بدن شما بوم من است
متن سخنرانی :
شاید شما بخواهید نگاه نزدیک تری داشته باشید. چیزهای بیشتری در مورد این نقاشی نسبت به آنچه چشم می بیند وجود دارد. و بله، این یک نقاشی اکریلیک از یک مرد است، اما من آن را روی بوم نقاشی نکردم. من دقیقا روی آن مرد نقاشی کردم. چیزی که من در هنرم انجام می دهم این است که کاملا بوم نقاشی را حذف می کنم، و اگر بخواهم تصویر شما را بکشم، من آن را برروی شما می کشم، روی جسم شما. همچنین به این معناست که شاید در نهایت گوشی پر از رنگ داشته باشید، برای اینکه من نیاز دارم گوش شما را روی گوشتان نقاشی کنم. همه چیز در این صحنه، شخص، لباسهایش، صندلی ها، دیوار، با ماسکی از رنگ پوشیده شده است با همان حالتی که دقیقا زیر آن است، و در این حالت، من می توانم یک صحنه سه بعدی را بگیرم و آن را جوری درست کنم که شبیه نقاشی دو بعدی باشد. من می توانم از هر زاویه ای آن را عکاسی کنم، و نتیجه هنوز دو بعدی بنظر می رسد. فتوشاپی در کار نیست. این فقط عکسی از یکی از نقاشی های سه بعدی من است. ممکن است شما تعجب کنید که چطور من به همچین ایده ای رسیدم که آدم ها را در نقاشی هایم بیاورم. اما اصلا، این ربطی با مردم و نقاشی نداشت. درباره سایه ها بود من شیفته نبودفقدان نور شده بودم. و می خواستم راهی پیدا کنم که بتوانم به آن مادیت ببخشم و آن را تا قبل از اینکه تغییر کند گیر بیندازم. ایده کشیدن سایه ها برای من مطرح شد. دوست داشتم که می توانستم درون سایه ها پنهان شوم نسخه نقاشی شده خودم، و این تقریبا تا تغییر کردن نورنامریی میشد نامریی میشد، و ناگهان سایه من درمقابل نور قرار می گرفت. من می خواستم درباره چیزهای دیگری که می توانستم سایه هایشان را بپوشانم فکر کنم و درباره دوستم برنیه فکر کردم. اما نمی خواستم که فقط سایه ها را نقاشی کنم. همچنین می خواستم برجستگی ها را نقاشی کنم و نقشه ای در ابعاد خاکستری روی بدنش ایجاد کنم. من دیدی خاص درباره این که چطور بنظر می رسید داشتم، و همین که داشتم او را رنگ می کردم، مطمئن میشدم که آن را را خیلی دقیق تر پیگیری کنم. اما بعضی چیزها در پشت چشمهای من داشت سوسو میزد. من دقیقا مطمئن نبودم که دنبال چه چیز دارم می گردم. و سپس زمانیکه من آن لحظات را یک قدم به عقب بردم، جادو. دوستم را به نقاشی درآورده بودم. هنگام نقاشی کردن سایه نتوانسته بودم که آن را پیش بینی کنم، من همه آن ابعاد دیگر را بیرون می کشیدم، که آن را متلاشی می کردم، که من یک نقاشی می کشیدم و دوستم را خلق می کردم و سپس او را به یک نقاشی بر می گردانم. اگر چه من کمی در تضاد بودم، برای اینکه من خیلی برای چیزی که پیدا کرده بودم هیجان زده بودم، اما من تازه از دانشکده فارق التحصیل شده بودم با تحصیل در رشته علوم سیاسی، و من همیشه این رویا را داشتم که به واشنگتن دی سی می روم و پشت یک میز می نشینم و در دولت کار می کنم. ( خنده ) چرا باید همه آن در این مسیر بدست می آمد ؟ من تصمیم سختی گرفتم که بعد از فارغ التحصیلی به خانه بروم و نه به کپیتال هیل، اما به طبقه زیرین خانواده ام رفتم و کارم این شد که نقاشی را یاد بگیرم. من هیچ ایده ای نداشتم که از کجا شروع کنم. آخرین باری که من نقاشی کرده بودم، در شانزده سالگی در یک کمپ تابستانی بود، و من نمی خواستم خودم یاد بگیرم که چطور نقاشی کنم با کپی کردن استادهای قدیمی یا کشیدن روی بوم و تمرین مداوم و دوباره بر روی سطح، برای اینکه این چیزی نیست که پروژه من درباره آن بود. درباره فضا و نور بود. بومهای اولیه من به چیزهایی که شما نمی توانید انتظار داشته باشید که بعنوان بوم استفاده شود،ختم میشدند: مانند غذاهای سرخ شده. تقریبا غیر ممکن بود که رنگ روی چربی یک تخم مرغ بچسبد ( خنده ) حتی سخت تر اینکه رنگ بچسبد به اسید توی گرپ فروت. آن فقط ضربه های قلم مرا پاک می کرد مانند جوهر نامرئی. من چیزهایی می گذاشتم، و فورا می رفت. و اگر من می خواستم بر روی آدم ها نقاشی کنم، خوب من کمی شرمنده می شدم که آدم ها را به استودیو خودم در آن پایین بیاورم و به آنها نشان دهم که روزهایم را در زیر زمین می گذرانم برای گذاشتن رنگ روی نان تست. بنظر رسید حس بهتری ایجاد می کند که نقاشی را روی خودم امتحان کنم. یکی از مدلهای مورد علاقه من در نهایت یک مرد پیر بازنشسته بود کسی که نه تنها برایش نشستن و گذاشتن رنگ روی گوشش مهم نبود، بلکه واقعا خیلی هم خجالتی نداشت از رفتن به مکان های عمومی برای نمایش دادن، در جایی مانند مترو. سر این جریان من خیلی تفریح داشتم. به خودم یاد می دادم که چطور در سبک های مختلف نقاشی کنم، و می خواستم ببینم چه چیزهای دیگری را می توانم با این کار انجام بدهم. یک همکار پیدا کردم ، شیلا وند، و ما ایده ایجاد نقاشی ها را داشتیم بر روی سطوح غیر معمول بیشتر، و آن شیر بود. ما یک استخر گرفیتم. با شیر پرش کردیم. شیلا در آن رفت و من شروع کردم به نقاشی. و تصاویر همیشه در نهایت کاملا دور از انتظار بودند، برای اینکه من بتوانم یک تصویر خاص داشته باشم درباره اینکه خروجی آن چطور است من می توانستم آن را نقاشی کنم که با آن مطابق شود، اما در لحظه ای که شیلا در شیر دراز کشید، همه چیز تغییر می کرد. تغییرات پی در پی داشت و ما مجبور بودیم، بجای مقابله با آن، آن را در آغوش بگیریم، نگاه کنیم که شیر ما را کجا می برد و برای اینکه حتی بهتر شود جبرانش کنیم. گاهی اوقات، وقتی که شیلا در شیر می خوابید، نقاشی ها از روی بازویش شسته می شد، و ممکن بود کمی بد ترکیب بنظر بیاید، اما راه حل ما این بود که، بسیار خوب، بازو هایت را مخفی کن. و یک بار، شیر زیادی روی موهایش را گرفت که همه نقاشی صورت او را آغشته کرد. بسیار خوب، خوب، صورتت را مخفی کن. و در نهایت ما به چیزی رسیدیم خیلی زیبا تر از آنچه که ما می توانستیم تصور کنیم، اگرچه این اساسا یک راه حل مشابه است که یک بچه نا امید استفاده می کند زمانیکه او نمی تواند دستانش را بکشد، فقط آنها در جیبشهایش پنهان می کند. وقتی که ما پروژه شیر را شروع کردیم، و زمانیکه من شروع کردم، من نمی توانستم پیش بینی کنم که من از تعقیب آرزوهایم در سیاست و کار کردن پشت میز به سمت سفر کردن در سایه ها خواهم رفت و سپس تبدیل آدم ها به نقاشی و نقاشی روی آدم ها در استخر شیر. اما سپس دوباره، حدس می زنم این غیر قابل پیش بینی نیست که شما می توانید چیزهای عجیب و غریب را در چیزهای آشنا پیدا کنید، تا زمانیکه شما مایل به دیدن فرای آن چیزی که در حال حاضر آورده شده است در نور هستید، که شما می توانید ببینید که چه چیز زیر سطح آن است، در سایه ها پنهان شده است، و شناختن اینکه می تواند چیزهای بیشتری از آنچه چشم می بیند آنجا وجود داشته باشد. متشکرم ( تشویق )