چارلز لدبیتر: نوآوری آموزش در محله های فقیرنشین
متن سخنرانی :
از اینکه امروز اینجام خیلی خوشحالم خصوصا اینکه بعد از برایان کوکس از CERN صحبت می کنم به نظر من CERN خانه ی برخورددهنده هادرونی بزرگ است. چه بلایی سر برخورددهنده هادرونی کوچیک اومد؟ برخورددهنده هادرونی کوچیک الان کجاست؟ چرا که برخورددهنده هادرونی کوچیک یه زمانی چیز بزرگی بود. حالا برخورددهنده هادرونی کوچیک رفته تو یه جعبه و دیگه کسی بهش توجهی نمی کنه. می دونید که وقتی برخورددهنده هادرونی بزرگ استارت خورد و کار نکرد و مردم سعی کردن بفهمن چرا این تیم برخورددهنده هادرونی کوچیک بودن که خرابکاری کردن چون خیلی حسود بودن. کل خانواده برخورددهنده هادرونی نیاز به کشف شدن دارن!درس سخنرانی برایان از یه جهتی-- در کنار همه اون تصاویر جالب-- اینه که: زاویه دید تعیین کننده همه اونچیزیست که میبینی. اونچه که برایان می خواست بگه این بود که علم بی وقفه زاویه دید های متفاوتی گشوده که از اون زوایا ما می تونیم خودمون رو ببینیم. و به همین دلیل این خیلی ارزشمنده. بنابراین زاویه دید شما به واقع تعیین کننده همه اونچیزی خواهد بود که میبیند. سوالی که می پرسید تعیین کننده بیشترین جوابی خواهد بود که میگیرید.
و بنابراین اگه شما این سوال رو مطرح کنید: برای فهمیدن آینده آموزش کجا رو جستجو می کنید؟ جوابی که معمولا به اون داده ایم خیلی سرراسته، حداقل در در این بیست سال اخیر. شما میرید به فنلاند. فنلاند بهترین جا در دنیا یرای درک سیستم های آموزشی مدارسه. فلاندی ها ممکنه یه کم بی حوصله و افسرده باشن و نرخ آمار خودکشی اونجا خیلی بالا باشه، اما متعجبانه اونها شرایط لازم رو دارن. اونا سیستم های آموزشی واقعا شگفت آوری دارن. بنابراین همه ما به فنلاند سفر میکنیم ، و از معجزه ی سوسیال دموکراتیک فنلاند شگفت زده میشیم. همینطور از تجانس فرهنگی و مابقی چیزای اون، و بعد در تقلای این تصور هستیم که چطور می تونیم درسهایی رو با خود بیاریم.
از این رو در سال گذشته، با کمک سیسکو که حامی من بود، برای انجام این کار،بنا به یه سری دلایل جالب سرگرم جستجو در جاهای دیگه شدم. چرا که به واقع نوآوری رادیکالی یه وقتهایی از بهترین ها سر در میارن ، اما اغلب از مکانهایی سر میزنه که شما نیازهای عمده و تحقق نیافته و خواستهای نهفته دارید ولی منابع کافی حتی برای انجام راهکارهای معمولی ندارید-- راه کارهای معمول پر هزینه ای که وابسته به متخصصان هستند، چیزی که در مدارس و بیمارستان ها وجود داره.
بنابراین من از جاهایی مثل اینجا سر درآوردم. اینجا جاییه که بهش می گن" مانکی هیل". یکی از صدها محله فقیرنشین ریو. بیشترین رشد جمعیت ۵۰ سال آینده در شهر ها خواهد بود. در ۳۰ سال آینده ما هر سال معادل شش شهر ۱۲ میلیون نفری هر سال به جمیتمان افزوده خواهد شد. تقریبا تمام این رشد در کشور های توسعه یافته خواهد بود. تقریبا تمام این رشد در جاهایی مثل مانکی هیل خواهد بود. اینجا جاییه که شما سریعترین رشد جمعیت جوان دنیا رو پیدا خواهید کرد. پس اگه شما راهکاری عملی می خواهید-- تقریبا در همه زمینه ها-- بهداشت،آموزش سیاست های دولت و تحصیل-- باید به یه همچین جاهایی برید. و اگه به یه همچین جاهایی برید، با افرادی مثل اینو ملاقات میکنید.
این پسر اسمش "یواندرسونه" در چهارده سالگی مثل خیلی دیگه از چهارده ساله ها در سیستم آموزش برزیل، مدرسه رو رها می کنه. مدرسه براش خسته کننده بود. و به جاش میره به جایی که امید و فرصتی رو در محل زندگی اش براش فراهم میکنه، یعنی تجارت مواد مخدر. و تا سن ۱۶ سالگی ، با یه پیشرفت جهشی، اون عهده دار تجارت مواد در ۱۰ محله فقیر نشین میشه. هفته ای بیش از ۲۰۰ هزار دلار درآمدش بود و ۲۰۰ نفر براش کار میکردن. در سن ۲۵ سالگی نزدیک بود کشته بشه که خوشبختانه این فرد رو ملاقات میکنه. رودریگو باجیو مالک اولین لپ تاپ موجود در برزیل. در سال ۱۹۹۴رودریگو چیزی رو به اسم CDI راه انداخت. که کامپیوترهایی که شرکت ها اهدا می کردند رو برداشت، و اونا رو در مراکز تجمع محله های فقیر نشین گذاشت و جاهایی مثل این رو درست کرد. چیزی که زندگی یواندرسون رو عوض کرد تکنولوژی آموزشی بود که یادگیری رو خوشایند و قابل دسترس می کرد.
یا اینکه میتونید به جاهایی مثل اینجا برید. اینجا کیبراست. بزرگترین محله فقیرنشین آفریقای شرقی. میلیون ها نفر تا کیلومترها در این جا زندگی می کنند. و اونجا این دو نفر رو ملاقات کردم، "آزرا" در سمت چپ ، "مائورین" در سمت راست. اونا به تازگی گواهینامه پایان تحصیلات متوسطه کنیا رو گرفتن. این اسم برای شما بازگوننده اینه که سیستم آموزشی کنیا تقریبا همه چیش رو از بریتانیا در حدود سال ۱۹۵۰ به قرض گرفته، اما موفق شدن که اونو خرابترش کنن. بنابراین در زاغه نشین ها مدارسی مثل این وجود داره. جاهایی مثل اینجا. جایی که مائورین به مدرسه می رفت. اونها مدارس خصوصی هستند.هیچ مدرسه دولتی در زاغه نشین ها وجود نداره و آموزشی که اونا میدیدن واقعا اسف بار بود. در جاهایی مثل این. این مدرسه ایه که توسط چندتا راهبه در یه محله دیگه به اسم ناکورو راه اندازی شده. نیمی از بچه های این کلاس هیچ والدینی ندارن چرا که اونها در اثر بیماری ایدز مردند. نصف دیگه هم فقط یکی از والدینشان رو دارن چرا که اون یکی در اثر بیماری ایدز مرده. بنابراین چالش های آموزش در محله هایی مثل این این نیست که درباره پادشاه ها و ملکه های کنیا و بریتانیا بدونن. اونا میخوان زنده بمون، امرار معاش بکنن، و آلوده به ویروس ایدز نشن. تنها تکنولوژی که افراد فقیر و ثروتمند رو در جاهایی مثل این به هم پیوند میده هیچ ربطی به تکنولوژی صنعتی نداره. ربطی به آب و برق نداره. اون تکنولوژی تلفن همراهه. اگه بخواهید در آفریقا تقریبا تمام خدمات رو از اول طرح ریزی کنید، در حال حاظر از تلفن همراه شروع میکنید. یا ممکنه برید جاهایی مثل این.
اینجا جاییه که معروفه به" محله مادانگیری" که یه محله فقیر نشینه توسعه یافته است، حدودا ۲۵ دقیقه خارج از دهلی نو. جایی که این افراد رو ملاقات کردم کسانی که اطراف محله رو بهم نشون میدادن. نکته قابل توجه درباره این دخترا، و نشان نوعی انقلاب اجتماعی که در حال گسترش یافتن در کشورهای در حال توسعه است اینه که این دخترا ازدواج نکرده اند. ده سال پیش، اونها قطعا ازدواج کرده بودن. اما حالا اونها ازدواج نکرده اند و قصد دارن تا درس بخونن و کار کنن. اونها در دامن مادران بی سوادی بزرگ شدن، که هرگز یه ورق مشق انجام ندادن. در تمام کشورهای در حال توسعه میلونها والدین هستن، دها و صدها میلیون نفر، کسانی که برای اولین بار دارن با بچه هاشون مشق می نویسند و امتحان می دن. و دلیل اینکه اونها دارن درس میخونن این نیست که بخوان برن به مدرسه هایی مثل این. این یه مدرسه خصوصیه. یه مدرسه شهریه ای. یه مدرسه خوب. این بهترین سیستم آموزشیه که در حیدرآباد هند می تونید داشته باشید. دلیل درس خوندن اونها این بود.
این کامپیوتریه که در ورودی محلشون توسط یه کارآفرین انقلابی اجتماعی به نام سوگاتا میترا نصب شده. کسی که رادیکالی ترین آزمایشها رو به کاربرد، تا نشون بده که بچه ها در شرایط درست می تونن به تنهایی خودشون به کمک کامپیوتر درس بخونن. اون دخترا هرگز گوگل رو لمس نکرده ان. اونا هیچی درباره ویکی پدیا نمی دونن. تصور کنید که زندگی اونا با داشتن کامپیوتر چه شکلی می تونه باشه.
بنابراین اگه توجه کنید اونچنان که من در طول این سفر متوجه شدم -- با بررسی حدود صدها مورد مطالعه کارآفرینان اجتماعی مختلفی که در این شرایط بسیار وخیم کار میکنن، و بررسی راهکارهایی که اونا در رابطه با یادگیری بهش رسیدن،-- اونا هیچ شباهتی به مدرسه ندارن. اونا شبیه چی هستن؟ بنابراین، تحصیل یه آیین جهانیه و تحصیل به علاوه تکنولوژی، منبع عظیمی از امید است. می تونید برید به جاهایی مثل اینجا.
این مدرسه ایه سه ساعت خارج از سایو پائولو. اکثر بچه هایی که اونجان والدینی بی سواد دارن. بیشترشون در خونه هاشون برق ندارن. اما استفاده از کامپیوتر، وبسایتها ساخت ویدیوها و غیره و غیره رو به وضوح دریافتن. وقتی به جاهایی مثل اینجا میرید اونچه که میبینید اینه که تحصیل در این شیوه ها با "علاقه " انجام میشه نه با "اجبار". بیشتر سیستم آموزشی ما اجباریه. خودم راستش به اجبار به مدرسه رفتم. وقتی به مدرسه میرید چیزهایی بهتون تحمیل می شن، دانش،امتحانات سیستم ها، تقویم آموزشی. اگه میخواهید تا کسانی مثل یواندرسون رو جذب کنید، کسی رو که مثلا اسلحه میخره، جواهرات میندازه موتور سواری میکنه و دخترها رو در معاملات مواد تور میکنه، و شما میخواهید که اونو به تحصیل علاقه مند کنید، داشتن یه برنامه آموزشی اجباری قطعا جوابگو نیست. این قطعا اونو جذب آموزش نمی کنه. شما باید اونو "جذبش " کنید. بنابراین تحصیل باید با علاقه انجام بشه نه با اجبار.
و ایده برنامه آموزشی هم در موردی مثل این کاملا بی ربطه. شما باید آموزش رو از چیزهایی شروع کنید که در خواستهای اونا تغییری ایجاد کنه. اون چیه؟ خب، کلید این کار انگیزه است و از دومنظر میشه بهش نگاه کرد. یکی اینه که یه انگیزه بیرونی ایجاد کنید. که تحصیل یه باز پرداختی داره. همه سیستم آموزش ما بر این اساس کار میکنه که یه باز پرداختی وجود داره، اما باید مدت زمان زیادی رو براش انتظار بکشید. وقتی شما فقیر هستید این زمان زیادیه. ده سال انتظار برای رسیدن موعد پرداخت تحصیل زمان زیادیه خصوصا وقتی که شما باید نیازهای روزانه رو برآورده کنید، وقتیکه خواهر و برادری دارید که باید ازشون مراقبت کنید یا کاری که باید انجام بدید. پس شما به یه آموزشی نیاز دارید که بی ربط نباشه و به مردم کمک کنه تا بتونن اونجا برای همیشه زندگی کنن. و همچنین باید یه انگیزه درونی جذاب ایجاد کنید.
بنابراین دوباره ، با افرادی مثل اینها آشنا شدم. سباستیو روکا ، یه آدم خارق االعاده است. در بلو هاریزون، در سومین شهر بزرگ برزیل. اون بیش از ۲۰۰ بازی ابداع کرده تا بتونه هر موضوعی رو در محل های باز درس بده. تو مدارس و اجتماعاتی که تایو در اونها کار میکنه کار روزانه همیشه درحالیکه که همه دور نشستن و با طرح یه سوال آغاز میشه. سیستم آموزشی رو تصور کنید که با سوال شروع میشه، نه از بازگو کردن دانش ، یا اینکه از یه بازی شروع میشه، نه از یه درس، یا از یه فرض شروع میشه که شما قبل از اینکه بتونید چیزی به افراد یاد بدید باید اول اونا رو درگیر موضوع کنید. یا سیستم های آموزشی که اگه خوش شانی باشید، همه اون کارها رو بعدش انجام میدید، ورزش، نمایش، موسیقی. اینا چیزایی اند که اونها باهاشون تدریس میکنن. اونها مردم رو جذب یادگیری میکنن چرا که به واقع اون یه برنامه رقص یا سیرک و یا بهترین نمونه موجود-- ال سیستما در ونزوئلا-- که یه برنامه موسیقی است. و شما اینجوری با این روشها افراد رو جذب یادگیری می کنید، نه اینکه اونا رو بعد از اینکه تدریس انجام شد و یادگیری صورت گرفت اونا رو انجام بدید.
ینابراین ال سییتما در ونزوئلا از یه ویولون به عنوان تکنولوژی آموزشی استفاده میکنه. تایو روکا از درست کرد صابون به عنوان تکنولوژی آموزشی استفاده میکنه. و اونچه که شما از این برنامه ها می فهمید اینه که اونها از افراد و اماکن به روشهای فوق العاده خلاقانه بهره میبرند. انبوهی از یادگیری فعال. چگونه شما افراد رو آموزش میدید وقتی که هیچ معلمی ندارید، وقتی که معلمها نمیاند و شما نمی تونید دستمزدش رو بدید، و حتی اگر هم داشته باشید، چیزی که درس میدن هیچ ربطی به اجتماعی که درش خدمت میکنن نداره؟ بنابراین،شما معلم های خودتون رو خلق میکنید. شما یادگیری نفر به نفر رو خلق میکنید. یا اینکه شبه معلمان رو خلق میکنید و مهارت های تخصصی رو وارد میکنید. بهرحال روشی رو پیدا میکنید تا آموزشی که میدید به زندگی افراد ربط داشته باشه. از طریق تکنولوژی، افراد و مکانهای مختلف.
این یه مدرسه اتوبوسیه. در محل ساختمانی در پونا، شهری با سریعترین رشد جمعیت در آسیا. پونا ۵۰۰۰ محل ساختمانی داره. و ۳۰ هزار کودک، در اون محل های ساختمانی زندگی می کنن. اون یه شهره. انفجار حومه نشینی که در حال وقوع در سراتاسر کشور های در حال توسعه است رو تصور کنید که چند هزار کودک سالهای مدرسه رو در محل های ساختمانی خواهند گذراند. این یه طرح خیلی ساده برای آموزش دادن اونها در یه اتوبوسه. و نگاه اونها به تحصیل، به عنوان یه کار دانشگاهی یا فعالیت تحلیلی نیست، بلکه یه چیز کارآمد است، چیزی که شما می سازید، چیزی که شما می تونید انجامش بدید و امرار معاش کنید.
بنابراین ابن شخص رو ملاقات کردم، استیون. او سه سال رو در نایروبی با زندگی در خیابونها گذرونده بود. چونکه والدینش در ابتلا به ایدز مرده بودند. و در نهایت اون به مدرسه برگردانده شد، ولی نه با با پیشنهاد GCSEs بلکه با این پیشنهاد که می تونه یاد بگیره که چه جوری یه نجار بشه، مهارت عملی ساخت. بنابراین مدرنترین مدارس دنیا-- دبیرستان های با تکنولوژی بالا و مابقی-- به فلسفه آموزش به عنوان یه فعالیت موثر نگاه می کنن. گزینه دیگه ای وجود نداره، آموزش باید موثر باشه تا کارآمد باشه.
و در آخر اینکه اونها یه مدل متفاوتی برای سنجش دارن. که مدل یه رستوران چینی در سنجش است. من اینو از این شخص یاد گرفتم، که یه فرد حیت آوره. او احتمالا یکی از سرشناس ترین کارآفرین های اجتماعی در سطح آموزش در دنیاست. اسم اون مادهاو چاوانه، و چیزی رو به اسم "پراتام" درست کرد. که تا به حال برای ۲۱ میلیون کودک در هند بازی های گروهی برای دوران پیش دبستانی ترتیب میده. این بزرگترین نهاد غیر دولتی آموزشی در دنیاست. این طرح همچنین از بچه های طبقه کارگر برای رفتن به مدارس هندی حمایت میکنه. اون واقعا یه فرد انقلابی است، اون در واقع تجربه مدیریت یه اتحادیه تجاری رو داره، و از این طریق مهارت های مدیریتی اش رو یاد گرفته است.
وقتی اونها به یه مرحله قطعی رسیدن، پاراتام اینقدری بزرگ شده بود که تعدادی حمایت های رایگان از مک کینسی رو به خودش جلب کنه. مک کنسی اومد و به طرحش نگاهی کرد و گفت، " مادهاو،می دونی باید با این چی کار کنی؟ باید اینو به یه مک دونالد تبدیلش کنی. و هر جا که میری، کاری که باید بکنی اینه که حق امتیاز ها رو گشترش بدی. همه جا باید همینجوری باشه. این روش مطمئنیه و مردم می دونن که دقیقا کجا هستن و اشتباه نمی کنن." و مادهاو هم گفت:" چرا باید اینو اینجوری انجامش بدیم؟ چرا نمی تونیم بیشتر شبیه رستورانهای چینی این کار رو انجام بدیم؟"
رستورانهای چینی همه جا هستند، اما هیچ رستوران چینی زنجیره ای وجود نداره. ولی با این وجود مردم می دونن رستوران چینی چیه. اونا میدونن انتظار چه چیزی رو داشته باشن حتی اگه کمی هم متفاوت باشه یا رنگ ها فرق داشته باشند و اسمش یه کم متفاوت باشه. تو وقتی می بینی می فهمی یه رستوران چینیه. این افراد با مدل رستوران چینی کار میکنن. اصول یکسان با ساختارها و اجزایی متفاوت. نه با مدل مک دونالد. مدل مک دونالد سنجشیه مدل رستوران چینی فراگیره.
بنابراین آموزشی همگانی با کارآفرینی اجتماعی در قرن ۱۹ام شروع شد. و در مقیاس جهانی ، به ناچار این همون چیزیه که دوباره بهش نیاز داریم. از همه این موارد چه چیزی رو میشه یادگرفت؟ چیزهای زیادی می تونیم یاد بگیریم چرا که سیستم های آموزشی ما از جهات زیادی در حال فروپاشی هستند. اونها از در تماس بودن با افرادی که بیشترین نیاز حدمت رو دارن ناتوانند. اونها اغلب به هدف می رسند اما مسیر رو گم میکنن. مدیرت پشرفت روز به روز دشوار تر می شود. ایمانمان به این سیستم ها فوق العاده سست شده. و فقط یه راه خیلی ساده وجود داره تا بفهمیم که به چه نوع نوآوری ، یا طرح متفاوت نیازمندیم.
دو نوع نوآوری اساسی وجود داره. نوآوری حفظ کننده، که باعث حفظ سازمان یا موسسه موجود میشه، و دیگری نوآوری به هم ریزنده کننده که با از هم پاشیدن سازمان موجود، راه متفاوتی برای اجرا به وجود میاره. اجزای رسمی هم وجود دارن، که نوآوری در اونها می تونه اتفاق بیافته، مثل مدارس،دانشگاه ها، بیمارستان ها، و اجزای غیر رسمی،مثل اجتماعات خانواده ها ،شبکه های اجتماعی. تقریبا تمام تلاش های ما در این بخش صرف میشه، نوآوری حفظ در اجزای رسمی، یه نمونه بهتر سیستم بنیادی مدارس بیسمارکی (Bismarckian) است که در قرن ۱۹ گسترش پیدا کرد. و همونطور که گفتم مشکل اون اینه که در کشور های در حال توسعه معلم هایی که این طرح رو به کار بیاندازن نیست. برای این منظور به میلیونها میلیون معلم در چین،هند،نیجریه و ما بقی کشورهای در حال توسعه نیاز دارید. ومی دونیم در سیستمی که داریم صرفا اجرای یه کم بیشتر از این طرح باعث از بین زفتن نابرابری عمیق آموزشی نمیشه خصوصا در محله های فقیر نشین و مناطق صنعتی ذکر شده.
برای همین ما به سه نوع دیگه از نوآوری نیاز داریم. ما بیشتر به "بازآفرینی" نیاز داریم. الان در تمام دنیا میبینید که مدارس بیشتر و بیشتری در حال بازآفرینی خودشان هستند. اونها مدرسه اند فقط متفاوت به نظر میرسند. مثل مدارس "بیگ پیکچر" (Big Picture) در آمریکا و استرالیا . مدارس "کونساپ اسکولن" (Kunscap Skolan) در سوئد. که از ۱۴ تا از اونها فقط دوتاشون درون مدرسه هستن. بیشترشون در ساختمان هایی هستن که مثل مدرسه طراحی نشدن. در کوئینزلند شمالی مدرسه حیرت آوری وجود داره به اسم جارینگان (Jaringan). و اینها همه ویژگی های یکسانی دارن، فعالیت گروهی بالا، کارهایی مرتبط با امور شخصی، معمولا استفاده از تکنولوژی فراگیر. یادگیری که از سوال پرسیدن و مشکلات و طرح ها شروع میشه، نه از دانش و برنامه آموزشی. و بنابراین قطعا ما بیشتر به این نیاز داریم.
ولی از اونجایی که بسیاری از موضوعات آموزشی فقط در مدارس نیستن، بلکه در خانواده و جامعه هستن، چیزی که نیاز دارید مطمئنا در سمت راست این جدول است. ما به تلاش هایی برای ارتقا مدارس نیاز داریم. مشهورترین این تلاشها، روش رجیو امیلیو در ایتالیاست سیستم یادگیری خانواده محور برای حمایت و تشویق افراد در مدارس. مهیج ترینش روش " بچه های منطقه هارلم " (Harlem Children's Zone) است. که بیش از ۱۰ سال توسط جفری کانادا (Geoffrey Canada) انجام شد، که با تلفیقی از پروژه های مدرسه ای ، خانواده ای و اجتماعی تلاش کرد تا در مدارس نه تنها دانش رو که همه فرهنگ و آرمان های حدودا ۱۰ هزار خانواده در هارلم رو انتقال بده. ما به این نوع تفکر کاملا جدید و بنیاد شکن بیشتر نیاز داریم. می تونید به جاهایی که دست کم چند ساعت تا اینجا فاصله دارن برید کمی دورتر، که به این نگرش نیاز دارند، که برداشتی رادیکال از چیزی که تصورش رو نمیکنیم نیاز دارن.
و در آخر شما به نوآوری انتقالی نیاز دارید که بتونه انتقال دانش به مردم رو در روشهایی کاملا نو و متفاوت ارایه بده. بنابراین در سال ۲۰۱۵ ما در آستانه یه دستاورد حیرت آور هستیم، مدرسه ای شدن دنیا. هر بچه ای تا سن ۱۵ سالگی که به دنبال جایی در مدرسه است در سال 2015 می تونه یه جا داشته باشه. دستاورد حیرت آوری است اما این بر خلاف ماشین ها که رشدشان سریع و پشت سر هم بود، در واقع سیستم مدارس به طرز کاملا مشخصی میراث قرن نوزدهم است که اصلاح طلبان انگلیسی اونو از روی مدل مدارس بیسمارکی آلمان گرفتند، و اغلب توسط مبلغان مذهبی در زیر فشار همبستگی اجتماعی به آمریکا رفت، و بعد هم در زمان پیشرفت ژاپن و کره جنوبی به آنجا برده شد.
بهر حال کاملا مشخصه که ریشه در قرن نوزدهم داره. قطعا دستاورد بزرگی است و چیزهای بزرگی رو به همراه خواهد داشت. مهارت و خواندن و یادگیری رو به همراه خواهد داشت. اما درعین حال باعث از بین رفتن قوه تخیل میشه. باعث از بین رفتن رغبت و اعتماد به نفس اجتماعی میشه. به همون اندازه که جامعه رو آزاد میکنه تیکه تیکه اش میکنه. و ما در کشورهای در حال توسعه سیستم مدارسی رو به ارث میذاریم که در حال حاظر برای اصلاحش باید یه قرن تلاش کنیم. برای همین در حقیقت به یه تفکر رادیکالی نیاز داریم و به همین دلیله که در حال حاظر تفکر رادیکالی بیش از هر زمان دیگری در شیوه یادگیری ما ممکن و مورد نیازه.
متشکرم.