زندگی در ارتفاع ۹ کیلومتری

متن سخنرانی :
کریس اندرسن: بهTED خوش آمدی.
ریچارد برانسن: خیلی ازت متشکرم.اولین حضورم در TED فوق‎العاده بوده..
ک ا: هیچ شخص جالبی را هم ملاقات کردی؟
ر ب: خب، خوبی TED به این هستکه همه اینجا جالبند. از دیدن گلدی هاون خیلی خوشحال بودم، چون یک عذرخواهی به او بدهکار بودم. حدود دو سال پیش با هم شام خوردیم و من--- او این حلقه بزرگ ازدواج را داشت که من توی انگشتم کردم و بعد نشد آن را دربیارم و همان شب خونه نزد همسرم رفتم و می‎خواست بداند که چرا باید حلقه بزرگ و گنده ازدواج یک زن دیگر توی انگشت من باشد. و بهرحال، صبح روز بعد مجبور شدیمباهم پیش جواهرساز بریم و ببریمش. خب-- (خنده)-- از گلدی خیلی معذرت میخواهم.
ک ا:خیلی خوب بود. خب، الان قصد داریم در اینجا اسلایدهایی از برخی کمپانیهای تو را نشان دهیم. یکی یا دوتایی را در اوقات بیکاریتشروع کرده‎ای. همانطور که اطلاع داری، ویرجین آتلانتیک، ویرجین رکوردز-- فکر کنم شروع‎شان از مجله‎ای به اسم دانشجو بود. و بعد بله، باقی آنها هم آمدند. منظورم ایناست که چطور این کار را می‎کنی؟
رب: همه این دستورالعملهای TED را می‎خوانم: نباید درباره کسب و کار خودتان صحبت کنید و از این جور چیزها، و الان از من می‎پرسی. و استنباط این است که تو قرار نیست من را ازروی سن بیرون بیاندازی چون ازم سوال را پرسیدی. (خنده)
ک ا: بستگی به جوابت دارد .
رب: نه منظورم این است که فکر می‎کنم زودیاد گرفتم که اگر بتوانی یک کمپانی را اداره کنی، از پس اداره بقیه کمپانیها هم برمیایی. منظورم این است که اداره یک کمپانی یعنییافتن افراد مناسب، الهام بخشیدن به آنها و میدونی، بیرون کشیدناستعداد و بهترین توانایی آنهاست. و من فقط عاشق یادگیریم و بطرز باور نکردنیکنجکاو هستم و برای اطلاعتون عاشق اینم که وضع موجودرا در دست بگیرم و سعی کنم آن را وارونه کنم. پس زندگی را بعنوانیک پروسه طولانی یادگیری می‎بینم. و برای مثال اگر با خطوط هوایی کس دیگری پرواز کنم و برایم تجربه ناخوشایندی باشد،که 21 سال قبل بود با خود فکر می‎کنم که شاید من بتوانم آن نوع خط هوایی را ایجاد کنم که مایل به پرواز با آن باشم. و بنابراین یک بویئنگ 747 دست دوم را میخرم و امتحانش می‎کنم.
ک : خب، این کار خیلی عجیبی هست، چون تو حرکتی را انجام دادی که بیشتر مردم گفتند دیوانگی است. و در واقع، به طریقی در یک مرحله نزدیک بودباعث سقوط امپراطوریت شود. گفتگویی با یکی از بانکدارهای سرمایه‎گذار داشتم کسی که در آن موقع که در اصل ویرجین رکوردز را فروختی و سرمایه‎گذاری کلان در ویرجین آتلانتیک کردی، عقیده‎اش این بود که راستش آنچه معامله می‎کردی چهارمین شرکت بزرگ ضبط در دنیا بود که بجایش بیست و پنجمین خطوط هوایی بزرگدنیا را می‎گرفتی که نشانه بی‎عقلی بود. چرا این کار را کردی؟
ر ب: خب بنظرم خط خیلی باریکی بین موفقیت و شکست هست. و فکر می‎کنم اگر تجارتی رابدون پشتوانه مالی انجام دهید احتمال لغزیدنتان به سوی اشتباه خط وجود دارد. خب ما تحت حمله بریتیش ایرویز قرار داشتیم. سعی داشتند خط هوایی مارا از دور خارج کنند، و دست به کاری زدند که تحت عنوان کمپین حقه‎های کثیفشان معروف شد. و تشخیصم این بود که احتمال سقوط کلامپراطوری می‎رفت مگر این که هر چه در چنته داشتمرا به وسط میاوردم. و برای حفاظت از شغل کسانیکه برای خط هوایی کار کرده بودند و حفاظت از شغل آنهایی که برای کمپانیضبط کار کرده بودند مجبور به فروش جواهرات خانوادگی شدم تا از خط هوایی محافظت کنم.
ک ا: برای پست- نپستر هم راستش بنظریکی کم نابغه می‎رسی، که همینطوره.
ر ب: آره، همانطور که معلوم شد، حرکت بجایی بود. اما، آره در آنموقع غم انگیز بود،اما ازش عبور کردیم.
ک ا: تو الان خیلی از برند ویرجیناستفاده می‎کنی و بنظر می‎رسد که تو از هم نیروبخشی برایرفتن از چیزی به چیز دیگر استفاده می‎کنی. برند در سر تو چه معنایی دارد؟
ر ب: خب، دوست دارم فکر کنم که بخاطر کیفیت هست که همه سراغکمپانی ویرجین میایند، آنها--
ک ا: آنها صفت هستند، ریچارد. راستش رو بگوهمه میگن کیفیت. تو میگی روحیه؟
ر ب: نه، اما من می‎خواستم از رویش بگذرم. ما خیلی خوش بودیم و فکر می‎کنم کسانی کهبرایش کار می‎کردند از آن لذت می‎بردند. همانطور که گفتم، وارد می‎شویم ودیگر صنایع را تکان می‎دهیم، وفکر می‎کنم می‎دانی که ما آن را متفاوت انجام می‎دهیم و فکر کنم آن صنایع در نتیجه تهاجم ویرجین به بازار خوب نبوده‎اند.
ک ا: منظورم این که یکسری کارهایی هم کرده‎ای که شاید در آنجا برند به خوبی نتوانسته جوابگو باشد. منظورم این که چه به سر ویرجین برایدز آمد؟ (خنده)
ر ب: نتوانستیم هیچ مشتری بیابیم. (خنده) (تشویق)
ک ا: راشتش کنجکاو بودم چرا-- تو فرصتی را با راه‎اندازی کاندوم‎هااز دست دادی. اسمش را گذاشتی جفت‎ها. منظورم این که نمی‎توانستی از برند ویرجین برای آن هم استفاده کنی؟ دیگر ویرجین را نخواهیم دید؟
ر ب: دوباره، ما شاید در پیدا کردنمشتریها مشکل پیدا کرده‎ایم. --اغلب وقتی کمپانی را راه میاندازید واز سوی مشتریها شکایتهایی را دریافت می‎کند، می‎دانید که می‎‎توانید از پسشان بربیایید. اما در حدود سه ماه بعد از راه اندازی کمپانی تولید کاندوم، یک نامه شکواییه دریافت کردم. و نشستم و یک نامه عذرخواهی مفصل در جواب این بانو نوشتم. خب واضح که کار زیادی نبودکه بتوانم انجامش دهم. و شش ماه بعد یا شاید هم نه ماه بعد از بروز این مشکل نامه خوشحال کننده‎ای را همراه با عکس نوزادی دریافت کردم که ازم درباره پدرخوانده شدنسوال می‎کرد که شدم. پس نتیجه نهایتا خوب بود.
ک ا: واقعا؟ باید یک عکس ازش میاوردی. فوق‎العاده است.
ر ب: آره، واقعا.
ک ا: خب، یک کم با آمار و ارقامبهمون کمک کن. منظورم این که چه ارقامی برای این هست؟ منظورم این که که این گروه سرجمع چقدر بزرگ است؟ چقدر-- درآمد کل چقدر است؟
ر ب: الان در کل حدود ۲۵ میلیارد دلار هست.
ک ا: و چند کارمند؟
ر ب: حدود ۵۵٫۰۰۰.
ک ا: خب از تو در حالتهای مختلفدر زمانهای مختلف عکس گرفته شده و هیچوقت هم دغدغه این را نداشتی که شان ومقام و چیزهای مثل این را درآنها نمایش بدی. آیا این کارت واقعی هست یا یکجور ژست هست؟
ر ب: آره، یادم هست که مشغول راه اندازی یک مگااستور در لس آنجلس بوم. نه منظورم این که فکر کنم-- ک ا: اما این موی توست؟ ر ب: نه. ک ا: این یکی چی بود؟
ر ب: شیرینی واسه چایی.
ک ا: بسیار خب. (خب)
ر ب: خب، خیلی راستش باحال بود.یک اتومبیل- قایق فوق‎العاده بود که در آن--
ک آ: اوه، آن ماشین را ما-- راستش ما-- آنجا یک رویداد TEDster برگزار کردیم، فکر کنم. همانجاست--- میشه لطفا یک لحظهتصویر را نگهدارید؟ (خنده)
ر ب: شغل سختی هست، نه؟
ک ا: منظورم این که شغل سختی هست، نه؟ (خنده) وقتی اولش به آمریکا آمدم، سعی کردماین را با پرسنل امتحان کنم و آنها یکجوراهایی -- این مقرارات متفاوت را در اینجا دارند، خیلی عجیب هست.
ر ب: می‎دانم-- وکلا به من می‎گویند نبایدکارهایی مثل آن را انجام دهید، اما--
ک ا: منظورم این که حال که صحبتش شد، برایمان بگو--
ر ب: می‎دانید وقتی "Pammy" را راهانداختیم -- به غلط فکر کردیم می‎زنیم رویدست کوکا کولا، و شیشه نوشابه ای را عرضه کردیم که "د پامی" خواندمیش. و کمی هم شبیه پاملا اندرسون بود. اما مشکل این است که همش ولو میشد، اما-- (خنده)
ک ا: احتمالا طراحیش را فیلیپ استارک انجام داده؟
ر ب: البته.
ک ا: خب چند تا تصویر دیگر را نشان می‎دهیم.ویرجین برایدز. خیلی خوب. و آهان اینجا بایست. برای این یکی فکر کنم جایزه گرفتی؟
ر ب: آره، خب، ۲۵ سال پیش وقتی گروه راک سکس پیستولز را راه انداختیم، ترانه اعتراضی «پروردگار ملکه را حفظ کند» ومن مطمئننا هرگز توقع نداشتم که ۲۵ سال بعد-- او راستش ما را شوالیه کرد. اما فکر می‎کنم که یکجورهاییحافظه فراموشکاری دارد.
ک ا: خب، خداوند ملکه را حفظ کند وتو پاداش بجایت را گرفتی. دوستی داری سر ریچارد صدایت کنند یا چی؟
ر ب: هیچکسی من را سر ریچارد صدا نکرده تابحال. گهگاهی در آمریکا، می‎شنوم که مردممی‎گویند سر ریچارد و بنظرم می‎رسد که یکنمایش از شکسپیر در جریان است. اما جاهای دیگر به هیچ وجه.
ک ا: خوب، آیا می‎توانی از عنوان شوالیه‎اتدر جایی یا برای چیزی استفاده کنی یا فقط---
ر ب: نه. فکر کنم اگر مشکلاتی مثل رزرو جا در یک رستوران و یا امثال آن را داشته باشید احتمالا ارزش بکار بردنرا داشته باشه.
ک ا: می‎دانید، ریچارد برانسن نیست.سر ریچارد برانسن هستند.
ر ب: به منشی میگم که ازش استفاده کنه.
ک ا: خب بیا نگاهی به اینمورد فضایی داشته باشیم. فکر کنم، ویدئویی داریم که نشان می‎دهدقصد چه کاری را داری، و ویرجین گالاکتیک در آسمان است. (ویدئو) آیا برت روتان فضاپیما را طراحی کرده؟
ب: آره، خب فکر کنم ظرف ۱۲ ماه آماده شود و ۱۲ ماه هم برای آزمایش گسترده لازم هست. و سرهم ۲۴ ماه از حالا به بعد، مردم می‎توانند به فضا بروند.
ک ا: پس این طراحی داخلی را فیلیپ استارک کرده؟
ر ب: فیلیپ انجام داده-- آره، یک کمی از آن را: لوگوها و او ایستگاه فضاییدر نیومکزیکو را میسازه. و اساسا، فقط یک چشم را در نظر می‎گیره و ایستگاه فضایی یک چشم غول‎پیکر خواهد شد، پس وقتی در فضا هستی، باید قادر باشی این چشم گنده را که به تو زل زده ببینی. و وقتی فرود میایی، قادر خواهی بودبه این چشم غول‎پیکر برگردی. اما وقتی پای طراحی در میان باشداو یک نابغه به تمام معناست.
ک ا: اما تو ازش نخواستی کهموتور را طراحی کنه؟
ر ب: فیلیپ نسبتا نامرتب هست. پس بنظرم برای طراحی موتور بهترینانتخاب نباشه.
ک ا: دو روز قبل اینجا یک سخنرانیفوق‎العاده انجام داد.
ر ب: آره؟ نه، او یک--
ک ا: خب، از نظر یک عده او فوق‎العاده است، از نظر یک عده حسابی عجیب و غریب. اما شخصا به نظرم فوق‎العاده است.
ر ب: آدم پرشوق و ذوق فوق‎العاده‎ای است، برای همین عاشقش هستم. اما...
ک ا: خب حالا تو همیشه این ویر سیاحتو اکتشاف را درونت داشتی. هیچوقت پشیمان شدی؟
ر ب: به کرات. منظورم این که با سفرهای اکتشافی با بالون و قایق که در گذشته انجام دادم. خب، شش بار با هلی‎کوپتر از توی دریا بیرون کشیده شدم، خب-- و هر بار، فکر نمی‎کردم برگردم به خونه تا قصه‎ام را تعریف کنم. پس در ان لحظات، شما قطعا فکر می‎کنید که آنجا چکار می‎کنی یا --
ک ا: کی واقعا نزدیک بود که -- که فکر کردی، همینه، دیگه کارم تمومه؟
ر ب: خب، فکر کنم در ماجراجویی‎هایم با بالون بود-- هر بارش، هر بارراستش فکر می‎کردم کارم تمام است. و منظورم این که ما اول از همه-- راستش تا آن زمان هیچکس از روی آتلانتیک با بالون پر از هوای داغ عبور نکرده بود، پس ما باید یک بالون هوای داغ می‎ساختیمکه قادر به پرواز در تند باد باشد، و ما نسبتا مطمئن نبودیم، وقنی بالون وارد تند باد می‎شود، در مقابل بادهای با سرعت ۳۵۴-۳۲۱ کیلومتر در ساعت آنجا، دوام بیاورد. و خب دراولین بلند شدن ازکوهستان شوگرلوف به آتلانتیک ما به تند باد رانده شدیم،این بالون عظیم-- بالای بالون با سرعت چند صد کیلومتر بر ساعتبه حرکت در آمد، و در پایین کپسولی که ما در آن بودیم شاید سه کیلومتر در ساعت می‎رفت، و از جا کنده شد. و مثل این بود به هزار اسب بسته شده باشی. و دستهامون را در هم قلاب کرده بودیم و دعا می‎کردیم که بالون جدا نشه، که خوشبختانه نشد. اما عاقبت همه این سفرها با بالون، می‎دانید-- هر دفعه یک مشکلی به وجود می‎آمد، و در آن مرتبه خاص، بالونیستی با تجربه تریکه با من بود، بیرون پرید و من را با زندگیعزیزم تنها گذاشت. (خنده)
ک ا: آیا بهت گفت بپری یا فقط گفت،" من تو بازی نیستم!" و ...
ر ب: نه، بهم گفت بپر، اما وقتی از وزن او کاسته شد، بالون تا ارتفاع ۳/۶ کیلومتری بالا رفت و من...
ک ا: و با این ماجرا فکر کنم الهامبخشرمانی از یان مک‎اوان بودی.
ر ب: آره. نه البته من ماسک اکسیژنم را زدمو بالای بالون ایستادم، با چترنجاتم، به ابرهای در حال گردشزیر پایم نگاه می‎کردم، تلاش کردم شهامتم را در خودم جمع کنم و به درون دریای شمال بپرم که-- و آن از معدود دفعات تنهایی‎ بود. اما بهرحال، ما موفق شدیم زنده بمانیم.
ک ا: آیا پریدی؟ یا بالاخره پایین آمد؟
ر ب: خب، می‎دانستم که حدودنیم ساعت دیگر از سوخت باقی مانده بود، و همچنین می‎دانستم که شانس این که بپرم تنها چند دقیقه‎ای زنده می‎ماندم. پس برگشتم توی کپسول و مذبوحانه تلاش کردم مطمئن شوم که تصمیم درست را می‎گیرم. و یاداشتهایی برای خانواده‎ام گذاشتم.و دوباره برگشتم بالا، به آن ابرها دوباره نگاه کردم، دوباره به کپسول برگشتم. و بعد سرانجام، فکر کردم راه بهتری هم هست. می‎دانید این بالون عظیم الجثهرا بالای سرم داشتم، بزرگترین چتر نجات ممکن، چرا ازش استفاده نکنم؟ و خب موفق به هدایت بالونتا پایین ابرها شدم، و حدود ۱۵ متر، قبل از این با دریا برخورد کنم، بیرون پریدم. و بالون به دریا اصابت کرد، و دوباره ۳ کیلومتر بدون من به بالا برگشت. اما در آب بودن حس خیلی خوبی داشت و --
ک ا: برای خانواده‎ات چی نوشتی؟
ر ب: خب چیزهایی که در موقعیتیمثل آن می‎نویسید: فقط این که خیلی دوستتون دارم. و خب قبل از رفتن به این سفر برایشان نامه‎ای را نوشته بودم، که-- در صورتی که اتفاق غیرمترقبه‎ای بیافته. اما خوشبختانه، هرگز ازش استفاده نکردند.
ک ا: کمپانیهای تو بخاطر قهرمان بازیهای توارزش وجهه عمومی شگفت‎آوری را داشته‎اند. سالها-- و آن زمانی که دست از نگاه کردن به آمار کشیدم، تو یک جورهایی این قهرمان ملی بزرگدر بریتانیا و دیگر جاها بودی. و بدبینها شاید بگویند، خب این یارو فقط یک بیزنس من باهوش که که سبک خاص خودش را برای بازاریابی اجرا می‎کنه. نقش ارزش وجهه عمومی در آن چقدر بود؟ ر ب: خب البته، متخصصان وجهه عمومی گفتند که بعنوان صاحب یک خط‎هوایی، آخرین کاری که باید انجام دهدبالون و قایق‎سواری و سقوط به درون دریاهاست. (خنده)
ک ا: ریچارد، حرفشون منظور داره.
ر ب: در واقع، فکر کنم خط هواییم یک صفحهکامل از روزنامه را خرید و بهم گفت، یالا ریچارد می‎دانی که راههای بهتری برای عبور از آتلانتیک هست. (خنده)
ک ا: برای انجام همه این کارها، باید از همان ابتدا نابغه باشی، نه؟
ر ب: خب، مخالفتی ندارم. (خنده)
ک ا: خب، این دقیقا رقابت شدیدو بی رحمانه نیست.
آیا در دوران مدرسه افتضاح نبودی؟
ر ب: مبتلا به خوانش ‎پریشی بودم. ازتکالیف مدرسه و امثال آن سردرنمیاوردم. قطعا در آزمونهای ضریب‎هوشی رفوزه میشدم. و خب این یکی از دلایلی بود که مدرسه را در ۱۵ سالگی ترک کردم. و اگر به چیزی علاقه نداشته باشم،یادش نمی‎گیرم. و بعنوان شخص مبتلا به خوانش‎پریشی، شما گاهی در موقعیتهای بعضا عجیب و غریب قرار می‎گیرید. منظورم این که برای مثالمجبور بودم-- می‎دانید، بزرگترین گروه از کمپانیهای خصوصیرا در اروپا اداره می‎کنم، اما فرق خالص و ناخالص را نمی‎دانم. و خب جلسات هیات مدیره عالی هستند. (خنده) و خب مثل اخبار خوب و اخبار بد می‎مانند. و عموما، مردم عادت دارند بگن کهخبر بدی هست.
ک ا: اما لازم که روشن کنم، ۲۵ میلیارد دلارناخالص هست، نه؟ ناخالص دیگه؟ (خنده)
ر ب: خب، امیدوارم که راستش خالص باشه، داشتن -- (خنده)-- درست گفتم.
ک ا: نه،باور کن، ناخالص هست. (خنده)
ر ب: خب، وقتی ۵۰ سالم شد، یک نفر من را بیرون اتاق هیات مدیره برد و گفت، " ببین ریچارد، خب اینجا--بگذار یک جدول بکشم. این یک توری در دریاست. ماهی از دریا به دورن تور می‎افتد. و این سودی که برای تو دراین تور کوچک باقی مانده، بقیه‎اش خورده می‎شود." و بالاخره دوزاریم افتاد. (خنده) (تشویق)
ک ا: منظورم در مدرسه است-- علی رغم این که خوب می‎دانید، تحصیلات آکادمیکرا نسبتا افتضاح به پایان رساندی اما خب کاپیتان تیمهایکریکت و فوتبال هم بودی، خب یکجورهایی-- ذاتا رهبر بودی، اما یک کمی هم-- یاغی بودی یا چطور بگم...
ر ب: آره، فکر کنم یک کم گاو پیشونی سفید بودم -- اما من.. و من خب آره خوشبختانه تو ورزش خوب بودم، و خوب حداقل یک چیزی داشتم که در مدرسه درش عالی باشم.
ک ا: و چیزهای عجیب و غریبی در دوران کودکیت اتفاق افتادند. منظورم آن داستان درباره مادرت هست که گفته میشه تو را در سن چهارسالگیدر مزرعه‎ای رها کرده و گفته، "حالا تا خونه راه برو."واقعا اتفاق افتاده؟
ر ب: می دانید خوب او اینطور حس می‎کرد که لازم است از همان سالهایابتدایی روی پای خودمان بایستیم. پس کارهایی را با ما کار می‎کردکه الان بخاطرش می‎تواند دستگیر شود، مثل بیرون کردنمان از توی ماشین، و گفتن این به ما که راه خونه مادر بزرگ را خودمان پیدا کنیم، تقریبا ۸ کیلومتر قبل از این که آنجا برسیم. و مجبورمان می‎کرد که یک دوچرخه‎سواری حسابی و قشنگ انجام دهیم. و هیچوقت اجازه تلویزیون دیدنو امثال آن را نداشتیم.
ک ا: اما خطرناک نیست؟ منظورم این است که کلی آدم توی این سالن استکه ثروتمند هستند و بچه دارند، و ما با این دو راهی درباره نحوهبار آوردن آنها روبرو هستیم. آیا به بچه‎های نسل الان نگاه می‎کنی و میگی که خیلی نازپرورده‎اند، از ارزش چیزهایی که دارند بی‎خبرند، قرار که نسلی را با این همه امتیاز پرورش دهیم...
ر ب: نه، به نظرم اگر کودکی رابزرگ می‎کنیم فقط باید آنها را با عشق و تمجید و اشتیاق لبریز کنیم. پس واقعا فکر نمی‎کنم واقعا امکانزیاد از حد نازپرورده کردن باشه.
ک ا: باید بگم که تو خیلی هم بد نشدی، خب... انطوری که مدیرت بهت گفت-- منظورم این هست که تو برایشدر مدرسه یکجور معما بودی-- بقول او یا میلیونر می‎شدییا می‎رفتی زندان، و من از هیچکدام مطمئن نیستم. کدام یکی اول اتفاق افتاد؟ (خنده)
ر ب: خب، هر دویش بوده.فکر کنم اول زندان رفتم. راستش بخاطر دو لایحه کاملا باستانی در بریتانیا تحت تعقیب قرار گرفتم. تحت قانون بیماریهای مقاربتی مصوب ۱۸۸۹ مورد پیگرد قرار گرفتم و همینطور قانون آگهی‎های بیشرمانه ۱۹۱۶. در مورد اول، بخاطر ذکر کردن واژه بیماری مقاربتی در انظار، که-- ما مرکزی را داشتیم که بهجوانان دچار مشکل کمک می‎کرد. و یکی از این مشکلات داشتنبیماری مقاربتی است. و قانون کهنی هست که می‎گوید شما راستش نمی‎توانید واژه بیماری مقاربتیرا ذکر یا در انظار چاپش کنید. خب پلیس در منزلمان را ‎زد و گفت که می‎خواهد دستگیرمان کند در صورت تداوم در گفتن کلمه بیماری مقاربتی. آن را به بیماری اجتماعی تغییر دادیم و مردم با آکنه و جوش سراغمان آمدند اما کسی با "ب میم" پیدایش نشد. بنابراین رفتیم سراغ "ب میم" و فورا دستگیر شدیم. و بعدا، آلبوم معروف "اصلا به تخمتم نباشه، سکس پیستولز اینجاست"، کلمه "خایه"، به تصمیم پلیس کلمهگستاخانه‎ای بود و ما بخاطرش دستگیر شدیم چون از کلمه تخم در آلبوم سکس پیستولزاستفاده کرده بودیم. و جان مورتیمر، نمایشنامه نویس از ما دفاع کرد. و ازم پرسید که آیا می‎توانستمیک کارشناس زبانشناسی پیدا کنم که تعریف متفاوتی از آن کلمه را داشته باشد. و خب برای همین به دانشگاه ناتینگهامزنگ زدم، و خواستم با استاد زبان‎شناسی صحبت کنم. و او بهم گفت، " ببین، این کلمه اصلاربطی به تخم و غیره ندارد. در واقع لقبی هست که به کشیش‎های قرن هجدهم دادند." (خنده) و او ادامه داد، "علاوه بر این، من خودم کشیشم." و من هم گفتم، "میشه زحمت دادگاه آمدن را بکشی؟" و جوابش این بود که خوشحال میشد. و من گفتم-- و او گفت، "میخوای یقه کشیشی‎ام را بزنم؟" و من گفتم، " بله، قطعا. لطفا." (خنده)
ک ا: عالیه.
ر ب: پس شاهد کلیدی ما اینطور استدلال کردکه در واقع " کشیش رو بیخیال شو، چون سکس پیستولز اینجاست." (خنده) و قاضی با اکراه ما را بی گناه دانست، (خنده)
ک ا: واقعا تکان دهنده است. (تشویق) حالا جدا آیا رویه تاریکی هم داری؟ کلی از مردم می‎گویند که راهی نیست که کسی بتواند مجموعه شگفت‎اوری از تجارتها را بدون خنجر از پشت زدن به کسانی گرد هم بیاره، منظورم انجام یکسری کارهای کثیف است. متهم به بی‎رحمی شدی. یک بیوگرافی ناخوشایند هستکه شخصی درباره تو نوشته. آیا هیچ بخشی از آن راست هست؟
رب: من راستش فکر نمی‎کنم که کلیشه‎های رایج درباره یک صاحب کسب و کار که برای رسیدنبه قله باید سر همه آدمها معامله کند، بقول گفتنی اصلا کار کند. فکر می‎کنم اگر خوب با آدمها رفتار کنید، به طرف شما برمی‎گردند وبدنبال خوبی بیشتر خواهند بود. و فکر می‎کنم شهرت شما همه آن چیزی باشدکه در زندگی دارید و دنیا هم خیلی کوچک است. و راستش فکر می‎کنم بهترین راه رهبر تجاری موفق شدن برخورد عادلانهو خوب با آدمهاست، و مایلم فکر کنم که مدیریت ما در ویرجیناینگونه است.
ک ا: و آن کسانی که عاشقت هستند و شاهداین هستند که تو--- تو مدام در این پروژه‎ها درگیر می‎شوی، اما بیشتر به این میماند که تو به راه اندازی چیزهای جدید عادت داری. از یک ایده هیجانزده میشیو دست‎بکار شدن همانا! منظورم این که درباره توازن زندگی فکر می‎کنی؟ هر بار که قدم به پروژه بزرگ و جدیدی می‎گذاری خانواده‎ات چه حسی دارند؟
ر ب: من همینطور معتقدم که پدر بودنبی نهایت مهم است، پس از وقتی که بچه‎ها خیلی کوچک بودند، یعنی آن موقعی که به تعطیلات می‎روند،منم با انها تعطیلات میروم. و خب سه ماه خوب را با هم میگذرونیم. بله، بخوبی در تماس هستم. ما خیلی خوش شانس هستیم، این جزیره خیلی کوچک رادر کارائیب داریم و می‎توانیم- پس می‎توانم سه ماه آنها را به انجا ببرم و دوستانمان را دعوت کنیم، و می‎توانیم با هم بازی کنیم. اما من همچنین ارتباطم را با آنچه رخ می‎دهد حفظ می‎کنم.
ک ا: در سالهای اخیر شروع کردی به صحبت درباره این عبارت نوع‎گرای سرمایه‎گرا. چی هست؟
ر ب: ثابت شده که سرمایه‎گرایی نظامی است که کار می‎کند. همانطور که می‎دانید کمونیسم جایگزین آن جواب نداد. اما مشکل سرمایه‎گذاری این است که ثروت بی حد در دستان یک عده محدودی است و بنابراین مسئولیتی بی حدی به نظرم با آن ثروت میاید. و فکر می‎‎کنم مهم است که اشخاص دارای این موقعیتهای آنچنانیبا هم سر داشتن قایقهای بزرگتر و بزرگتر، ماشینهای بزرگتر و بزرگتر رقابت نکنند، بلکه جایش از آن پول برای آفرینش شغلهای بیشتر یا حل مشکلات در گوشه کنار جهان استفاده کنند.
ک ا: و آن مسائلی که از همهبیشتر نگرانشان هستی و مایلی منابعت را بسویشان سوق دهی کدامند؟
ر ب: خب، می‎دانید مسائل خیلی زیادی هست. گرمایش زمین مسلما تهدیدعظیمی برای بشریت است و ما انرژی و زمان زیادی را صرف آن می‎کنیم، الف، تلاش برای دستیابی به سوختهای جایگزین و ب، همانطور که مطلع هستید، ما تازگیجایزه‎ای را تعیین کردیم که واقعا جایزه است در صورت نگرفتن پاسخ برای سوختهای جایگزین در صورتی که به راستی نتوانیمانتشارات کربنی را با سرعت کاهش دهیم و در صورتی که به نقطهانفجار برسیم. لازم است که مردم رابرای رسیدن به راههایی برای استخراج کربن از جو زمین تشویق کنیم. و ما فقط-- خب مردم قبلاواقعا روی این موضوع کار نمی کردند، پس ما واقعامایلیم که مردم روی آن کار کنند-- همه بهترین مغزها در جهانشروع به فکر کردن در این باره کنند، و شروع به استخراج متان نیز از جو زمین کنند. و راستش، ما حدود ۱۵٫۰۰۰ فرم پر شدهاز سوی کسانی را داریم که مدعی‎ انجام تلاش در این باره هستند. و در حالی که ما فقط بهیک راه حل نیاز داریم.
ک ا: و تو همینطور روی چند پروژه در آفریقا کار می‎کنی؟
ر ب: بله، منظورم این هست که باید اینطور باشه---چیزی را دایر کردیم که اتاق جنگ نام دارد، شاید کلمه درستی نباشد. تلاش داریم-- شاید عوضش کنیم-- اما بهرحال یک اتاق جنگ است که سعی در ایجاد هماهنگی بین کل حملاتی که در آفریقا رخ می‎دهد، و کلیه مشکلات متفاوت اجتماعی در آفریقا و یافتن بهترین راه‎‎حل های عملی برای آنها را دارد. خب برای نمونه دکتری در آفریقا هست که فهمیده اگر به مادری در هفته ۲۴ حاملگیداروی ضد رترو ویروسی دهید آن نوزاد به هنگام تولداچ آی وی نخواهد داشت. و خب پس انتشار اطلاعات به سرتاسر آفریقا اهمیت دارد.
ک ا: اتاق جنگ بنظر قدرتمند و پرماجرا می‎رسد. و آیا احتمال این خطر وجود دارد کهبنوعی قهرمانان کسب و کار در غرب خیلی درباره‎اش هیجانزده شوند-- منظوم این است که آنها به داشتن ایده‎ای عادت دارند، یکسری کارها را انجام می‎دهند وعمیقا به توانایی خود در ایجاد تغییر در دنیا ایمان دارند. آیا آیا احتمال این خطر وجود دارد که بهجاهایی مثل آفریقا رفته و بگوییم، باید این مشکل را حل کنیمو از پس آن هم برمی‎آییم، من این میلیاردها دلار را دارم،و خب می‎دانید که-- این ایده بزرگ را هم داریم. و بنوعی راه حلخیلی پیچیده تری را اتخاذ کنیم و راستش در آخر گند بزنیم.آیا در این باره نگران نیستی؟
ر ب: خب، اول از همه، در تیم شرایط خاص، ما راستش-- با دولت در این زمینه کار می‎کنیم. منظورم این که، تابو امبکی مشکلات خودش را در پذیرش این داشت که اچ‎آی‎وی و ایدز با هم مرتبطند،اما بنظرم این روش اوست در مواجه با این مشکل و جای این که دنیا به انتقاد از او بپردازد، یک روش کار کردن با اوست و با دولتش. مهم است مردمی که به آفریقا می‎روندو تلاش برای کمک می‎کنند، صرفا به آنجا نروند و بعد از چند سالی هم برگردند. باید این کمکها ادامه‎دار باشد. اما فکر می‎کنم رهبران تجاری می‎تواننداطلاعات کارآفرینی‎شان را بیاورند و به دولتها کمک کنند رویکرد متفاوتی بسوی امور داشته باشند. برای مثال، کلینیکهایی رادر آفریقا دایر می‎کنیم که قرار است داروهای رایگان آنتي رترو ويرال، مداوای مجانی سیل و مداوای مجانی مالاریا را ارائه دهیم. اما همچنین سعی در ساختنکلینیکهای خویش پرور داریم تا مردم هزینه چیزهای دیگری را پرداخت کنند .
ک ا: منظورم این است که خیلی از بدبین‎ها درباره کسانی مثل خود تو یا بیل گیتس و غیره اینطور در واقع می‎گویند -- کهاقدامات شما ناشی از آن دسته از تمایلاتی می‎شود که درصدد رسیدن به چهره مطلوب، ندیده گرفتن حس گناهکاری است و نه از روی غریزه انسان دوستی. درباره اینها چه صحبتی داری؟
ر ب: خب، فکر کنم همه- آدمها هزار و یک دلیل متفاوتبرای انجام کارها دارند و فکر می‎کنم که وقتی در بستر مرگ قرار بگیرم میخواهم این حس را داشته باشمکه در زندگی دیگران باعث تغییر بوده‎ام. و شاید فکر خودخواهانه‎ای باشد اما خب من اینجور بار آمده‎ام. فکر کنم اگر در موقعیتی باشم که زندگی افراد را شدیدادر جهت بهتر تغییر دهم باید این کار را انجام دهم.
ک ا: چند سال داری؟
ر ب: ۵۶ سال.
ک ا: اریک اریکسن روانشناسمی‎گوید که-- تا حدی که او را می‎فهمم و کاملا غیرحرفه‎ای هستم-- که افراد در دهه‎های سی و چهل زندگیشان بیشتر بسوی رشد کشش دارندو آن جایی استکه به بالاترین دستاوردهایشان می‎رسند. در دهه‎های ۵۰ و ۶۰ گرایش عملکردشان در جستجوی دانایی است و در پیدا کردن میراث. منظورم این است که تو هنوز انگار کمی در مراحل رشد قرار داری، هنوز در پی این طرحهای شگفت انگیز تازه هستی. چقدر به میراث و این چیزها فکر می‎کنی، و دوست داری چه میراثی از تو بر جا بماند؟
ر ب: فکر نکنم خیلی به موضوع میراث فکر کنم. منظورم این است که من دوست دارم مثل مادر بزرگم ۱۰۱ سال عمر کنم، پس امیدوارم ۳۰ یا ۴۰ سالدیگه در پیش رویم داشته باشم. الان فقط می‎خواهم که زندگی کاملی داشته باشم. می‎دانید اگر بتوانم تغییری ایجاد کنم، امیدوارم که قادر به ایجاد تغییر باشم. و فکر می‎کنم یکی از مثبت‎ترینچیزها در این لحظه این باشد که شما الان سرگئی و لاری را از گوگل دارید برای مثال، که دوستان خوبی هستند. و شکر خدا دو نفری را دارید که اساسا درباره جهان باآن نوع ثروت اهمیت می‎دهند. اگر آن نوع ثروت را داشتند و به جهان اهمیت نمی‎دادند خیلی نگران کننده می‎شد. و خوب می‎دانید که آنها قصد دارند یک تغییر اساسی در دنیا بدهند. و فکر می‎کنم مهم است که مردمانی در آن موقعیت تفاوت ایجاد کنند.
ک ا: خب، ریچارد، منوقتی وارد کسب و کار می‎شدم هیچی درباره‎اش نمی‎دانستم و خب یکجورهایی هم-- فکر می‎کردم که صاحبان تجارتقرار بود فقط بی‎رحم باشند و آن تنها طریقی بود که می‎شد به موفقیت رسید. و تو راستش الهامبخش من بودی.به تو نگاه کردم، فکر کردم خب، او توانسته. شایدیک راه متفاوتی هم هست. پس دوست دارم ازت برایاین الهامبخش بودن و این که امروز بهTED آمدی تشکر کنم. متشکرم. خیلی ازت متشکرم. (تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *