فرصت در دل مشکلات
متن سخنرانی :
علاقمندم نتیجه ای را که چند ماه قبل به دست آوردم با شما در میان بگذارم هنگامی که مشغول نوشتن مقاله ای در نشریه "ایتالین وایرد"بودم من هر جا که مشغول نوشتن چیزی باشم فرهنگ لغتم را کنار دستم دارم امادر حال حاظر ویرایش آن متن را تمام کرده ام و فهمیدم که من هیچ وقت در زندگیم به مفهوم کلمه ناتوان دقت نکرده بودماجازه بدهید معانی واژه را برایتان بخوانم(از فرهنگ وبستر 1982) ناتوان, "صفت":,فلج,درمانده,به درد نخور,خسته بی انرژی,معیوب,مجروح,متلاشی شده,فلج,ناقص بیمار,خسته,ضعیف,عاجز,عقیم,فلج,معلول سالخورده,فرتوت,از کار افتاده,شکست خورده,بی رمق در هم شکسته, طرد شده همچنین نگاه کنید به معانی واژه های مصدوم,بی فایده و ضعیف و متضاد آنها سالم,قوی ,توانا من داشتم این لیست را با صدای بلند برای یکی از دوستانم می خواندم, ما در ابتدا خندیدیم خیلی خنده دار بود اما همین که از کلمه " متلاشی شده" رد شدم ,صدایم لرزید من مجبور شدم مکث کنم تا بتوانم در برابر احساسات ناگهانی و تاثیر هجوم این کلمات به خودم مسلط شوم
البته می دونید ,این از یک فرهنگ لغت کهنه و قدیمی من است فکر می کردم تاریخ چاپ آن باید خیلی قدیمی باشد اما در واقع تاریخ چاپ آن مربوط با اوایل دهه 80 است وقتی که من داشتم مدرسه ابتدایی را شروع می کردم و در حال شکل دادن شناختی از خودم خارج از محیط خانواده بودم در ارتباط با بچه های دیگر و دنیای اطرافم و نیازی به گفت نیست که خدارا شکر من در آن زمان از فرهنگ لغت استفاده نمی کردم منظورم اینه که بر اساس این نوشته اینطور به نظر می رسید که من در دنیایی متولد می شدم که درک آن از کسی مانند من این است که هیچ چیز مثبتی ندارد که برازنده آن باشد در حالی که در واقع امروز من به خاطر ماجراجویی ها و فرصت هایی که در زندگی به دست آورده ام مشهور هستم
بنابراین ,من فورا به سراغ ویرایش آنلاین سال 2009 رفتم و انتظار داشتم چیزی پیدا کنم که ارزش نوشتن داشته باشد این نسخه به روز شده همان متن است متاسفانه خیلی بهتر نشده است این دو کلمه آخر را به عنوان متضاد کلمه "ناتوان" دیدم, نگران کننده است "کامل " و "سالم"
خب , نگرانی من فقط به خاطر کلمات نیست این چیزی است که ما در مورد مردم باور داریم وقتی که آنها را با این کلمات نامگذاری می کنیم این در مورد ارزشهای پنهان شده در کلمات است ,و اینکه چطور این ارزشها را ساخته ایم زبان ما بر طرز فکر ما و طرز نگاه ما به دنیا اثر می گذارد و اینکه چطور آدمهای دیگر را می بینیم خیلی از جوامع باستانی مثل یونان و روم اعتقاد داشتند گفتن یک سوگند به صورت شفاهی تاثیر بیشتری دارد زیرا گفتن چیزی با صدای بلند آن را به واقعیت تبدیل می کند خب, ما می خواهیم چه چیزی را به واقعیت تبدیل کنیم یک آدم محدود یا یک آدم قدرتمند؟ با سر سری انجام دادن کاری به سادگی نام گذاری یک فرد,یک کودک ممکن است توانایی های آنها را سرکوب کنیم آیا ما به جای این کار نمی خواهیم فرصت هایی را برای آنها فراهم کنیم؟
چنین شخصی که فرصتی را در زندگی من ایجاد کرد پزشک زمان کودکیم بود در موسسه ا.آی .دپاند در ویلمینگتون,دلاور اسم او دکتر پیتزاتیلو است یک اسم ایتالیایی-آمریکایی و چون تلفظ این اسم برای بیشتر آمریکایی ها مشکل بود او اسم دکتر "پی" را برای خودش انتخاب کرد دکتر پی همیشه پاپیون های رنگی می بست و هنگام کار کردن با بچه ها رفتاری دوستانه داشت
من تقریبا از تمام مدتی که در بیمارستان بودم لذت می بردم البته به جز جلسات فیزیو تراپی ام من مجبور بودم تمریناتی را با نوارهای سفت پلاستیکی به تعدادی که به نظرم بی شمار میامد انجام بدهم این کار به تقویت ماهیچه های پای من کمک می کرد و من از این نوار ها بیشتر از هر چیزی متنفر بودم از آنها متنفر بودم,برایشان اسم گذاشته بودم, از آنها متنفر بودم میدونید,من که اون موقع یک بچه پنج ساله بودم با دکتر پی چانه می زدم تا بتوانم از انجام دادن آن تمرینات شانه خالی کنم البته ناموفق بودم تا اینکه یک روز,او به یکی از جلسات فیزیو تراپی من آمد همان جلسات خسته کننده و نا خوشایند او به من گفت :واو, امی, تو چه دختر کوچولو قوی و پر زوری هستی من فکر می کنم امروز می خوای یکی از این نوارها را پاره کنی هر وقت که پاره اش کردی من به تو 100 دلار می دهم
البته این یکی از ترفندهای ساده دکتر پی بود تا منو ترغیب کنه تمریناتی را انجام بدهم که تا قبل از اینکه قرار باشه پولدارترین بچه پنج ساله طبقه دوم بیمارستان بشم دوست نداشتم انجام بدم اما کاری که او به طور موثر انجام داد,تبدیل یک اتفاق وحشتناک روزانه به یک فعالیت جدید و امید بخش برای من بود من امروز در شگفتم که چقدر دیدگاه او و نظر او در مورد من به عنوان یک دختر کوچولو قوی و پر زور نگاه من به خودم را به عنوان یک فرد ذاتا قوی,نیرومند و ورزشکار در آینده شکل داد
این یک مثال بود از اینکه چطور بزرگسالانی که در جایگاه قدرت هستند می توانند نیروی یک کودک را شعله ور کنند اما با توجه با مثال قبلی از معانی فرهنگ لغت زبان ما اجازه نمی دهد با واقعیتی درگير شويم که همه ما آن را می خواهیم امکان اینکه هر کسی خودش را به عنوان یک فرد توانا ببیند زبان ما با تغییراتی که در جامعه اتفاق افتاده هماهنگ نشده است خیلی از تغییراتی که به واسطه تکنولوژی انفاق افتاده اند بدون شك از نظر پزشكي پاهای من, عمل لیزر برای درمان اختلالات بینایی مفاصل تيتانيومي ران و زانو براي افراد سالخورده چيزهايي هستند كه به آدمها اجازه مي دهند تا بتوانند هر چه بيشتر از توانايي هايشان استفاده كنند و بتوانند بر محدوديت هايي كه طبيعت به آنها اجبار كرده است غلبه كنند علاوه بر این امروزه شبکه های اجتماعی وجود دارند که به انسانها کمک می کند تا خودشان را بهتر بشناسند و به دنبال تصویری که از خود ساخته اند باشند بنابراین آنها می توانند با گروه های جهانی که خودشان انتخاب کردند همراه شوند بنابراين شايد امروز تكنولوژي دارد چيزي را براي ما آشكار مي كند كه هميشه وجود داشته است اينكه هر كسي چيزي منحصر به فرد و قوي دارد كه به جامعه ارائه كند و اينكه توانايي انسان در سازگار شدن بزرگترين دارايي ماست
توانايي انسان در سازگار شدن چيز جالبي است مردم هميشه مي خواهند كه بامن در مورد غلبه كردن بر مشكلات صحبت كنند من مي خواهم به چيزي اعتراف كنم اين اصطلاح هيچ وقت براي من قابل قبول نبوده است هيچ وقت از جواب دادن به اين سوال احساس راحتي نمي كردم فكر مي كنم دارم دليل آن را مي فهمم مفهوم ضمني كه در عبارت غلبه بر سختي ها پنهان شده است اين است كه موفقيت یا شادی بعد از عبور از تجربه های سخت و چالش ها پدیدار می شوند و نشانه ای از آن تجربه با خود ندارند موفقیت های من در زندگی در نتیجه داشتن یک توانایی بود توانایی نادیده گرفتن مشکلات فرضی زندگی با یک عضو مصنوعی و توجه نکردن به آنچه مردم در مورد ناتوانی من فکر می کردند اما در واقع,ما تغییر کرده ایم . همه ما با چالش هایی که از سر گذراندیم شناخته شده ایم چه فیزیکی ,چه احساسی یا هر دو من می خواهم بگویم که این چیز خوبی است سختی ها مثل یک مانع نیستند که مجبور باشیم برای ادامه زندگی از آن عبور کنیم این مثل قسمتی از زندگی ماست من می خواهم آن را مثل سایه خودم تصور کنم بعضی وقتها مقدار زیادی از آن را می بینم بعضی وقتا مقدار کمی اما آن همیشه با من است مطمئنا من نمی خواهم که اثر یا وزن تلاش تلاش انسان ها را نادیده بگیرم
سختی و چالش ها در زندگی وجود دارد این واقعیتی است که برای هر کسی اتفاق افتاده اما مسئله این نیست که آیا شما با سختی ها رو به رو خواهید شد یا نه بلکه مهم این است که چطور با آنها برخورد کنید بنابراین,مسئولیت ما تنها این نیست که از کسانی که برایمان مهم هستند در برابر سختی ها محافظت کنیم بلکه ما باید آنها را برای مواجهه با سختی ها آماده کنیم ما به کودکانمان خیانت می کنیم وقتی کاری می کنیم تا احساس کنند نمی توانند با شرایط هماهنگ شوند اختلاف مهمی بین این دو تعریف وجود دارد که من از نظر پزشکی ناقص العضو هستم و اینکه آیا از نظر جامعه من یک آدم معلول هستم یا نه؟ صادقانه بگم تنها یک ناتوانی واقعی وجود دارد که من مجبورم با آن روبه رو شوم و آن طرز فکر دنیاست که من می توانم با این تعاریف توصیف شوم
ما تمایل داریم از عزیزانمان محافظت کنیم چه با گفتن حقیقت سرد و تلخی در مورد وضعیت بهبودیشان چه با ایجاد انگیزه بهبودی برای رسیدن به کیفیتی که ما از زندگی آنها انتظار داریم در هر صورت باید مطمئن باشیم در این روند چیزی را پایه گذاری نمی کنیم که منجر به ناتوان کردن آنها شود شاید الگوی موجود که تنها بر چیزی که در شما شکسته است تمرکز می کند و به جای اینکه به آسیب شناسی مشکل بپردازد به دنبال راهی برای درست کردن آن است باعث ناتوان تر شدن افراد می شود
با نادیده گرفتن سلامت یک فرد با توجه نکردن به پتانسیلهای او ما بیماری دیگری را در راس چیزی که شاید آنها به طور طبیعی درگیرش باشند ایجاد می کنیم ما میزان ارزشمندی هر کسی را در جامعه تعیین می کنیم پس لازم است که از آسیب شناسی و محدوده توانایی های انسان آگاه باشیم و مهمتر از همه مشارکتی وجود دارد بین کسانی که نقص ها را درک می کنند و توانایی خلاقیت ما پس این شامل بی ارزش کردن و حذف کردن نمی شود یعنی چیزهایی که ما سعی می کنیم از آنها اجتناب کرده و نادیده بگیریم به جای اینکه فرصت های پنهان شده در آن ها را پیدا کنیم بنابراین نتیجه ای که من می خواهم بگیرم این است که بیش از این نخواهید که بر مشکلات غلبه کنید زیرا آنها فرصت هایی را برای ما ایجاد می کنند آنها را در آغوش بگیرید با آنها گلاویز شوید این یک اصلاح کشتی گیری است حتی با آنها برقصید شاید اگر به مشکلات به عنوان یک اتفاق طبیعی,ثابت و مفید نگاه کنیم با ظهور آنها کمتر دچار مشکل شویم
امسال ما دویستمین سالگرد تولد داروین را جشن گرفتیم 150 سال پیش وقتی که داروین مشغول نوشتن نظریه تکاملی خود بود از نظر من حقیقتی را در مورد ویژگیهای انسان شرح داد او گفت: انسان نه قوی ترین موجود بین نجات یافتگان است نه باهوش ترین آنها بلکه او هنگام تغییرات وفق پذیر ترین گونه موجودات است تعارض اساس آفرینش است از نظریه داروین می توانیم بفهمیم که توانایی انسان برای نجات و پیشرفت بر اساس میزان تلاشی است که در نبرد با تعابیر و تفاسیر می کند به دست مي آيد . بنابراین تکرار می کنم ,تغییر کردن و سازگار شدن بزگترین مهارت ما انسان هاست شاید تا زمانی که مورد آزمایش قرار نگرفته باشیم به توانایی هایمان پی نبریم شاید چیزی که مشکلات به ما می دهند شناخت از خود و شناخت تواناییهایمان باشد بنابراین ما می توانیم با پذیرش مشکلات به خودمان یک هدیه بدهیم ما می توانیم تصور دوباره ای از مشکلات به عنوان چیزی فراتر از زمان های دشوار داشته باشیم شاید بتوانیم آن را به عنوان یک تغییر ببینیم مشکلات فقط تغییراتی هستند که ما هنوز با آن ها سازگار نشدیم
من فکر می کنم بزرگترین مشكلي که ما خودمان برای خود ساخته ایم ایده نرمال بودن است حالا,چه کسی نرمال است؟ نرمال وجود ندارد رایج وجود دارد, معمولی وجود دارد اما نرمال وجود ندارد و اگر وجود داشت ,شما دوست داشتید آن آدم بی چاره را ببینید؟ (خنده حضار) من که فکر نمی کنم. اگر ما بتوانیم این الگو را عوض کنیم که به جای رسیدن به نرمال به توانمندی و استعداد تکیه کنیم ,هر چند کمی خطرناک تر باشد ما می توانیم استعداد کودکان خیلی بیشتری را شکوفا کنیم و از آنها دعوت کنیم تا استعدادهای خاص و با ارزششان را به جامعه ارائه کنند
انسان شناسان به ما می گویند که چیزی که ما به عنوان یک انسان همیشه از اعضای جامعه خود می خواهیم مفید بودن و مشارکت داشتن است شواهدی وجود دارد که 60 هزار سال پیش هلندی ها افراد پیر و کسانی که جراحات جدی داشتند را به دوش می گرفتند و حمل می کردند شاید به خاطر اینکه تجربه این افراد از نجات یافتن ارزش هایی را برای جامعه اثبات می کرد آنها به این افراد به چشم آدمهای بی استفاده نگاه نمی کردند آنها به عنوان آدمهای خاص و با ارزش دیده می شدند
چند سال پیش ,من در سوپر مارکتی در شهری که بزرگ شده ام بودم در پنسیلوانیای شمالی من جلوي سبد گوجه فرنگي ايستاده بودم تابستان بود و من شلوارک پوشیده بودم این صدا را پشت سرم شنیدم :" خب, این امی مولینس نیست؟" من به طرف صدا برگشتم ,اون یک مرد مسن بود که من نمی شناختمش
گفتم:" ببخشید,آیا ما قبلا همدیگر را دیده ایم؟ من یادم نمی آید که شما را دیده باشم"
او گفت :"خب, تو نباید هم منو به خاطر بیاوری" منظورم اینه که وقتی ما همدیگر را ملاقات کردیم من داشتم تو را از رحم مادرت خارج می کردم (خنده حضار) اه ,این همان فرد بود البته ناگهان فهمیدم
این مرد دکتر کین بود مردی که من فقط به واسطه داستان هایی که مادرم از او تعریف میکرد می شناختمش من دو هفته دیر تر از پیش بینی تاریخ تولدم به دنیا آمدم و خب پزشک خانوادگی مادرم به مسافرت رفته بود بنابراین ,مردی که منو به دنیا آورد برای والدینم کامل غریبه بود چون من بدون استخوان نازک نی به دنیا آمده بودم و پاهای من به داخل خم شده بود ,یه کمی انگشت در این پا چند انگشت در اون یکی این غریبه مجبور بود حامل خبرهای بدی باشد
او به من گفت : من مجبور بودم اینو به والدینت بگم که تو هیچ وقت نمی توانی راه بری و هیچ وقت نمی توانی تحرکی را که سایر بچه ها دارند داشته باشی و یا هیچ گونه زندگی مستقلی و تو از آن زمان تا حالا از من یک دروغ گو ساخته ای (خنده حضار) (تشویق حضار)
و چیز عجیبی که او به من گفت این بود که که او اخبار مربوط به تمام دوران کودکی من را جمع می کرده است چه در مورد کسب مقام دوم در تلفظ کلمه زنبور چه راهپیمایی با گروه پیش آهنگ دختران,جشن هالوین برنده شدن بورسیه کالج ,یا هر کدام از موفقیت های ورزشی من او این اطلاعات را جمع آوری می کرد و از آنها برای تدریس دانشجویان استفاده می کرد دانش جویان پزشکی از مدارس پزشکی هانمن و هرشی او این قسمت درس را با عنوان عامل "اکس" نام گذاری کرده بود نیروی پنهان در اراده انسان هیچ پیش بینی نمی تواند قدرت آن را به عنوان یک عامل تعیین کننده در کیفیت زندگی انسان تخمین بزند دکتر کین اینطور ادامه داد او گفت ، "بر اساس تجربیات من، هر چند مکرراً خلاف آن گفته می شود اگر بگذارید یک کودک هر آنچه را که می خواهد انجام دهد حتی اگر از پشتیبانی کمی برخوردار باشد موفق خواهد شد
می بینید دکتر کین طرز فکرش را تغییر داد او فهمید که وضعیت پزشکی یک فرد متمایز از چیزی است که آن فرد در رو یا رویی با شرایطش ممکن است انجام دهد و البته در طول زمان طرز فکر من هم تغییر کرده است به طوری که اگر وقتی 15 سالم بود از من می پرسیدید که آیا دوست دارم یک پای مصنوعی را با گوشت و استخوان عوض کنم ؟ حتی برای یک ثانیه هم تامل نمی کردم من در آن زمان به آن نوع از نرمال بودن علاقه داشتم اما اگر امروز این را از من بپرسید ,خیلی مطمئن نیستم و این به دليل تجربیاتی است که من با آنها داشتم نه علی رغم تجربیاتی که با آنها داشتم و شاید این تغییر از آنجایی در من ایجاد شد که من بیشتر با افرادی سر و کار داشتم که من را تشویق کردند تا این که من را سرکوب کنند
می بینید تنها چیزی که شما واقعا نیاز دارید کسی است که تواناییهایتان را به شما نشان دهد اگر بتوانید کلید قدرت کسی را به دستش بدهید خواهید دید که روح انسان بسیار پذیرنده است اگر بتوانید این کار را انجام دهید و در لحظه ای حساس فرصتی را برای کسی ایجاد کنید به بهترین شکل دارید یه آنها یاد می دهید كه بتوانند خودشان فرصت ها را پدید بیاورند در واقع معنی دقیق کلمه آموزش از ریشه کلمه "educe" می آید که به معنی بيرون آوردن چیزی است که پنهان شده شکوفا کردن استعدادها خب دوباره می پرسم,ما چه پتانسیلی را می خواهیم به ظهور برسانیم؟
در دهه 1960 مطالعه موردی در انگلستان انجام شد وقتی دانش آموزان از مدرسه عادی به مدرسه جامع می رفتند این کار "استعداد یابی" نامیده می شد,اینجا در آمریکا آن را مسیر یابی می نامیم این به معنی جداسازی دانش آموزان در گروه های مختلف ازD,C,B,A و ... است گروه A برنامه آموزشی فشرده تر و معلم های بهتری دارند این تحقیق سه ماه طول کشید آنها به دانش آموزانی که در سطح D بودند نمره A دادند به آنها گفتند در سطح A هستند و گفتند که دانش آموزان باهوشی هستند در پایان سه ماه بازدهی آنها در سطح A بود
و البته قسمت ناراحت کننده این تحقیق این بود که آنها دانش آموزان سطح A را جدا کردند و به آنها گفتند در سطح D هستند و آنچه در پایان این سه ماه اتفاق افتاد این بود که آنهایی که هنوز در مدرسه بودند جای کسانی را گرفته بودند که مدرسه را ترک کرده بودند قسمت مهم این بررسی موردی این بود که معلمان هم فریب خوردند معلمان هم نمی دانستند که جابه جایی صورت گرفته است به آنها به سادگی گفته شده بود :اینها دانش آموزان سطح A هستند و اینها دانش آموزان سطح D و آنها بر این اساس به تعلیم و تربیت دانش آموزان پرداختند
من فکر می کنم تنها ناتوانی واقعی داشتن یک روح آسیب دیده است یک روح آسیب دیده امیدی ندارد زیبایی ها را نمی بیند دیگر نه کنجکاوی بچگی را دارد نه توانایی ذاتی تصور کردن به جای این ما می توانیم به روح انسان کمک کنیم تا امیدوار باشد تا زیبایی های خودش و دیگران را ببیند تا کنجکاو و خلاق باشد آن موقع ما داریم از قدرت خود به خوبی استفاده می کنیم وقتی روح انسان بتواند چنین ویژگی هایی را داشته باشد ما می توانیم واقعیت های جدیدی را بسازیم و شیوه های جدیدی برای زندگی کردن
و در پایان می خوام شعری را برای شما بخوانم از شاعر ایرانی قرن هشتم (شمسی), حافظ که دوستم ,جاکز دباز, او را به من معرفی کرد اسم این شعر هست ," خدایی که تنها چهار کلمه را می داند " همه کودکان خدا را می شناسند نه خدای نامها نه خدایی که ممنوع می کند بلکه خدایی که تنها چهار کلمه را می داند و آنها را تکرار می کند می گوید: بیا ,با من برقص بیا با من برقص
متشکرم (تشویق حضار)