگاه مریلند هستند-- که مدرسه هایی را بنا نهادند که به زندانهای نوجوانان مرتبط اند. که مدرسه هایی را بنا نهادند که به زندانهای نوجوانان مرتبط اند. و کودکان در زندانند، ولیکن از ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر به مدرسه میروند. و کودکان در زندانند، ولیکن از ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر به مدرسه میروند. از لحاظ تدارکاتی این کار مشکلی بوده. آنها باید معلمینی را استخدام کنند که بخواهند در زندان درس بدهند ، آنها باید جدایی سخت و محکمی بین افرادی که در مدرسه کار میکنند و مسئولان زندان کار برقرار کنند. و از همه دلهره آور تر، آنها نیاز به ابداع یک برنامه آموزشی جدید دارند. می دانید چرا؟ زندانیان بر پایه زمان ترمی به زندان وارد و از آن خارج نمیشوند. اما آنها همه این چیزها را انجام میدهند.
همه این چیزیها چه کارها را مشترک دارند؟ چیزی که همه این کارها مشترک دارند اینه که اینها هزینه بر هستند. برخی از افرادی که اینجا هستند به اندازه کافی مسن هستند که اون مرد را در تبلیغ فیلتر روغن را به خاطر بیاورند . برخی از افرادی که اینجا هستند به اندازه کافی مسن هستند که اون مرد را در تبلیغ فیلتر روغن را به خاطر بیاورند . او عادت داشت که بگه، "خوب ، الان میتونی به من بپردازی و یا بعدا بهم بپردازی." او عادت داشت که بگه، "خوب ، الان میتونی به من بپردازی و یا بعدا بهم بپردازی." کاری که ما در سیستم مجازات اعدام انجام دهیم اینه که ما داریم بعدا (هزینه اش را) میپردازیم. کاری که ما در سیستم مجازات اعدام انجام دهیم اینه که ما داریم بعدا (هزینه اش را) میپردازیم. کاری که ما در سیستم مجازات اعدام انجام دهیم اینه که ما داریم بعدا (هزینه اش را) میپردازیم.
اما نکته ای که هست اینه که برای هر ۱۵،۰۰۰ دلار که ما صرف مداخله در زندگی بچه های محروم اقتصادی در فصول اولیه زندگیشان میکنیم، در زندگی بچه های محروم اقتصادی در فصول اولیه زندگیشان میکنیم، ما در نهایت ۸۰،۰۰۰ دلار صرفه جویی در هزینه های مرتبط با جرم و جنایت میکنیم. حتی اگر شما موافق این نباشید که انجام این [کار] یک ضرورت اخلاقیست، این [کار] از لحاظ اقتصادی قابل فهم است.
میخواهم آخرین گفتگویی که با ویل داشتم با شما صحبت کنم. اون روزی بود که قرار بود اورا اعدام کنند، ما فقط صحبت می کردیم. اون روزی بود که قرار بود او را اعدام کنند، ما فقط صحبت می کردیم. کاری باقی نماند بود که برای این پرونده بشه انجام داد. کاری باقی نماند بود که برای این پرونده بشه انجام داد. ما در مورد زندگیش صحبت میکردیم. در ابتدا او راجع به پدرش کسی که او به سختی می شناخت اش، صحبت کرد، او مرده بود، و سپس درباره مادرش که او می شناختش، و هنوز زنده است. او مرده بود، و سپس درباره مادرش که او می شناختش، و هنوز زنده است. او مرده بود، و سپس درباره مادرش که او می شناختش، و هنوز زنده است. او مرده بود، و سپس درباره مادرش که او می شناختش، و هنوز زنده است.
بهش گفتم، " داستان را میدونم. پرونده را خوندم، میدونم که او سعی کرده که تو را بکشه." بهش گفتم، " داستان را میدونم. پرونده را خوندم، میدونم که او سعی کرده که تو را بکشه." بهش گفتم، " داستان را میدونم. پرونده را خوندم، میدونم که او سعی کرده که تو را بکشه." بهش گفتم، " داستان را میدونم. پرونده را خوندم، میدونم که او سعی کرده که تو را بکشه." گفتم ، " ولی همیشه متحیرم که ایا واقعا آن را به خاطر می آوری و یا نه." گفتم ، " ولی همیشه متحیرم که ایا واقعا آن را به خاطر می آوری و یا نه." گفتم، "من چیزی را از وقتی پنج ساله بودم به خاطر نمی آورم. گفتم، "من چیزی را از وقتی پنج ساله بودم به خاطر نمی آورم. شاید تو فقط چیزهایی را که یه نفر بهت گفته را به خاطر بیاوری."
او نگاهی به من کرد و به جلو خم شد، و گفت، " پروفسور"، -- او مرا برای ۱۲ سال میشناخت و هنوز به من میگفت پروفسور. گفت "قصد بی احترامی ندارم اما وقتی مادرت چاقوی قصابیی را که از تو بزرگتره بر میداره، اما وقتی مادرت چاقوی قصابیی را که از تو بزرگتره بر میداره، و در طول خونه تو را تعقیب میکنه فریاد میزنه که تو را خواهد کشت و تو باید خودت را در حمام قفل کنی و پشت در تکیه بدهی و آن را نگه داری تا اینکه کمک پلیس برسه،" او نگاهی به من کرد و گفت، " این چیزیه که تو نمیتوانی فراموش کنی." او نگاهی به من کرد و گفت، " این چیزیه که تو نمیتوانی فراموش کنی."
امیدوارم که همه شما یه چیزی را فراموش نکنید: بین زمانی که شما امروز صبح به اینجا آمدید تا زمان استراحت برای ناهار، چهار قتل در ایالات متحده صورت میپذیرد. چهار قتل در ایالات متحده صورت میپذیرد. ما قصد داریم که منابع عظیم اجتماعی برای مجازات افرادی که مرتکب آن جنایات شده اند تخصیص دهیم، که مقتضی است، زیرا ما باید افرادی که کارهای بدی کرده اند را مجازات کنیم. که مقتضی است، زیرا ما باید افرادی که کارهای بدی کرده اند را مجازات کنیم. اما میتوان از سه تا از این قتل ها جلوگیری کرد.
اگر ما تصویر بزرگتری بسازیم و توجهمان را به فصول اولیه تخصیص دهیم، ما هرگز اولین جمله که با مجازات مرگ شروع میشود را نخواهیم نوشت. ما هرگز اولین جمله که با مجازات مرگ شروع میشود را نخواهیم نوشت. بسیار سپاسگزارم. ( تشویق حضار)