کالین کامِرِر: علوم اعصاب، نظریۀ بازیها و میمونها
متن سخنرانی :
میخوام راجع به برنامه دادن به مغز صحبت کنم. ما از ترکیب ابزارهای عجیبی استفاده خواهیم کرد ابزارهایی متشکل از "نظریۀ بازیها" و علوم اعصاب تا بفهمیم افراد در زمانی که بحث جایزه یا ارزشی در میان است، از نظر اجتماعی چگونه رفتار می کنند.پس، "نظریۀ بازیها " در واقع شاخه ای از ریاضیات کاربردی است که عمدتا در اقتصاد و علوم سیاسی و یک کمی هم در بیولوژی استفاده می شود که به ما رده بندیای ریاضی از زندگی اجتماعی می دهد و پیش بینی می کند که به احتمال زیاد افراد چگونه رفتار خواهند کرد و به اعتقاد آنها دیگران چگونه رفتار می کنند، در مواردی که رفتار هر شخص، بر روی باقی افراد هم تاثیرگذار هست. این موارد شامل: مسابقه، همکاری، چانهزنی و مذاکره بازی هایی مثل قایمموشک و پوکر میشود.
این یک بازی ساده برای شروع کار ما هست. همه عددی مابین صفر تا ۱۰۰ انتخاب می کنند، ما متوسط این اعداد رو محاسبه می کنیم، و هر کسی که به دو/سوم میانگین نزدیکتر باشد، جایزه ای را خواهد برد. پس شما میخواهید یک مقداری پایین تر از عدد میانگین باشید، ولی نه زیادی کمتر، و همه افراد دیگر هم می خواهند که یک مقداری پایین تر از عدد میانگین باشند. به عددی که می خواهید انتخاب کنید، فکر کنید. همینطور که در حال فکر کردن هستید بگم که این یک مدل ساده از نمونه های دیگر مثل فروش در بازار سهام هنگام صعود و افزایش قیمت بازار هست. درسته؟ نمی خواهید زیادی زود بفروشید، چون ممکن است سود کمتری کنید، ولی نمی خواهید هم زیادی منتظر بمانید تا وقتی همه در حال فروش هستند، مسبب یک سقوط شوید. می خواهید تا حدی در مسابقه پیش باشید ولی نه زیادی جلو. خوب، حالا این دو تا تئوری که ممکنه مردم راجع به این موضوع داشته باشند را ببینیم و بعدش هم داده های مربوطه رو می بینیم. بعضی از اینها ممکنه برای شما آشنا باشند چون احتمالا خود شما مشابه همین فکر می کنید. من دارم از نظریه مغزم برای درک و دیدن استفاده میکنم. افراد زیادی می گویند " من واقعا نمیدونم بقیه چی انتخاب می کنند، پس فکر کنم عدد میانگین ۵۰ خواهد بود" در واقع اینها اصلا استراتژیک فکر نمی کنند. " بنابراین دو/سوم از ۵۰ رو انتخاب می کنم که میشه ۳۳ خوب، این هم خودش یک مدلی هست برای شروع بقیه مردم که یه کم بیشتر فکر می کنند، از حافظۀ فعالشون بیشتر استفاده می کنند، " فکر می کنم ملت ۳۳ را انتخاب می کنند، چون ۵۰ رو در نظر دارند و بنابراین من هم عدد ۲۲ را انتخاب می کنم که دو/سوم عدد ۳۳ هست" اینها دارند یه قدم جلوتر فکر میکنند، یعنی دو مرحله. خوب این بهتره. صد البته، در اصل، می تونید سه، چهار یا n مرحله بیشتر هم فکر کنید ولی کارتان سخت تر خواهد شد. درست مثل زبان تکلم و حوزه های دیگه، می دونیم که برای مردم تجزیه تحلیل جمله های سنگین و پیچیده با ساختاری تکرار شونده ، خیلی سخت است. در ضمن، این تئوری " تئوری سلسله مراتبی شناختی" نام دارد. تئوریای هست که من و عده کم دیگری بر رویش کار کرده ایم و نشان دهندۀ نوعی از سلسله مراتب در کنار برخی فرضیات راجع به اینکه چه تعدادی از افراد چند مرحله در این طرز تفکر جلو میروند و این تعداد مراحل تفکر چگونه تحت تاثیر عوامل و افراد جالب مختلفی هستند که تا یک دقیقه دیگر به شما نشان میدهم. یک تئوری متفاوت دیگر، که خیلی هم مشهور هست و البته قدیمی تر، عمدتا به خاطر شهرت "جان نش" در فیلم " یک ذهن زیبا" به نام "آنالیزهای تعادلی " شناخته شده است. پس اگر تا به حال درس "نظریۀ بازیها " ، در هر سطحی را گذرانده باشید، تا حد کمی راجع به این موضوع یاد گرفته اید. "تعادل" یک وضعیت ریاضی است که در آن همۀ افراد دقیقا می دانند که تک تک بقیه افراد چگونه رفتار میکنند. این یک ایده بسیار کاربردی است ولی از نظر رفتاری ممکن است نتواند به طور دقیق تشریح کند که مردم وقتی برای اولین بار در این بازی اقتصادی شرکت می کنند، چگونه رفتار می کنند یا وقتی در موقعیتهای مختلف در دنیای واقعی قرار می گیرند. در این مورد خاص، "تعادل" پیش بینی بسیار شجاعانه ای انجام میدهد و میگوید که همه میخواهند با عدد پایین تر از بقیه بازی کنند، در نتیجه با عدد صفر وارد بازی می شوند.
خوب ببینیم واقعا چه اتفاقی میافتد. این آزمایش بارها و بارها انجام شده است. اولین بارها در دهه ۹۰ شروع شد که اجرا کننده اش من و "رزماری نیگل" و بقیه بودیم. این یک مجموعه داده فوق العاده متشکل از ۹٫۰۰۰ نفر است که در مسابقه ای که در سه روزنامه و مجله برگزار شده بود، شرکت کردند. در مسابقه گفته شده بود، عدد مورد نظر خود را برای ما بفرستید و هر کسی که در بازۀ دو/سوم میانگین باشد، جایزه ای بزرگ دریافت خواهد کرد و همانطور که میتوانید ببینید، آنقدر داده اینجا هست که به راحتی می توانید اسپایک ها( نقاط اوج) را ببینید. یکی ازنقاط اوج روی ۳۳ هست. اونها افرادی هستند که یک مرحلهای فکر می کنند. نقطه اوج مشخص دیگر بر روی ۲۲ است. و توجه کنید که بیشتر مردم در همین حدود عددی انتخاب کردند دقیقا عدد ۲۲یا ۳۳ رو انتخاب نکردند و یک مقداری نویز (بالا و پایین رندوم) رو در اون حدود مشخصا وجود دارد ولی میتونید نقاط اوج را با چشم ببینید و قابل تشخیص هستند. گروه دیگری از افراد وجود دارند که ظاهرا کاملا "تحلیل های (آنالیز) تعادلی" را درک کرده اند چون عدد صفر یا یک را انتخاب کردند. ولی بازنده هستند، درسته؟ چون در واقع انتخاب عددی به اون شدت پایین انتخاب بدی هست مخصوصا اگر بقیه افراد هم مشابها "تحلیل تعادلی" انجام نداده باشند. در نتیجه این افراد باهوش هستند ولی فقیر.
(خنده)
این فکرها و تحلیل ها کجای مغز اتفاق میافتند؟ یک تحقیق انجام شده توسط "کورسیلی" و "نیگل"، جواب هوشمندانه و جالبی به این سوال می دهد. خوب اونها از افراد خواستند که این بازی را انجام بدهند در حالیکه یک fMRI مغز آنها را اسکن می کرد و دو شرایط مختلف وجود داشت: در یک سناریو، بهشان گفته شده بود که در مقابل فرد دیگری بازی می کنید که همزمان با شما در حال انجام بازی هست و در انتها ما رفتار شما را مقایسه می کنیم و به برنده جایزه میگیرد. در سناریوی دیگر، به آنها گفته شد که رقیب شما کامپیوتر هست. آنها فقط به صورت تصادفی انتخاب می کردند. خوب اون چیزی که اینجا می بینید نشاندهندۀ اختلاف قسمت هایی هست که فعالیت مغزی بیشتری توشون دیده میشه وقتی که در مقابل افراد بازی می کردند، در مقایسه با مواردی که در مقابل کامپیوتر بود. می بینید که فعالیت در نواحیای هست که الان دیدیم: medial prefrontal cortex و dorsomedial ، البته این بالا ventromedial prefrontal cortex سینگولیت قدامی، منطقه ای که در راه حل یابی کشمکش ها فعال هست ، مثل مواقعی که دارید "Simon Says" بازی می کنید، و همچنین در اتصالهای گیجگاهی آهیانهای در راست و چپ مغز. و تمام این نواحی تقریبا کاملا به عنوان بخشی از حلقۀ " تئوری ذهنی" شناخته شده هستند یا " مدار متصور سازی" این مدار، مداری هست که باعث می شود شما بتوانید پیش بینی کنید افراد دیگر ممکن هست چه کاری انجام بدهند. خوب اینها از اولین سری تحقیقات انجام شده روی این موضوع بودند که که وابسته به "نظریۀ بازیها" بودند.
خوب اینها و افراد با تفکر دومرحلهای چی شدند؟ افراد رو بر اساس عدد انتخابیشان طبقه بندی کردیم. و بعد به بررسی تفاوت میان بازی در مقابل کامپیوتر یا انسان دیگر پرداختیم که کدام قسمتهای مغز متفاوت عمل می کنند اون بالا، افراد تک-مرحله ای را می بینید. تقریبا تفاوتی وجود ندارد. به این دلیل که آنها بقیه افراد و کامپیوتر را یکسان در نظر می گیرند، مغز هم متفاوت عمل نمیکند. شرکت کننده های پایینی، فعالیتهای واضحا متفاوتی در dorsomedial PFC دارند پس مشخص هست که افراد دو-مرحله ای دارند کاری را متفاوت انجام می دهند.
حالا اگر یک قدم به عقب برداریم و بگید" با این اطلاعات چه کار میتوان کرد" ممکن هست بتوانید به فعالیت مغز نگاه کنید و بگویید: " این فرد میتونه پوکر باز حرفه ای بشه" یا " این فرد از لحاظ اجتماعی مبتدی و نپخته هست" و ممکن هست بتونیم بر روی مواردی مثل رشد مغز در دوران بلوغ بیشتر مطالعه و تحقیق کنیم چون حالا راجع به موجودیت این مدارها اطلاعات داریم.
خوب، گوش کنید. میخواهم یک مقداری از فعالیت مغزیتان را کم کنم چون شما احتیاجی ندارید از سلول های شناسایی مویتان استفاده کنید(شوخی). باید از سلولهایتان برای دقیق تر فکر کردن در مورد این بازی استفاده کنید. این یک بازی مذاکره ای/چانه زنی است. دو شرکت کننده که توسط الکترودهای EEG در حال اسکن شدن هستند، میخواهند بین یک تا شش دلار به توافق برسند. اگر بتوانند در 10 ثانیه این کار را انجام بدهند، همان مقدار پول را دریافت می کنند. اگر 10 ثانیه بگذرد و به توافقی نرسیده باشند، هیچی نمی گیرند. این به گونهای اشتباهِ هردو طرف هست. پیچیدگی قضیه اینجا هست که شرکت کنندۀ سمت چپ کاملا راجع به میزان موجودی در هر دور بازی مطلع هست. این آزمایش به دفعات با مقادیر مختلف برای هر شرکت کننده تکرار شد. در این مورد خاص، میدانند که چهار دلار فقط وجود دارد. شرکت کنندۀ دیگر اطلاعی ندارد، ولی میداند که نفر مقابل از مقدار مبلغ آگاه هست. پس چالش اصلی شرکت کنندۀ بی اطلاع این هست که فکر کند " آیا این فرد منصفه یا به من یه مبلغ پایینی رو پیشنهاد میده تا فکر کنم که فقط یک یا دو دلار برای تقسیم کردن وجود داره؟" در هر مورد، ممکنه پیشنهاد همدیگر را رد کنند و به توافق نهایی نرسند. پس اینجا مقداری تنش برای گرفتن بیشترین میزان پول وجود داره که در عین حال باید شرکت کننده دیگر را قانع کرد که به شما بیشتر پرداخت کنه. روش چانه زنی اینگونه هست که به یک عدد روی ردیفی از اعداد بین صفر تا شش دلار اشاره می کنند، و این عدد نشان دهنده عددی است که شرکت کننده بی اطلاع از مبلغ موجودی، دریافت خواهد کرد و باقی پول را شرکت کننده مطلع از مبلغ، دریافت خواهد کرد. پس این در واقع مثل مذاکره مدیر- پیمانکار هست که پیمانکار نمی داند میزان سود شرکت خصوصی چقدر هست و ممکن هست بتوانند پول بیشتری دریافت کنند، ولی شرکت هم ممکن هست بخواهد این تصور را ایجاد کند که مبلغ ناچیزی برای تقسیم کردن وجود دارد " من دارم بهت تا آخرین حد توانم پرداخت می کنم".
اول بعضی از رفتارها را ببینیم. تعدادی از افراد، جفت جفت، روبروی هم بازی می کنند. داده های دیگری هم وجود دارد که یک طرف شرکت کننده کامپیوتر هست. ممکن هست فکر کنید، این تفاوت جالبی هست. ولی در واقع جفت های مذاکره کنندۀ رو در رو اکثرا به توافق عادلانۀ نصف-نصف دست یافتند. کسل کننده است. از لحاظ بررسی اعصاب مغزی نتیجه جالبی نیست. برای خود آنها خوبه چون پول زیادی به دست آوردند. ولی موضوع مورد علاقه ما ، این هست که آیا میتوانیم نتیجه ای از مواردی که به توافق میرسند در مقابل عدم توافق بگیریم؟
خوب این یه گروه دیگر هست که اغلب به توافق نرسیدند خوب پس شانسی دارند، آنها جدل کردند و به توافق نرسیدند و پول کمتری هم نصیبشان شد. اینها کاندیدهای خوبی برای شرکت در برنامه تلویزیونی "Real Housewives" هستند. در سمت چپ می بینید که وقتی مبلغ موجودی یک، دو یا سه دلار هست، در نصف موارد به توافق نمی رسند و وقتی مبلغ چهار، پنج یا شش دلار هست، غالبا به توافق میرسند. مشخص شد که این مورد قابل پیش بینی بود، توسط یک مدل پیچیده از "نظریۀ بازیها" که باید بیایید به CalTech برای تحصیلات تکمیلی تا یادش بگیرید. پیچیده تر از اونی هست که بخواهم همین الان همش را توضیح بدهم. ولی تئوری به شما می گوید که یک جورایی این شکل باید وجود داشته باشد. ممکن حس غریزی شما هم همینرا به شما بگوید.
حالا میخواهم نتیجه آزمایشاتEEG را نشانتان بدهم. خیلی پیچیده است. شکل سمت راست، مربوط به آدم نامطلع(از مبلغ موجودی) است وسمت چپی مال اونی که مطلع بود. یادتان باشد که ما مغز هر دو را همزمان اسکن کردیم بنابراین می توانیم فعالیت های همزمان را هم بررسی کنیم که در موقعیت های مشابه یا متفاوت ولی هماهنگ اتفاق میافتند، درست مثل بررسی یک گفتگوی دو طرفه و شما در حال اسکن کردن دو آدمی بودید که داشتند با هم صحبت می کردند، پس انتظار دارید که فعالیت مشابهی در بخش زبانیِ مغز هر دو ببینید در زمانی که هر دو درحال گوش دادن یا ارتباط برقرار کردن هستند. بنابراین این بردارها مناطقی از مغز که همزمان فعال هستند را به هم وصل میکنند، ابتدای هر بردار به سمت آن قسمتی است که زودتر(از نظر زمانی) فعال شده است و انتهای آن به سمتی اشاره میکند که دیرتر فعال شده است. پس در این مورد خاص، اگر دقت کنید، بیشتر بردارها از راست به چپ می روند. درست مثل اینکه فعالیت مغزی فرد نامطلع زودتر شروع میشود و بعد از آن مغز فرد مطلع شروع به فعالیت می کند. در ضمن، اینها مواردی هستند که دوطرف به توافق رسیده بودند. این از دو ثانیه اول است. تحلیل و آنالیز این داده ها هنوز تمام نشده است، پس هنوز داریم کنکاش می کنیم ولی امیدواریم که بتوانیم از چند ثانیه اول نتیجه گیری خاصی بکنیم که بفهمیم به توافق میرسند یا نه، که بیشترین کاربرد آن در جلوگیری از شکایتها و طلاقها و موارد مشابۀ ناخوشایند و بد باشد. در همۀ این موارد مقدار زیادی ارزش مادی از طریق تاکتیکهای تاخیر و حمله از بین میرود.
این یک موردی هست که توافق دوطرفه حاصل نشد. میتوانید به وضوح ببینید که با قبلی متفاوت هست. اینجا تعدادِ بردارهای نشانگر خیلی بیشتره. این بدین معنا است که مغزها با هم هماهنگ شده اند و از نظر فعالیت همزمان به هم نزدیک تر هستند و بردار ها واضحا از چپ به راست می روند. این همان مغز فرد مطلع است که که ظاهرا دارد تصمیم می گیرد که " احتمال زیاد ما این دفعه به توافق نمی رسیم" و بعد از آن فعالیت در مغز فرد نامطلع دیده می شود.
حالا میخواهم شما را با برخی از فامیلهامون آشنا کنم. آنها، پشمالو، سریع و قوی هستند. ممکنه ذهنتان برگردد به آخرین مهمانی شکرگزاری که ممکنه درست باشه اگه یک شامپانزه هم در جمعتون بوده. چارلز داروین و من و شما از یک شاخه از درخت خانواده شامپانزه ها در حدود پنج میلیون سال پیش هستیم. و هنوز که هنوزه آنها نزدیکترین اقوام ژنتیکی ما هستند. حدود ۹۸/۸ درصد ژن هایمان مشترک هستند. مشترکات ژنتیکی ما از اشتراک بین زرافه و اسب هم بیشتر هست. و همچنین ما نزدیک ترین پسر/دختر عموی آنها هستیم. شباهت ژنتیکی آنها به ما بیشتره تا به گوریل ها. پس شاید چگونگی این تفاوت رفتار انسان ها و شامپانزه ها بتواند راجع به فرآیند فرگشت مغز به ما کمک کند.
خوب این یک آزمایش حافظه فوق العاده هست -از ناگویا، ژاپن، Primate Research Institute - جایی که تعداد زیادی آزمایش مشابه انجام شده است. سابقه این آزمایشات طولانی هست. موضوع مورد علاقه آنها working memory (حافظه کاربردی) است با دقت ببیند که شامپانزه قرار هست برای حدود ۲۰۰ میلی ثانیه که - خیلی سریعه، در حدود هشت فریم یک فیلم سینمایی- اعداد یک، دو، سه ، چهار و پنج را ببیند. بعد اعداد محو میشوند و به جایشان مربع پدیدار میشود و باید مربع ها را به ترتیب اعداد زیرشان از کوچک به بزرگ انتخاب کنند تا یک سیب به عنوان جایزه ببرند. خوب ببینیم چه جوری این کار را انجام میدهند. این یک شامپانزه جوان هست. جوانترها بهتر از سالخورده ها هستند، درست مثل آدمیزاد. و آنها خیلی هم با تجربه هستند که یعنی این کار را هزاران و هزاران بار انجام داده اند. همانطور که فکر میکنید، مشخصا اثر تمرین و یادگیری را نمیشود نادیده گرفت. (خنده) میتوانید ببینید که چقدر تفننی و بی زحمت این کار را انجام می دهند. نه تنها به خوبی از عهده این کار برمی آیند، بلکه یک جورایی خیلی سست و تنبلگونه آن را انجام می دهند. درسته؟ کی فکر می کنه که میتونه این شامپانزه ها رو شکست بده؟ اشتباه می کنید (خنده) میتونیم امتحان کنیم. خوب امتحان می کنیم. ممکنه امتحان کنیم.
خوب قسمت بعدی این آزمایش که می خواهم خیلی سریع مروری کنم، بر مبنای ایدۀ Tetsuro Matsuzawa هست. او یک ایدۀ جسورانه ای داشت که به اسم "فرضیۀ تبادلی شناختی " معرفی کرد. ما میدانیم که شامپانزه ها سریع تر و قوی تر هستند. همچنین آنها نسبت به وضعیت خیلی حساس هستند. ایدۀ او این بود که ممکن است آنها فعالیت مغزی نهفتهای داشته باشند که در حین رشد و تمرین، توسعه می دهند که بسیار، بسیار برای آنها مهم و حیاتی است تا وضعیت را بررسی کنند و برنده بشوند، یک چیزی شبیه همان تفکر استراتژیک در زمان یک مسابقه یا بازی. خوب بیایید صحت این موضوع را چک کنیم به این صورت که شامپانزه ها یک بازی واقعی انجام بدهند با لمس دو صفحه روبرویشان در واقع شامپانزه ها از طریق کامپیوتر دارند با همدیگه بازی می کنند. آنها باید صفحه چپ یا راست را فشار بدهند. یک گروه از شامپانزه ها "تاییدکننده" نامیده می شوند. در صورتی برنده میشوند که چپ-چپ را فشار بدهند (درست مثل بازی قایم موشک)، یا راست-راست را انتخاب کنند. "مخالفتکننده" باید انتخاب ناهمگون داشته باشد. باید صفحه مخالف انتخاب شده توسط شامپانزه دیگر را انتخاب کنند و و جایزه هم تکه های سیب هست. خوب این شکل، نگاهی هست که تئوری سازهای بازی از داده های این آزمایش دارند. این نمودار درصد زمانی است که "تاییدکننده" انتخاب درستی انجام داد (بر روی محور x ) و درصد تعداد دفعاتی که انتخاب "مخالفتکننده" درست بوده است بر روی محور y نشان داده شده است. پس یک نقطه روی این نمودار نشاندهنده رفتار یک جفت بازیکن هست، یکی دارد سعی می کند "تاییدکننده" باشد و دیگری "مخالفتکننده" مربعNE اون وسط -- در واقع NE, CH و QRE -- آنها سه نظریه مختلف از "نظریه تعادلیِ" Nash هستند و بقیه به شما می گویند که پیش بینی تئوری چگونه بوده است که باید به صورت ۵۰-۵۰ باشند، چون مثلا اگر مکررا شما سمت چپ را انتخاب کنید من میتوانم نتیجه گیری کنم که "مخالفتکننده" هستم و از آن به بعد با راست بازی کنم. و همانطور که می بینید، شامپانزه ها ( که هر کدامشان با مثلث مشخص شده اند) در حول و حوش همان محدوده پیش بینی هستند.
خوب حالا جایزه را تغییر میدهیم. در واقع جایزه چپ-چپ را یه مقداری برای "تاییدکننده" افزایش می دهیم. حالا به آنها سه تکه سیب جایزه می دهیم. بر طبق "نظریۀ بازیها"، رفتار "مخالفتکننده" ها هم باید تغییر کند، چون اینطوریه که "مخالفتکننده" فکر می کند که طرف میخواهد دنبال جایزه بزرگتر برود(چپ)، پس من هم راست را انتخاب می کنم تا مطمئن بشوم نمی برد. و همانطور که می بینید رفتار آنها به سمت بالا سوق پیدا کرده که مطابق با تغییر پیش بینی شده در "نظریه تعادلِ" Nash هست. در نهایت، دوباره مقدار جایزه را تغییر دادیم. حالا جایزه چهار تکه سیب هست و باز هم نتیجه مطابق "نظریه تعادلِ" Nash حرکت می کند. یه مقداری پراکندگی وجود دارد ولی اگر یه معدل بگیرید، آنها خیلی خیلی به اندازه یک صدم به هم نزدیک هستند. در واقع آنها نزدیکتر از تمام حیواناات دیگر هستند که آزمایش کردیم
خوب انسانها چطور؟ فکر می کنید باهوش تر از شامپانزه ها هستند؟ این دو گروه از آدمها به رنگ سبز و آبی هستند. آنها به ۵۰-۵۰ نزدیکتر هستند. در مقایسه با تغییر جایزه هم خیلی تطابق نمیپذیرند و اگر میزان یادگیری آنها در بازی را بسنجید، به جایزه های قبلی هم خیلی حساس نیستند. شامپانزه ها بهتر از انسان ها بازی میکنند، از این لحاظ که رفتارشان با "نظریۀ بازیها" سازگاری بیشتری دارد. و این دو گروه انسان ها کاملا متفاوت هستند، از آفریقا و ژاپن. رفتارشان تقریبا مشابه هست. هیچ کدامشان نزدیک به شامپانزه ها نیستند.
خوب بیاید اون چیزی که امروز یاد گرفتیم را جمع بندی کنیم. به نظر میرسد انسان ها یک مقدار محدودی تفکر استراتژیک انجام می دهند که با کمک تئوری ذهن هست. ما نتایج اولیه ای از مذاکرات چانهزنی را دیدیم که اخطارهای زودهنگام در مغز میتوانند در پیش بینی عدم توافق که پرهزینه هم هست، به ما کمک کنند و شامپانزه ها بازیکنان بهتری نسبت به انسان ها هستند ، البته بر مبنای "نظریۀ بازیها" ممنونم. (تشویق)