جیمزگیری، سخن گفتن استعاری
متن سخنرانی :
استعاره زندگی مخفیای در اطراف ما دارد. ما در هر دقیقه تقریباً شش استعاره به زبان میآوریم. تفکر استعارهای جزئی اساسی از درک خود و دیگران است، که برای برقراری ارتباط، یادگیری و کشف ضروریست. اما استعاره پیش از آنکه روش کلمات باشد، راه تفکر است.حالا، برای توضیح بهتر این موضوع من از یکی از بزرگترین فلاسفهمان کمک گرفتم، پادشاه حاکم بر تمام استعاره پردازها، مردی که سهم او در این حیطه به اندازهای گسترده است که خودش مبدل به استعاره شده. من، طبعاً، به کسی جز «الویس پرسلی» (Elvis Presley) اشاره نمیکنم. «خنده حضار»
خب، «کلاً قاطی کرده» (All shook up) آهنگ عشقی عالیای است. همچنین نمونهای عالی است از این که چگونه هر موقع با چیزی انتزاعی سر و کار داریم -- ایدهها، عواطف، احساسات، پدیدهها، تفکرات -- به ناچار به استعاره متوسل میشویم. در «کلاً قاطی کرده» لمس در واقع لمس نیست، بلکه مور مور شدن است. لبها لب نیستند، بلکه آتشفشاناند. او او نیست، بلکه گل آلاله است.
و عشق عشق نیست، بلکه «کلاً قاطی کرده» است. در اینجا الویس دنبالهرو تعریف بنیادی ارسطو از استعاره است بهعنوان روندی که به چیزی نامی را میدهد که متعلق به چیز دیگری است. این ریاضیات استعاره است. و خوشبختانه بسیار ساده است. اکس (X) برابر وای (Y) است. «خنده حضار»
این معادله در هر جا که استعاره حضور دارد صادق است. الویس از آن استفاده میکند، همینطور هم شکسپیر در این جمله معروف از «رومئو و ژولیت»: ژولیت خورشید است. حالا، در اینجا، شکسپیر به چیزی، ژولیت، نامی میدهد که متعلق به چیز دیگری است: خورشید. اما ما هر موقع به چیزی نامی میدهیم که متعلق به چیز دیگری است، شبکه کاملی از تشابهات را هم به آن میدهیم. ما ترکیب و جفتوجور میکنیم دانستههایمان را راجع به منبع استعاره، که در این مورد خورشید است،
با چیزهایی که در مورد هدف استعاره میدانیم، ژولیت. و استعاره به ما درک بسیار واضحتری از ژولیت میدهد تا این که شکسپیر کلمه به کلمه توضیح میداد او چه شکلی است. خب، ما چگونه استعاره میسازیم و آن را درک میکنیم؟ این شاید برایتان آشنا باشد. اولین قدم شناخت الگو است. به این تصویر نگاه کنید. چه میبینید؟ سه تا پک من (Pac Man) سر کش و سه تا کروشه نوکتیز عملاً در تصویر وجود دارد. با این حال، چیزی که ما میبینیم دو مثلث روی هم است.
استعاره تنها شناخت الگوها نیست؛ ساختن الگو هم هست. قدم دوم، تقارن مفهومی (Conceptual Synesthesia) است. تقارن ( Synesthesia) یعنی تجربه محرک یک اندام حسی در اندام حسیای دیگر است، مانند شنیدن رنگی. آدمهائی که شنیدن رنگی دارند عملاً رنگ میبینند هنگامی که صدای کلمات یا حروف را میشنوند. همه ما از قدرت تقارن حسی برخورداریم. این آزمایش «بوبا / کیکی» است.
کاری که شما باید بکنید این است که تشخیص بدهید کدام یک از این اشکال بوبا (Buba) است و کدام یک کیکی (Kiki). «خنده حضار» اگر شما هم مثل ۹۸٪ بقیه مردم باشید، آن شکل گرد آمیب مانند را بوبا میخوانید، و آن یکی که لبههای تیز دارد را کیکی. میشود دستتان را بالا ببرید؟ آیا اینطور است؟ خب، به نظر میرسد ۹۹/۹٪ اینطور عمل میکنند. چرا این کار را میکنیم؟ به خاطر این که ما به صورت غریزی
الگوئی مییابیم و ارتباطی میسازیم بین شکل گرد و صدای گرد بوبا و شکل تیز و صدای تیز کیکی. بسیاری از استعارههای روزمره مربوط به تقارنهای حسی هستند: سکوت شیرین است. کراوات جیغ میکشد. آدمهایی که از لحاظ جنسی جذابند، داغاند. آدمهایی که از لحاظ جنسی جذاب نیستند، سردمان میکنند.
استعره نوعی تقارن مفهومی به وجود میآورد که در آن ما یک مفهوم را در شرایط مربوط به مفهومی دیگر درک میکنیم. گام سوم ناهمخوانی شناختی (cognitive dissonance) است. این آزمایش استروپ (Stroop) است. آنچه شما باید اینجا انجام دهید این است که با بیشترین سرعت ممکن رنگ جوهری را که این کلمات با آن نوشته شدهاند تشخیص دهید. میتوانید الان این آزمایش را انجام دهید. اگر شما مثل اکثر مردم باشید، لحظهای از ناهمخوانی شناختی را تجربه میکنید زمانی که نام رنگ نوشته شده
با رنگ جوهری که برای نوشتن به کار رفته متفاوت باشد. این آزمایش نشان می دهد که ما نمیتوانیم معنای تحت اللفظی کلمات را، حتی زمانی که معنای تحت اللفظی پاسخ اشتباه را میدهد، نادیده بگیریم. آزمایش استروپ برای استعاره هم به کار برده شده است. شرکت کنندگان باید، با بیشترین سرعت ممکن، جملاتی را که معنای تحت اللفظیشان نادرست بود شناسائی میکردند. مدت زمانی که طول میکشید تا آنها استعارهها را غلط بخوانند
بیش از زمان رد جملات با معنای تحتاللفظی غلط بود. چرا؟ چون ما نمی توانیم معنای استعاری کلمات را نادیده بگیریم. یکی از جملات آزمایش این بود : «برخی از مشاغل زندان هستند.» خوب، اگر شما زندانبان نباشید، جمله «برخی مشاغل زندان هستند» از نظر تحتاللفظی غلط است. متاسفانه، معنای استعاریاش درست است. و این حقیقت استعاری مزاحم توانایی ما میشود برای شناسایی آن بهعنوان جملهای که معنای تحتاللفظیاش غلط است.
استعاره مهم است، زیرا در اطراف ما وجود دارد، هر روز، تمام وقت. استعاره مهم است، زیرا توقعات را میسازد. دفعه بعد که اخبار مالی را میخواندنید دقت بفرمائید. «استعارههای عامل» تغییرات قیمتها را بهصورت اقدام عمدی یک موجود زنده نشان میدهند. مانند «شاخص سهام نَزدَک (NASDAQ) بازهم صعود کرد.»
«استعارههای شیئی» تغییرات قیمتها را بهعنوان چیزهای غیرزنده توصیف میکند، مانند «شاخص سهام داو (Dow) مثل سنگ سقوط کرد.» محققان از گروهی خواستند مجموعهای از تفسیرهای بازار را بخوانند و سپس روند قیمتها در روز بعد را پیشبینی کنند. کسانی که متنهای شامل «استعارههای عامل» را خواندند بیشتر توقع داشتند که روند تغییر قیمتها همینطور ادامه یابد. و آنها این توقع را به خاطر این داشتند که «استعارههای عامل» مفهوم اقدام عمدی موجود زندهای هدفمند را القا میکنند. اگر، برای مثال، قیمت خانه به طور معمول در حال بالا رفتن بیشتر و بیشتر تعریف شود، مردم به طور طبیعی ممکن است فرض کنند که این افزایش قیمت غیر قابل توقف است. آنها ممکن است بااطمینانخاطر به عنوان مثال وامهای مسکنی بگیرند که توان بازپرداختشان را ندارند. این البته یک مثال فرضی است، اما استعاره اینطوری گمراه میکند.
استعاره همچنین مهم است زیرا تصمیمات ما را بهواسطهی فعالسازی شباهتها تحت تاثیر قرار میدهد. به گروهی دانشجو گفتند که یک کشور کوچک دموکراتیک مورد حمله قرار گرفته و از ایالات متحده درخواست کمک کرده است. دانشجوها باید تصمیم میگرفتند: چه باید کرد؟ مداخله مستقیم، درخواست برسی از سازمان ملل، یا کاری انجام نشود؟ به هر یک از آنها یک توصیف متفاوت از این بحران فرضی داده شد که هر یک از این سه توصیف یادآور یک شباهت تاریخی متفاوت بود: جنگ جهانی دوم، جنگ ویتنام، و سومی از لحاظ تاریخی خنثی بود. کسانی که در معرض سناریوی جنگ جهانی دوم قرار گرفته بودند، بیشتر از دیگران توصیههای مداخلهگرانه دادند. همانطور که ما نمیتوانیم معنای تحت اللفظی کلمات را نادیده بگیریم، نادیده گرفتن شباهتهائی که استعاره مسبب آنهاست نیز غیرممکن است.
استعاره مهم است به دلیل آن که در را به روی کشف باز میکند. هرگاه مسالهای را حل میکنیم، و یا به کشفی میرسیم، آنچه را میدانیم با آن چه نمیدانیم مقایسه میکنیم. و تنها راه برای فهمیدن چیزی که نمیدانیم این است که شباهتهای احتمالی آن را با چیزی که میدانیم بررسی کنیم. انیشتین روش علمی خود را بهعنوان بازی ترکیبی توصیف کرده است. او به استفاده از آزمایشهای فکری، که اساساً شبیهسازیهای پیچیده هستند، برای ثبت کشفیات بزرگش معروف بود. با کنار هم قرار دادن آنچه میدانیم و آنچه نمیدانیم از طریق قیاس، تفکر استعاری موجب جرقهای میشود که آتش اکتشاف را شعلهور میکند.
استعاره همه جا حاضر است، بااینحال مخفی است. اما شما فقط لازم است به کلمات اطرافتان نگاه کنید تا آن را بیابید. رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) زبان را بهعنوان «سنگواره شعر» توصیف میکند. اما زبان قبل از آن که سنگواره شعر بوده باشد سنگواره استعاره بوده است. سنگوارهای که هنوز نفس میکشند. سه کلمهای را که معروفترین کلمات در تمام فلسفه غرب هستند در نظر بگیرید:
(Cogito ergo sum) که معمولاً به صورت «من فکر می کنم ، پس هستم.» ترجمه شده. اما یک ترجمه بهتر هم وجود دارد. کلمه لاتین (Cogito) مشتقی است از پیشوند (Co) به معنای «باهم» و فعل (agitare) به معنای «تکان دادن». بنابراین، معنای اصلی (Cogito) «باهم تکان دادن» و «قاطی کردن» است. و ترجمه مناسب (Cogito ergo sum) این است: «من چیزها را باهم قاطی میکنم، پس هستم.»
(خنده حضار) استعاره چیزها را با هم قاطی میکند، و در این فرایند به ما همه چیز میدهد، از شکسپیر گرفته تا کشف علمی. ذهن ما یک گنبد برفی پلاستیکی است، و زیباترین، جالبترین، و واقعیترین حالتش زمانی جلوه میکند که به قول الویس، «کلاً قاطی» باشد. و استعاره ذهن را مدتها در حال تکان خوردن و قاطی شدن، لرزیدن و غلتیدن نگه میدارد، مدتهای مدیدی پس از آن که الویس عمارت آن را ترک کرده است. خیلی متشکرم. (تشویق حضار)