کریس اندرسون دیدگاه خود را نسبت به TED می گوید
متن سخنرانی :
این مراسم متعلق به شماست ، و به نظر من شما حق دارید که در این باره کمی بدانید، در این زمان که TED در حال تحول است ، و درباره ی من که پیگیر این قضیه هستم. خب، من یک صندلی بیاورم .......فکر می کنم دو سال قبل در TED بود -- من به این نتیجه رسیدم که -- احساس کردم که از خیال بیهوده ی عجیبی رنج می برم. احساس می کردم که به طور ناخودآگاه متقاعد شده ام ، من یک جور تاجر واقعا موفق هستم. من این شرکت را که 15 سال از عمرم را برایش صرف کرده بودم، داشتم، به نام "آینده" ، که یک شرکت انتشار مجلات بود. اخیرا شایعه شده است که این شرکت ظاهرا حدود دو میلیارد دلار می ارزید ، اخیرا شایعه شده است که این شرکت ظاهرا حدود دو میلیارد دلار می ارزید ، عددی که من هیچ وقت نفهمیدم از کجا آمد. مجله ای به نام "Business 2.0" اخیرا زیر چاپ رفته است ، که از کتاب راهنمای تلفن هم قطور تر است ، و کار آن الکی بزرگ کردن اتفاقات است. (خنده ی حاضرین) و من صاحب 40 درصد از سهام یک شرکت اینترنتی ("dotcom") بودم ، که چیزی نمانده بود که شایعه شود که میلیارد ها دلار بیشتر هم می ارزد. و همه ی این ها را از هیچ به دست آوردم. 15 سال قبل تر، من یک روزنامه نگار علمی بودم که وقتی می گفتم : "من می خواهم مجله ی کامپیوتری خودم را تاسیس کنم." به من می خندیدند. 15 سال قبل تر، من یک روزنامه نگار علمی بودم که وقتی می گفتم : "من می خواهم مجله ی کامپیوتری خودم را تاسیس کنم." به من می خندیدند. و 15 سال بعد، صد ها عنوان از آن مجله ها وجود دارند و من 2000 نفر کارمند دارم و آن زمان فقط دوره ای گذرا بود. و 15 سال بعد، صد ها عنوان از آن مجله ها وجود دارند و من 2000 نفر کارمند دارم و آن زمان فقط دوره ای گذرا بود. حدودا فوریه ی سال 2000 بود. من یک نمودار کوچک از روند زندگی تجاری خودم در ذهنم ترسیم کردم ، کمی شبیه قانون مور (قانونی در تکنولوژی که نموداری صعودی دارد) به نظر می رسید -- به سمت بالا و راست -- تا بی نهایت این روند را داشت. منظورم این است که، قاعدتا باید می داشت. نه ؟ من خیلی شگفت زده شدم.
شرکت dotcom، که به طعنه گلوله ی برفی (Snowball) نامیده می شد ، آخرین شرکت اینترنتی واسطه بود که قرار بود عمومی شود ، یک ماه بعد قبل از آن که NASDAQ (بزرگ ترین بازار سهام آمریکا) دگرگون شود، و من 18 ماه داخل یک بحران وحشتناک کاری افتادم. من تماشا می کردم که هر چیزی که ساخته بودم جلوی چشمانم خراب می شد ، و به نظر می رسید که همه ی این چیز ها رو به نابودی می روند ، و 15 سال کار بدون نتیجه تمام می شود. و این واقعا دلخراش بود. 8 سال طول کشید تا با خون و عرق و اشک بتوانم 350 نفر را به کار مشغول کنم ، چیزی که من واقعا به آن افتخار می کردم. در فوریه ی 2001 -- در یک روز ما 350 نفر را اخراج کردیم ، و قبل از این که درگیری ها پایان یابد، 1000 نفر از کارکنان شرکت های من کارشان را از دست داده بودند. واقعا حس بدی داشتم. و قبل از این که درگیری ها پایان یابد، 1000 نفر از کارکنان شرکت های من کارشان را از دست داده بودند. واقعا حس بدی داشتم. من می دیدم که ارزش سهام من حدود یک میلیون دلار در روز، و هر روز، به مدت 18 ماه سقوط می کند. من می دیدم که ارزش سهام من حدود یک میلیون دلار در روز، و هر روز، به مدت 18 ماه سقوط می کند. و بدتر از آن، خیلی بدتر از آن ، حس ارزشی که برای خودم قائل بودم بر باد می رفت. من با یک پیشانی نوشت بزرگ به نام "بازنده" زندگی می کردم. (خنده ی حاضرین) و من فکر می کنم که چیزی که بیشتر از هر چیز دیگری من را آزار می داد ، این بود که من احمق چگونه اجازه دادم که شادی شخصی خودم تا این حد با مسائل کاری درگیر شود ؟ این بود که من احمق چگونه اجازه دادم که شادی شخصی خودم تا این حد با مسائل کاری درگیر شود ؟
خب، نهایتا، ما توانستیم "آینده" و "گلوله ی برفی" را نجات دهیم ، اما من، در آن موقعیت، آماده ی مرگ بودم. و این که داستان خودم را به پایان برسانم، این جایی بود که من به آن رسیده بودم. و دلیل این که من این داستان را می گویم این است که من معتقدم، بر اساس تعداد زیادی از صحبت هایی که داشته ام ، و دلیل این که من این داستان را می گویم این است که من معتقدم، بر اساس تعداد زیادی از صحبت هایی که داشته ام ، که تعداد زیادی از مردم در این جمع در چند سال اخیر در شرایطی بحرانی احساسی بوده اند. این دوره زمان تحول بسیار بزرگی بوده است ، و من معتقدم که این مراسم نقش بسیار بزرگی را برای همه ی ما در پیش بردن ما به جلو و چیزی که در انتظار ماست ایفا می کند. و من معتقدم که این مراسم نقش بسیار بزرگی را برای همه ی ما در پیش بردن ما به جلو و چیزی که در انتظار ماست ایفا می کند. موضوع سال بعدی تولد دوباره است.
موضوع دو سال قبل TED، وقتی که ریچارد و من در مورد آینده ی آن به توافق رسیدیم نیز همین بود. موضوع دو سال قبل TED، وقتی که ریچارد و من در مورد آینده ی آن به توافق رسیدیم نیز همین بود. و تقریبا در همان وقت ها بود؛ بعضی وقت ها به آن فکر می کنم ، من شروع به انجام کاری کردم که به خاطر مشغله ی کاری فراموش کرده بودم : من دوباره شروع کردم به مطالعه کردن. و من فهمیدم که وقتی من سرگرم انجام امور کاری هستم ، انقلاب فوق العاده ای در زمینه های مختلفی در حال وقوع هستند : نجوم تا روانشناسی تا روانشناسی نوین تا انسان شناسی تا .... همه ی این ها تغییر کرده بودند. و نحوه ی تفکر درباره ی اقوام بشر و جهان فوق العاده تغییر کرده بود، و این فوق العاده هیجان انگیز بود. و نحوه ی تفکر درباره ی اقوام بشر و جهان فوق العاده تغییر کرده بود، و این فوق العاده هیجان انگیز بود. و چیزی که واقعا جالب بود -- و من فکر می کنم ریچرد وورمن (اولین بنیان گذار TED) این را 20 سال قبل از من فهمید -- این بود که همه ی این چیز ها به هم مرتبط هستند. این یک سیستم به هم مربوط است، تمام اجزای آن به یکدیگر متصل هستند.
ما بعدا در این باره خیلی صحبت می کنیم ، و من فکر کردم که شاید بهتر باشد یک مثال از این مورد بزنم. خب، فقط یک مثال می زنم : از مادام دوگل، همسر رئیس جمهور فرانسه (ژنرال دوگل) ، در یک پرسش معروف از او پرسیده شد، "شما چه چیزی را بیش از هر چیز می خواهید ؟" و او جواب داد، "یک آلت تناسلی". ("A penis") و اگر شما به آن فکر کنید، کاملا درست است : چیزی که همه ی ما بیش از هر چیزی می خواهیم یک آلت تناسلی است -- یا همان طور که ما در انگلیسی می گوییم "شادی" ("happiness"). (خنده ی حاضرین) و ..... امیدوارم خدا به مترجم زبان ژاپنی رحم کند. (ژاپنی ها به ادب و نزاکت به شدت پایبندند-مترجم.) (خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین)
اما چیزی به سادگی شادی ، که 20 سال قبل تنها چیزی برای بحث کردن در کلیسا یا مسجد یا کنیسه بود ، که 20 سال قبل تنها چیزی برای بحث کردن در کلیسا یا مسجد یا کنیسه بود ، امروزه به جایی رسیده است که ده ها سؤال TED مانند وجود دارند که شما می توانید درباره ی آن ها بپرسید، که خیلی جالب هستند. امروزه به جایی رسیده است که ده ها سؤال TED مانند وجود دارند که شما می توانید درباره ی آن ها بپرسید، که خیلی جالب هستند. شما می توانید بپرسید که این حس از لحاظ بیوشیمیایی چگونه به وجود می آید : عصب شناسی، سروتونین (نوعی ماده که باعث شادی و آرامش می شود)، و از این جور چیز ها. شما می توانید بپرسید که دلایل روانشناسی آن چیست : طبیعت؟ تغذیه؟ محیط پیرامون ؟ تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده است واقعا فوق العاده است. شما می توانید به آن به چشم یک مشکل روباتیک نگاه کنید، یک مشکل هوش مصنوعی : آیا شما نیاز دارید تا چیزی شبیه به شادی را به یک مغز کامپیوتری بدهید تا درست کار کند ؟ آیا شما نیاز دارید تا چیزی شبیه به شادی را به یک مغز کامپیوتری بدهید تا درست کار کند ؟ شما می توانید آن را در قالب ژئوپولتیکی (جغرافیایی-سیاسی) بررسی کنید ، و بگویید، چرا یک میلیارد نفر انسان که بر روی این سیاره زندگی می کنند به حدی نیازمند هستند که هیچ امکانی برای شاد بودن ندارند ، و بگویید، چرا یک میلیارد نفر انسان که بر روی این سیاره زندگی می کنند به حدی نیازمند هستند که هیچ امکانی برای شاد بودن ندارند ، در حالی که تقریبا همه ی افراد دیگر ، صرف نظر از این که چقدر درآمد دارند -- که ممکن است تنها دو دلار در روز یا در همین حدود باشد -- تقریبا به یک اندازه شاد هستند ؟ یا این که شما می توانید به آن به چشم یک روانشناسی نوین نگاه کنید : آیا ژن های ما این کار را مثل یک نوع شعبده بازی انجام می دهند تا ما این گونه رفتار کنیم ؟ آیا امحاء و اعشای مغز ما ، باعث می شود که ما این گونه رفتار کنیم و ژن های ما این گونه ایجاد شوند ؟ آیا ما قربانی های یک اشتباه اجتماعی هستیم ؟ و غیره، و غیره.
برای درک حتی چیزی به اهمیت شادی ، شما مجبورید که به تمام این مسیر ها وارد شوید ، و من هیچ جایی را -- به غیر از TED -- پیدا نکردم ، که شما بتوانید مجموعه ی عظیمی از سوال ها را در زمینه های مختلفی بپرسید. و همچنین، چیزی که ریچارد درباره ی آن صحبت می کند واقعا مهم است : برای درک همه چیز، شما تنها نیاز دارید که چیز های کوچک را بفهمید ؛ کمی درباره ی هر چیزی که به آن مربوط می شود. و همین طور، تدریجا در طی این سه روز، شما تلاش کردید تا بفهمید ، "چرا من به همه ی این چیز های نامربوط گوش می دهم ؟" و در پایان چهار روز ، مغز شما شروع به کار کرده است و شما در خود انرژِی را احساس می کنید، سرزنده و شاداب ، و این به این دلیل است که همه ی این قطعات مختلف کنار یکدیگر گذاشته شده اند. این تمرین سراسر مغز است، ما می خواهیم .... این معادل ذهنی ماساژ سراسری بدن است. (خنده ی حاضرین) هر بخشی از ذهن حرف می زند. واقعا حرف می زند.
نظریه پردازی بسه، کریس. به ما بگو چی می خوای بگی ؟ خب، من میگم. این دیدگاه من نسبت به TED است.
اولا : هیچ کاری نمی کنم. این سیستم مشکلی ندارد، بنابراین نیازی به تعمیر من ندارد. "جف بزوس" با مهربانی به من توضیح داد : "کریس، TED یک کنفرانس خیلی بزرگ است." "اگر اون رو خراب کنی واقعا گند زدی." (خنده ی حاضرین) خب، من به یک دلیل پست مدیریت TED را به خودم دادم ، و من همین جا و همین زمان به شما قول می دهم ، که ارزش های اصلی که TED را منحصر به فرد می کنند دچار تغییر نخواهند شد. حقیقت، کنجکاوی، تنوع، پرهیز از فروش کنفرانس، پرهیز از شراکت یا چنین مزخرفاتی ، پرهیز از گیشه ای کردن، پرهیز از عمومی کردن. فقط پیگیری چیز های جالب، هر جا که باشند ، بر اساس همه ی قوانینی که این جا ارائه شده اند. TED به هیچ عنوان تغییر نخواهد کرد.
دوما : من تصمیم دارم برای سال آینده تعدادی از سخنرانان فوق العاده را جمع کنم. دوما : من تصمیم دارم برای سال آینده تعدادی از سخنرانان فوق العاده را جمع کنم. محدوده های زمانی که TED در آن ها برگزار می شوند ، نسبت به مجله ی اقتصادی که از آن به وجود آمده است که به صورت ماهیانه چاپ می شد، فوق العاده است. یک سال وقت داریم که این کار را انجام دهیم، و همچنان -- امیدوارم که کمی دیر تر به شما نشان دهیم -- در حدود 25 سخنران فوق العاده برای سال آینده اسم نویسی کرده اند. و کمک فوق العاده ای هم از طرف گروه به من شد ؛ واقعا گروه فوق العاده ای است. و مرتبط ، اعضای آن به راحتی به کسانی در کشور که در زمینه ی مورد علاقه شان هستند دسترسی پیدا می کنند - اگر نگوییم در سطح جهان. این حقیقت دارد.
سوما : من می خواهم، اگر بتوانم، راهی پیدا کنم ، تا فعالیت های TED را در طول سال افزایش دهم. و یک راه کلیدی برای انجام این کار این است که ما داریم این باشگاه کتاب را معرفی می کنیم. می توان گفت کتاب ها در چند سال اخیر زندگی مرا نجات داده اند ، و این هدیه ایست که من می خواهم به بقیه هم بدهم. خب، وقتی شما برای TED 2003 نام نویسی می کنید، هر شش هفته یک بار یک بسته دریافت می کنید ، که شامل یک یا دو کتاب و یک دلیل برای ارتباط آن ها به TED است. آن کتاب ها ممکن است به نظر یکی از سخنرانان TED مناسب بوده باشند ، و بنابراین ما می توانیم در طول سال درباره ی آن صحبت کنیم ، و یک سال بعد که باز می گردیم همان روند ذهنی و احساسی را گذرانده ایم. به نظر من این فوق العاده خواهد بود.
و .... چهارما : من می خواهم از موسسه ی جوانه (Sapling Foundation) نام ببرم ، که مالک جدید TED است. مالکیت جوانه به این معناست که تمام فعالیت های TED بر اساس دلایلی است که موسسه ی جوانه جوانه به خاطر آن ها فعالیت می کند ، مالکیت جوانه به این معناست که تمام فعالیت های TED بر اساس دلایلی است که موسسه ی جوانه جوانه به خاطر آن ها فعالیت می کند ، و مهم تر از همه، من معتقدم، ایده هایی که این جا بیان شده و تحقق می یابند ، ایده هایی هستند که موسسه می تواند از آن استفاده کند، به خاطر این که همکاری فوق العاده ای وجود دارد. همچنین، تنها در چند روز اخیر ، افراد بسیاری در مورد چیز هایی که برای آن ها اهمیت دارد ، یا این که آن ها نسبت به آن علاقه مندند، یا این که می توانند با آن تغییری در جهان ایجاد کنند با ما صحبت کردند ، و ایده ی جمع کردن این گروه از مردم دور یکدیگر -- برخی از دلایلی که ما آن ها را باور داریم ، پولی که این کنفرانس می تواند به دست بیاورد و همچنین ایده ها -- من واقعا معتقدم که این گروه، در طول زمان، تغییرات مهمی را ایجاد خواهد کرد. من فوق العاده نسبت به این قضیه هیجان زده هستم. در حقیقت، من فکر نمی کنم که در کل من نسبت به چیزی در عمرم تا این حد هیجان زده بوده باشم. من بر سر این کار خواهم ماند ، و اگر مرا در این سفر همراهی کنید ، فوق العاده خوشحال و مفتخر خواهم شد.