لائوری سانتوز: اقتصاد میونوار نامعقول به اندازهی اقتصاد ما
متن سخنرانی :
من میخوام امروز سخنام را با دو مشاهده بر گونههای بشری آغاز کنم. من میخوام امروز سخنام را با دو مشاهده بر گونههای بشری آغاز کنم. مشاهدهی نخست چیزیست که شاید به نظر شما واضح بیاد، و آن این است که گونهی ما، هموسِپینها (انسان اندیشهورز)، در واقع بسیار بسیار باهوشست - یعنی، به طور مضحکی باهوش - یعنی اینطور که همهتون کارهایی را انجام میدید که هیچ گونهی دیگری بر روی کرهی زمین در حال حاضر نمیتونه انجام بده. و البته این، احتمالا نخستین بار نیست که شما به این نتیجه رسیدید. و البته این، احتمالا نخستین بار نیست که شما به این نتیجه رسیدید. البته، علاوه بر باهوش بودن، ما به شدت گونهی مغروری هستیم. ما میخوایم این حقیقت را که باهوشیم تو چشمِ دیگران فرو کنیم. میدونید، خب من میتونم تقریبا سراغ هر انسان فرزانهای برم از شکسپیر بگیر تا استفان کالبرت تا این حقیقت را خاطرنشان کنم که ما در استدلال بیهمتا و در توانایی ذهنی بیانتها هستیم و وقتی نوبت به امور ذهنی میرسه، از هر موجود دیگر کرهی زمین فوقالعادهتر از فوقالعادهایم. و وقتی نوبت به امور ذهنی میرسه، از هر موجود دیگر کرهی زمین فوقالعادهتر از فوقالعادهایم.اما مسلما، مشاهدهی دیگری هم دربارهی گونهی بشر وجود دارد که میخوام کمی بیشتر روش متمرکز بشم، و آن این حقیقتست که با وجود اینکه در اصل ما بسیار هوشمندیم، و گاهی به طور بیمانندی هوشمند، میتونیم وقتی نوبت به برخی جنبههای تصمیمگیری میرسه، ناباورانه هالو باشیم. میتونیم وقتی نوبت به برخی جنبههای تصمیمگیری میرسه، ناباورانه هالو باشیم. حالا من دارم پوزخندهای زیادی اینجا میبینم. نگران نباشید، من نمیخوام به کس خاصی به خاطر اشتباهاتش اشاره کنم. نگران نباشید، من نمیخوام به کس خاصی به خاطر اشتباهاتش اشاره کنم. اما مسلما، تنها در دوسال گذشته ما نمونههای بیسابقهای را از ناکارایی بشر دیدیم و شاهد بودیم که ابزارهایی که منحصرا ما سازندهی آن هستیم تا منابع را از محیط زیستمان بیرون بکشیم یه جورایی داره جلوی چشمامون از هم میپاشد. ما شاهد بازارهای مالی که منحصرا ساختیم بودهایم - این بازارهایی که قرار بوده خطاناپذیر باشند - ما شاهد بودهایم که در برابر چشمامون فرو ریختند.
اما به نظر من، هر دوی این مثالهای شرمآور، نمیتونن سرپوش بر چیزی بگذارند که به گمان من شرمآورترین چیز دربارهی خطاهای بشرست، نمیتونن سرپوش بر چیزی بگذارند که به گمان من شرمآورترین چیز دربارهی خطاهای بشرست، و آن اینکه ما ترجیح میدیم خیال کنیم که اشتباهاتی که مرتکب میشیم واقعا فقط نتیجهی کار یکی دو تا آدم ناباب یا چند تا تصمیم وبلاگی شکست خوردهست. اما با توجه به یافتههای جامعهشناسان، به نظر میاد که بیشترِ ما، هنگامی که در بستر مشخصی قرار میگیریم، مرتکب اشتباهات بسیار مشخصی میشویم. خطاهایی که میکنیم در واقع پیشبینی پذیر هستند. ما آنها را دوباره و دوباره انجام میدیم. و آنها در واقع بر اساس بسیاری مستندات تغییرناپذیرند. هنگامی که ما بازخورد منفی دریافت میکنیم، هنوز، دفعهی بعد که دوباره در معرض همان شرایط قرار میگیریم، به ارتکاب همان خطاها گرایش داریم. و این واقعا برای من، به عنوان یک پژوهشگر سرشت انسانی یک معما بود. و این واقعا برای من، به عنوان یک پژوهشگر سرشت انسانی یک معما بود. چیزی که بیش از همه دربارش کنجکاوم اینه که، چگونهاست که یک گونه که به اندازهی ما باهوش است میتواند همواره خطاهایی به این بدی را تا اینحد مداوم انجام دهد؟ میتواند همواره خطاهایی به این بدی را تا اینحد مداوم انجام دهد؟
میدونید، ما باهوشترین چیزی هستیم که وجود داره، چرا نتونیم ازش سر در بیاریم؟ به دیگر معنی، اشتباهات ما واقعا از کجا ناشی میشه؟ با کمی فکر به این موضوع، به دو احتمال رسیدم. یک احتمال اینه که، به عبارتی، این اصلا تقصیر ما نیست. چون ما گونهی هوشمندی هستیم، میتونیم در اصل فضاهایی بیافرینیم که بسیار بسیار پیچیده هستند، گاهی آنقدر پیچیده که حتی خودمان نمیتونیم درکش کنیم، با وجود اینکه خودمان آنها را آفریدهایم. ما بازارهای مالی را خلق میکنیم که به شدت پیچیده هستند. ما قراردادهای رهنی ایجاد میکنیم که نمیتونیم باهاشون دست و پنجه نرم کنیم. و معلومه، اگر ما در فضایی قرار داده بشیم که نتونیم از پَسِش بر بیایم، تا اندازهای منطقی به نظر میاد که ممکنه گند بزنیم. تا اندازهای منطقی به نظر میاد که ممکنه گند بزنیم. و اگر این درست بود، راه حل بسیار سادهای برای مشکل خطاهای بشری میداشتیم. و اگر این درست بود، راه حل بسیار سادهای برای مشکل خطاهای بشری میداشتیم. تنها میگفتیم، بیاید ماهیت فنآوریهایی که نمیتونیم از پسشون بربیایم را بفهمیم، تنها میگفتیم، بیاید ماهیت فنآوریهایی که نمیتونیم از پسشون بربیایم را بفهمیم، آن دست از فضاها که نامطلوب هستند - از دستشان خلاص بشیم، چیزها را بهتر طراحی کنیم، آنوقت باید همان گونهی ارزشمندی بشیم که از خودمان انتظار داریم. آنوقت باید همان گونهی ارزشمندی بشیم که از خودمان انتظار داریم.
اما احتمال دیگری هم وجود داره که به نظر من اندکی نگرانکنندهتره، این که که شاید محیط رندگی ما آشفته نیست. شاید در واقع این ما هستیم که بد طراحی شدیم. این اشارهای است که من دریافت کردم از بررسی روشهایی که جامعهشناسان دربارهی خطاهای انسانی دریافتهاند. و آنچه ما میبینیم این است که مردم به اشتباه کردن، دقیقا به شیوهی یکسان، دوباره و دوباره ادامه میدن. و آنچه ما میبینیم این است که مردم به اشتباه کردن، دقیقا به شیوهی یکسان، دوباره و دوباره ادامه میدن. انگار احتمال داره که ما فقط ساخته شدیم که اشتباهاتی را به شیوههای مشخص مرتکب بشیم. این احتمالیست که من کمی بیشتر دربارش نگران هستم، زیرا، اگر این ما باشیم که گند بالا میاریم، خیلی معلوم نیست که چطور قراره باهاش دست و پنجه نرم کنیم. تنها باید این حقیقت را بپذیریم که ما مهیای خطا کردن هستیم و تلاش کنیم با توجه به این بقیه چیزها را طراحی کنیم.
خب، این مسئلهای بود که من و دانشجویانم میخواستیم به آن بپردازیم. چطور میتونیم میان احتمال نخست و دوم تمایز قائل بشیم؟ چیزی که نیاز داریم جمعیت نمونهای است که در اساس باهوش باشند، بتونن تصمیمهای زیادی بگیرند، اما به هیچیک از سازمانهایی که ما داریم دسترسی نداشته باشند، هیچکدام از آن چیزهایی که ممکن است ما را آشفته کنند - هیچ فنآوری انسانی، هیچ فرهنگ بشری، حتی شاید به هیچ زبان انسانی. برای همین بود که ما به سمت این بروبچهها متمایل شدیم. این یکی از بچههاییست که من باهاشون کار میکنم. این یک میمون کاپوچین قهوهایاست. اینها از نخستیسانان ینگه دنیا هستند، که یعنی آنها حدود ۳۵ میلیونسال پیش از شاخهی بشری جدا افتادند. که یعنی آنها حدود ۳۵ میلیونسال پیش از شاخهی بشری جدا افتادند. این یعنی مادرِ مادرِ مادرِ مادرِ مادرِ مادرِ مادرِ - با حدود پنج میلیون مادر در این عبارت - مادربزرگتون احتمالا با مادرِ مادرِ مادربزرگِ -با پنج میلیون مادر- هالی یکیست. مادربزرگتون احتمالا با مادرِ مادرِ مادربزرگِ -با پنج میلیون مادر- هالی یکیست. مادربزرگتون احتمالا با مادرِ مادرِ مادربزرگِ -با پنج میلیون مادر- هالی یکیست. میدونید که، خیالتون راحت باشه که این بچه فامیل خیلی خیلی دور شماست، اما با این وجود یک فامیل تکاملیست. با این همه، خبر خوب دربارهی هالی اینه که او درواقع فنآوریهایی که ما داریم را در اختیار ندارد. میدانید، او باهوشه، یک موجود بسیار خوشبر و رو، و همچنین یک نخستیسان، اما او فاقد همهی چیزهاییست که ممکنه باعث شده باشه که ما گند بزنیم. بنابراین یک مورد آزمایش بی عیبست.
چی میشه اگر هالی را در همان بستری قرار بدیم که انسانها قرار دارند؟ آیا همان اشتباهات ما را میکند؟ آیا او از اشتباهاتش درس نمیگیره؟ و همچین چیزهایی. و این کاری بود که تصمیم گرفتیم انجام بدیم. من و دانشجوهام چندسال پیش در این باره بسیار هیجانزده بودیم. ما گفتیم، بسیار خوب، بذار هالی را در معرض چند مشکل قرار بدیم، و ببینیم که آشفته میشه یا نه. مسئلهی اول دقیقا این بود که، خب، از کجا شروع کنیم؟ چون، میدانید، این برای ما عالیست، اما برای انسان بده. ما اشتباهات زیادی را در بسترهای گوناگون مرتکب میشیم. خب، حالا با این باید از کجا شروع کنیم؟ و چون ما این کار را تقریبا همزمان با بحران اقتصادی آغاز کردیم، زمانی که از دست رفتن وثیقههای بانکی هر روز در صدر اخبار بود، گفتیم، آها، شاید ما باید در واقع از حیطهی اقتصاد آغاز کنیم. شاید ما باید تصمیمهای اقتصادی میمونها را بررسی کنیم و ببینیم که آیا آنها همان اشتباههای مسخرهای را میکنند که ما هم میکنیم.
البته، این زمانی بود که ما به مشکل دوم برخورده بودیم - یک کمی روشمند تر - که عبارت بود از، شاید شماها ندانید، اما میمونها در اصل از پول استفاده نمیکنند. میدونم، شما تا حالا باهاشون دیدار نداشتید. اما به همین دلیلست که، آنها در صف بقالی یا خودپرداز پشت شما نایستادند - آنها از این کارها نمیکنند. اما به همین دلیلست که، آنها در صف بقالی یا خودپرداز پشت شما نایستادند - آنها از این کارها نمیکنند. پس ما در اینجا یک کمی با مشکل روبرو شدیم. چطور میخوایم از میمونها دربارهی پول بپرسیم اگر آنها در اصل ازش استفاده نمیکنند؟ پس ما گفتیم، خب، دندان روی جگر میگذاریم و به میمونها یاد میدیم که چطور از پول استفاده کنند. بنابراین همین کار را کردیم. آنچه شما در اینجا میبینید درواقع نخستین واحد ارزی غیر بشریست که میشناسم. آنچه شما در اینجا میبینید درواقع نخستین واحد ارزی غیر بشریست که میشناسم. ما در زمان آغاز این مطالعه خیلی خلاقیت نداشتیم. بنابراین اسمش را گذاشتیم ژِتون. اما این واحد ارزی بود که ما به میمونهامون در دانشگاه ییل آموزش دادیم که در واقع در تبادل با انسانها ازش استفاده کنند، تا در واقع بتونن انواع غذاها را بخرند. به نظر نمیآمد خیلی - در واقع خیلی شبیه نیست.
شبیه بیشتر پولهای ما نیست، تنها یک تکه آهنست. شماهایی که پس از سفرهاتون ارز به خانه میبرید میدونید که، به محضی که برگردید خانه، آن ارز کاملا بیمصرف میشه. این اولش برای میمونها بیاستفاده بود پیش از آنکه پی ببرن باهاش چیکار میتونن بکنن. وقتی در آغاز در قفسهاشان این را بهشون دادیم، درواقع برش داشتند و بهش خیره شدند. در این حد براشون عجیب بود. اما میمونها به سرعت تشخیص دادند که در حقیقت میتونن این ژِتون را در ازای غذا به آدمها در آزمایشگاه بدن. که در حقیقت میتونن این ژِتون را در ازای غذا به آدمها در آزمایشگاه بدن. و میبینید که یکی از میمونهای ما، میدِی، اینجا داره همینکار را میکند. A و B مراحلی هستند که در آنها او تقریبا درباره اینچیزها کنجکاو بود - چیزی نمیدانست. A و B مراحلی هستند که در آنها او تقریبا درباره اینچیزها کنجکاو بود - چیزی نمیدانست. این دستِ منتظرِ یک انسان آزمایشگر است، و میدی به سرعت فهمید، که ظاهرا انسان از او این را میخواد. آن را بهش تحویل میده، و سپس مقداری غذا میگیرد. معلوم شد که نه تنها میدی، بلکه همهی میمونهای ما در تجارت با ژِتون با فروشندگان انسان پیشرفت کردند. معلوم شد که نه تنها میدی، بلکه همهی میمونهای ما در تجارت با ژِتون با فروشندگان انسان پیشرفت کردند. خب، اینجا یک ویدئوی کوتاه از این جریان داریم. این میدی است. او میخواد چند ژِتون برای گرفتن غذا خرج کند و با خوشحالی منتظرست که غذا بگیرد. فکر میکنم این فلیکس باشه، او قویترین نر ماست؛ هیکلش خیلی بزرگست. اما او هم با شکیبایی منتظرست، غذاش را میگیرد و میره.
بنابراین میمونها پیشرفت خیلی خوبی داشتند. آنها به طور غافلگیرانهای با اندکی تمرین در این پیشرفت کردند. ما تنها به آنها اجازه دادیم این را خودشان به عهده بگیرند. پرسش اینه که: آیا این چیزی شبیه به پول انسان است؟ آیا این اصلا یک بازار است، یا اینکه ما تنها با واداشتن میمونها به انجام این کار یک حقهی عجیب روانشناسی زدیم، یا اینکه ما تنها با واداشتن میمونها به انجام این کار یک حقهی عجیب روانشناسی زدیم، به نظر باهوش میان، اما واقعا هوشمند نیستند. بنابراین گفتیم، میمونها خودبخود چه کار میکنند اگر این واقعا واحد پول آنها باشه، اگر واقعا از آن به عنوان پول استفاده کنند؟ خب، میشه آنها را تصور کنی که همان کارهای هوشمندانهای را انجام میدن که انسانها وقتی شروع به مبادلهی پول با یکدیگر کردند، میکنند. ممکنه بشه آنها را واداشت که به قیمت توجه کنند، حواسشان باشه که چقدر خرید میکنند - که حساب پولی که خرج میکنند را نگه دارند، آیا میمونها کاری شبیه به این انجام میدن؟
و به این ترتیب بازرگانی میمونها متولد شد. روش کار به این صورت است که میمونهای ما معمولا در یک حصار بزرگ مانند باغوحش همزیستی دارند. هنگامیکه هوس چیز خوشمزهای میکنند، ما در اصل بهشون اجازه دادیم که بیرون برن و وارد محوطهی کوچکتری بشن که از آنجا میتونن وارد بازار بشن. به محض ورود به بازار - بازار میمونها در واقع از خیلی از بازارهای انسانی جذابتر بود چون، به محض ورود میمونها به آستانهی این بازار، یک انسان به آنها یک کیف پر از ژِتون میده بنابراین آنها میتونن این پولها را با یکی از دو نفری که اینجا هستند مبادله کنند - بنابراین آنها میتونن این پولها را با یکی از دو نفری که اینجا هستند مبادله کنند - دو امکان متفاوت برای خرید خرت و پرت از دو فروشندهی انسان. دو امکان متفاوت برای خرید خرت و پرت از دو فروشندهی انسان. این فروشندهها دو تا از دانشجویان آزمایشگاه من بودند. آنها لباسهای متفاوتی میپوشیدند؛ آدمهای متفاوتی بودند. و آنها در طی زمان کار مشابهی را تکرار میکردند بنابراین میمونها میتونستن یاد بگیرن، میدانید، اینکه کی چی را به چه قیمتی میفروشد - کی قابل اعتماده، کی نیست، و... و میتونید ببینید که هر کدام از آزمایشگرها دراصل یک بشقاب کوچک و زرد غذا به دست دارد. و این چیزیست که میمونها در ازای یک ژِتون دریافت میکنند. پس همهچیز یک ژِتون میارزد، اما همانطور که میبینید، گاهی ژِتونها بیش از بقیه اوقات توانایی خرید دارند، گاهی انگورهای بیشتری میارزند.
خب، من به شما یک ویدئوی کوتاه نشان میدم تا این دادوستد را از نزدیک ببینید. از نگاه یک میمون درستش کردیم. میمونها کوتاهترند، بنابراین بازار هم کوتاهتر است. این هانی ست. او کمی برای باز شدن بازار بیتابی میکنه. ناگهان بازار باز میشه. انتخابش اینه: یک انگور یا دو انگور. میتونید هانی را، که یک اقتصاددان بازاری خیلی خوبه، ببینید، که سمت کسی میره که بهش انگور بیشتری میده. او میتونه به مشاوران مالی یکی-دو چیز یاد بده. نه تنها هانی، بلکه بیشتر میمونها به سوی کسی رفتند که بیشتر میفروخت. بیشتر میمونها سراغ کسی رفتند که غذای بهتری داشت. وقتی حراجی برگزار کردیم، دیدیم که میمونها بهش توجه نشان دادند. آنها واقعا مراقب ارز میمونی بودند. موضوع جالبتر اینه که وقتی ما با اقتصاددانها همکاری کردیم تا اساسا دادههای فعالیت میمونها که از ابزارهای اقتصادی استفاده میکردند بررسی کنیم، این دادهها نه تنها به صورت کیفی، بلکه از نظر کمّی با فعالیت انسانها در بازار واقعی میکردند، منطبق بود. این دادهها نه تنها به صورت کیفی، بلکه از نظر کمّی با فعالیت انسانها در بازار واقعی میکردند، منطبق بود. این دادهها نه تنها به صورت کیفی، بلکه از نظر کمّی با فعالیت انسانها در بازار واقعی، منطبق بود. به اندازهای که، اگر آمار میمونها را میدیدید، نمیتونستید بگید که آیا این در یک بازار مربوط به انسانست یا مربوط به یک میمون.
و آنچه ما واقعا میخواستیم انجام بدیم این بود که در واقع چیزی را معرفی کنیم که دستکم برای میمونها و ما، مانند یک ارز مالی، موثر باشه. پرسش اینه: آیا میمونها هم شروع به اشتباهاتی میکنند که ما مرتکب شدیم؟ خب، ما بر اساس یکی- دو نشانه شواهدی داشتیم که ممکنه اینطور باشه. یکی اینکه ما در دادوستد میمونها هیچ مدرکی دال بر پسانداز ندیدیم - یکی اینکه ما در دادوستد میمونها هیچ مدرکی دال بر پسانداز ندیدیم - میدونید، درست مانند گونهی انسان، میمونها وارد بازار شدند، همهی داراییشان را خرج کردند، و سپس سراغ همدیگر رفتند. چیز دیگری که ما به صورت خودجوش مشاهده کردیم، و کاملا شرمآور بود، شواهدی مبنی بر دزدی خودانگیخته بود. میمونها ژِتونها را در هرفرصتی که به دستمیآوردند کِش میرفتند - از همدیگر، و اغلب از ما - میدانید، چیزهایی که ما فکر نمیکردیم ضرورتا پیش بیاد، اما آنها را به صورت خودانگیخته در میمونها مشاهده کردیم.
و گفتیم، این به نظر ناخوشایند میاد. آیا میتونیم ببینیم که میمونها دارند دقیقا همان کارهای احمقانهای را میکنند که انسانها انجام میدن؟ یک امکان اینه که ما اجازه بدیم سازمان مالی میمونها تا پایان پیش بره، میدانید، تا ببینیم آیا آنها در عرض چند سال اعلام ورشکستگی میکنند. ما کمی ناشکیبا بودیم، آنفدر که میخواستیم کمی به ماجرا سرعت ببخشیم. بنابراین گفتیم، بذار میمونها را با همان مشکلاتی روبرو کنیم بنابراین گفتیم، بذار میمونها را با همان مشکلاتی روبرو کنیم که انسانها در چالشهای اقتصادی خاص گرایش به انجامشان دارند، که انسانها در چالشهای اقتصادی خاص گرایش به انجامشان دارند، یا انواع خاصی از آزمایشهای اقتصادی. و خب، چون بهترین راه برای فهمیدن اینکه چرا آدمها اشتباه میکنند اینه که خودت واقعا انجامش بدی، من میخوام یک آزمایش سریع روی شماها بکنم تا در عمل به برآورد درستی از غرایز مالی خودتان برسید.
بنابراین همین الان تصور کنید که من به تک تک شما هزار دلار آمریکا دادم - دهتا اسکناس نوی صد دلاری. این را میگیرید، و در کیفپولتان میگذارید و یک لحظه دربارهی این فکر میکنید که میخواید باهاش چیکار کنید. چون حالا این مال شماست؛ میتونید هر چی که میخواید بخرید. آن را ببخشید، یا هرکاری. به نظر عالی میاد، اما شما یک گزینهی دیگر هم دارید که بتونید پول بیشتری در بیارید. و گزینهی شما اینه: میتونید خطر کنید، در این حالت من میخوام با یکی از ژِتونهای میمونها شیر یا خط بندازم. اگر شیر آمد، هزار دلار بیشتر گیرت میاد. اگر خط آمد، هیچی دستت را نمیگیره. بنابراین یک فرصتست برای اینکه بیشتر به دست بیاری، اما کم و بیش پرمخاطرهست. گزینهی بعدیات مطمئنتره. قراره بیبروبرگرد مقداری پول گیرت بیاد. من قصد دارم بهتون ۵۰۰ چوق بدم. میتونید سریع در کیف پولتان بچپبانید و بلافاصله خرجش کنید. خب ببینید که بینش شما دراینباره چیه. بیشتر مردم گزینهی امنتر را انتخاب می:کنند. بیشتر مردم میگن، چرا باید خطر کنم وقتی بیبروبرگرد ۱٫۵۰۰ دلار گیرم میاد؟ به نظر قمار خوبی میاد. من میخوام این را امتحان کنم. ممکنه بگید، خب این خیلی غیر منطقی نیست. مردم کمی ریسک-گریز هستند. خب که چی؟
خب، این «خب که چی؟» برمیگرده وقتی شروع به فکر کردن به همان مسئله میکنی خب، این «خب که چی؟» برمیگرده وقتی شروع به فکر کردن به همان مسئله میکنی که حالا فقط کمی دستکاری شده. خب، حالا تصور کنید که من به هرکدام از شما ۲٫۰۰۰ دلار میدم، ۲۰ تا اسکناس نوی صد دلاری. حالا قدرت خریدتان نسبت به آنچه که بود دوبرابر بیشتر شدهاست. به این فکر کنید که وقتی دارید در کیف پولتان میچپانیدش چه احساسی دارید. حالا فکر کنید که من حالا شما را در معرض یک گزینهی دیگر قرار میدم اما این بار، کمی بدتر. حالا شما باید تصمیم بگیرید که چطور این پول را از دست بدید، اما انتخابتان از همان روند پیش تبعیت میکند. میتونید برای از دست دادن پولتان خطر کنید - بنابراین من یک سکه میاندازم، اگر شیر آمد، درواقع کلی پول از دست میدید. اگر خط آمد، هیچی از دست نمیدید، همه چی درسته، میتونی همش را نگهداری - یا اینکه خطر نکنی، که یعنی باید دست کنی تو کیفت و پنج تا از این صد دلاریها را بی برو برگرد به من پس بدی.
حالا دارم کلی پیشانی چین خورده میبینم. بنابراین شاید شما هم دریافت مشابهی از موضوعاتی که ما آزمایش کردیم دارید، بنابراین شاید شما هم دریافت مشابهی از موضوعاتی که ما آزمایش کردیم دارید، که هنگام رویارویی با چنین گزینههایی، مردم گزینهی بیخطر را انتخاب نمیکنند. که هنگام رویارویی با چنین گزینههایی، مردم گزینهی بیخطر را انتخاب نمیکنند. آنها در اصل به خطرپذیری گرایش پیدا میکنند. دلیل غیرمنطقی بودن چنین چیزی اینه که ما در هردو موقعیت آدمها را در معرض یک انتخاب قرار دادیم. دلیل غیرمنطقی بودن چنین چیزی اینه که ما در هردو موقعیت آدمها را در معرض یک انتخاب قرار دادیم. یک فرصت پنجاه - پنجاهست که هزارتا داشته باشید یا ۲٫۰۰۰ تا، یا اینکه ۱٫۵۰۰ دلار را با اطمینان به جیب بزنید. اما شهود آدمها برای میزان ریسکی که باید بپذیرند براساس جایی که باهاش شروع کردند فرق میکند.
خب یعنی چه خبره؟ خب، به نظر میاد که این باید نتیجهی دستکم دو محرک باشد که در سطح روانشناسی دارای آنها هستیم. یکی اینه که ما برامون بسیار سختست که به طور مطلق و محض فکر کنیم. باید خیلی تلاش کنید که بتونید سر در بیارید، خب، یک گزینه عبارتست از یک دوراهی هزار یا ۲٫۰۰۰؛ و دیگری ۱٫۵۰۰ تا. به جاش، برامون بسیار آسانست که وقتی گزینهها هربار عوض میشن بهطور نسبی فکر کنیم. به جاش، برامون بسیار آسانست که وقتی گزینهها هربار عوض میشن بهطور نسبی فکر کنیم. برایهمین اینطوری فکر میکنیم: «اوه، قراره بیشتر گیرم بیاد،» یا «اوه، قراره کمتر گیرم بیاد.» این هیچ ضرری ندارد، جز اینکه تغییرات در جنبههای گوناگون در واقع بر قضاوت ما، که یک گزینه بده یا خوب، تاثیر میگذارن. در واقع بر قضاوت ما، که یک گزینه بده یا خوب، تاثیر میگذارن. و این ما را به سوی محرک دوم هدایت میکنه، که اقتصاددانها بهش میگن زیان-گریزی.
قضیه اینه که ما واقعا از این که اوضاع قاطی بشه متنفریم. ما از اینکه مجبور بشیم پول از دست بدیم واقعا بدمون میاد. و این یعنی ما گاهی اولویتهامون را تغییر میدیم تا از این اجتناب کنیم. و این یعنی ما گاهی اولویتهامون را تغییر میدیم تا از این اجتناب کنیم. آنچه شما در مورد اخیر دیدید اینه که سوژههای آزمایش ریسکپذیر میشن چون آنها خواهان آن فرصت نادری هستند که توش چیزی را نبازند. این یعنی وقتی ما در چارچوب فکری خطر کردن هستیم - ببخشید، وقتی در فضای فکری باختن قرار بگیریم، در واقع خطرپذیرتر میشیم، که میتونه بسیار نگرانکننده باشد. این چیزها نقش مهمی در بسیار روشهای نادرست انسان بازی میکند. این دلیل اینه که چرا سهامداران سهامهای ضررده را بیشتر نگهمیدارند - چون دارن آنها را به طور نسبی ارزیابی میکنند. این دلیل اینه که مردم در بازار مسکن از فروختن خانههاشون سر باز میزنند - چون نمیخوان به قیمت کمتر بفروشند.
پرسشی که برای ما جالب بود این بود که آیا میمونها هم همان انگیزهها را از خودشان نشان میدن. اگر همان شرایط را در بازار کوچک میمونها اجرا کنیم، آنها به عنوان ساکنان بازار چه میکردند؟ خب پس این کاری بود که کردیم، ما به میمونها انتخابهایی را واگذار کردیم میان کسانی که معامله باهاشون امن بود- همیشه کار یکسانی میکردند - یا افراد پرمخاطره - آنها نصف اوقات رَوششون را عوض میکردند. و بهشون گزینههایی پیشنهاد میدادند که حاوی پاداش بود - مثل شرایط اولی که شما در آن قرار گرفتید - پس آنها در اصل شانس این را داشتند که بیشتر گیرشان بیاد، یا گاهی از دست دادن را تجربه میکردند - به آنها آموزش داده شد که که قراره گاهی بیش از حد معمول به دست بیارن.
و این چیزیست که رخ داد. ما آنها را به دو فروشندهی تازه معرفی کردیم. افراد راست و چپ هر دو با یک انگور شروع کردند، که به نظر مناسب میاد. اما آنها قراره به میمونها پاداش بدن. فروشندهی سمت چپ یک پاداشدهندهی بیمخاطرهست. همیشه، یکی اضافه میکنه، و به میمونها دوتا میده. و یاروی سمت چپی یک پاداشدهندهی نامطمئنست. گاهی میمونها هیچ پاداشی نمیگرفتند - این پاداشِ صفر است. و گاهی میمونها دوتا اضافی میگرفتند. و به عنوان یک پاداش استثنایی، سه تا دریافت میکردند. اما این همان انتخابیست که شماها باهاش روبرو شدید. آیا میمونها میخوان که در امنیت پیش برن و سراغ کسی برن که در هر آزمون همان کار همیشگی را میکند، یا میخوان خطر کنند، و پاداش نامطمئن، اما بزرگ را دریافت کنند، و خطر احتمال دریافت هیچ پاداشی را به جان بخرند. مردم اینجا گزینهی بیخطر را انتخاب کردند. معلوم شد، که میمونها هم سراغ گزینهی امن رفتند. هم از نظر کمّی و هم کیفی، آنها در این آزمایش یکسان دقیقا به همان روشی پیش رفتند که مردم. آنها در این آزمایش یکسان دقیقا به همان روشی پیش رفتند که مردم.
ممکنه بگید، شاید میمونها اصلا ریسکپذیر نیستند. باید ببینیم که با ضررکردن چطور کنار میان. پس ما نسخهی دوم این آزمایش را اجرا کردیم. حالا، میمونها این دو نفر را ملاقات کردند که بهشان پاداش نمیدادند؛ درواقع کمتر از آنچه انتظار داشتند تحویل میدادند. خب، شبیه این بود که آنها قصد دادن پاداش زیادی را داشتند. اینجا سه تا انگور هست؛ میمونها واقعا برای این مشتاق بودند. اما کم کم یاد گرفتند که این افراد قراره کمتر از حد انتظار بهشون انگور بدن. فروشندهی سمت چپ ضرر بدون ریسک وارد میکند. هربار، قراره یکی از اینها را کم کند و بهشان تنها دو انگور بده. فروشندهی سمت راست یک زیان ده نامطمئنست. گاهی هیچ زیانی وارد نمیکند، بنابراین میمونها به شدت ذوقزده میشن، اما گاهی او یک ضرر اساسی بهشان وارد میکند، دو تا کم میکند و بهشان تنها یکی میده.
حالا میمونها چه میکنند؟ دوباره، انتخاب یکسان؛ آنها میتونن بازی امن را انتخاب کنند تا همیشه دو تا انگور را با اطمینان دریافت کنند، یا قمار مخاطرهآمیز را بپذیرند و میان یکی یا سه تا انتخاب کنند. نکتهی قابل توجه اینه که، وقتی به میمونها این گزینه را میدی، آنها همان کار غیرمنطقی انسانها را تکرار میکنند. آنها بسته به چگونگی شروع آزمایش بیشتر ریسک پذیر میشن. آنها بسته به چگونگی شروع آزمایش بیشتر ریسک پذیر میشن. این دیوانهکننده است چون به ما می:گه میمونها هم چیزها را به روش نسبی ارزیابی میکنند و در اصل در برابر زیان، جور دیگری نسبت به سود رفتار میکنند.
خب، همهی اینها چه مفهومی داره؟ خب، آنچه ثابت کردیم اینه که، اول از همه، ما میتونیم به میمونها یک ارز مالی تحمیل کنیم، و آنها کارهای بسیار مشابهی را با آن انجام میدن. آنها بعضی کارهای هوشمندانه و بعضی کارهای نهچندان خوشایند ما را انجام میدن، آنها بعضی کارهای هوشمندانه و بعضی کارهای نهچندان خوشایند ما را انجام میدن، مانند دزدی و غیره. اما آنها بعضی کارهای غیرمنطقی ما را هم انجام میدن. آنها درست مانند ما، به صورت سازمان یافته با مسائل به نادرستی برخورد میکنند. آنها درست مانند ما، به صورت سازمان یافته با مسائل به نادرستی برخورد میکنند. این نخستین پیام اخلاقی این سخنرانیست، که به دردتون میخوره اگر، شما در آغاز با خودتون فکر کردید اوه، من حتما میخوام به خونه برم و یک میمون استخدام کنم تا مشاور مالیام بشه. آنها از نظرهایی خیلی بامزهترن ... میدونید - اما این کار را نکنید، آنها هم احتمالا قراره به همان خنگی مشاورِ انسان شما باشن. اما این کار را نکنید، آنها هم احتمالا قراره به همان خنگی مشاورِ انسان شما باشن. خب میدونید، ناخوشاینده - متاسفم، خیلی متاسفم. این کمی برای کسانی که به میمونها امید بسته بودند هم ناامید کنندهست.
اما مسلما، دلیل خندیدن شما برای انسانها هم ناخوشاینده. چون ما به پرسشی که با آن گفتگو را آغاز کردیم، پاسخ دادیم. ما میخواستیم بدانیم این خطاها از کجا ناشی میشن؟ و امیدوار بودیم که شاید بتونیم یه جورایی کارایی سازمانهای مالیمون را بهبود ببخشیم، فنآوریهامون را تغییر بدیم تا خودمان را بهتر کنیم. اما دریافتیم که این محرکها ممکنست بخش ژرفتری از ما باشد. درحقیقت، آنها ممکنست برآمده از خودِ سرشت تاریخ تکاملی ما باشد. درحقیقت، آنها ممکنست برآمده از خودِ سرشت تاریخ تکاملی ما باشد. میدانید، شاید این تنها انسانها نباشند که در این زنجیرهی نادانی گرفتارند. میدانید، شاید این تنها انسانها نباشند که در این زنجیرهی نادانی گرفتارند. شاید این یه جور نادانی در تمام تاریخ بوده. و این، اگر ما نتایج میمونهای کاپوچین را باور کنیم، به این معنیست که همهی این راهبردهای حماقتبار ممکنست ۳۵ میلیونسال قدمت داشته باشد. این زمان طولانی برای یک خطِ مشیست که توان تغییر کردن داشته باشد - خیلی خیلی قدیمی.
ما دربارهی راهبردهای قدیمی مانند این چی میدانیم؟ خب، یک چیزی که میدانیم اینه که خیلی سخت بشه بهشان چیره شد. میدانید، مثلا به این خواست ذاتی تکاملیمون فکر کنید برای خوردن چیزهای شیرین، یا چیزهای چرب مانند چیزکیک. شما نمیتونید یکباره آن را از کار بندازید. نمیتونید یکباره به منوی دسر نگاه کنید و بگید: «نه، نه، از این چندشم میشه.» ما جور دیگری ساخته شدهایم. ما میخوایم به آن به چشم یک چیز خوب نگاه کنیم و آن را دنبال کنیم. حدس من اینه که همچین چیزی وقتی انسان تصمیمهای مالی متفاوت میگیره هم برقراره. حدس من اینه که همچین چیزی وقتی انسان تصمیمهای مالی متفاوت میگیره هم برقراره. حدس من اینه که همچین چیزی وقتی انسان تصمیمهای مالی متفاوت میگیره هم برقراره. وقتی میبینید سهامتان داره ناگهان به نقطهی هشدار سقوط میکند، هنگامی شاهد کاهش قیمت خانهتان هستید، شما نمیتونید آن را به شیوهای جز از راه تکاملی ببینید. شما نمیتونید آن را به شیوهای جز از راه تکاملی ببینید. این یعنی محرکهایی که سرمایهگذاران را وامیدارند که بد عمل کنند، این یعنی محرکهایی که سرمایهگذاران را وامیدارند که بد عمل کنند، که بحران دیون بانکی را پدید میارن یه جورایی شکستناپذیرند.
خب این خبر بدیست. سوال اینه: آیا اصلا خبر خوبی وجود داره؟ من قراره قاصد خبرهای خوبی برای شما باشم. خب، خبر خوب، به گمان من، چیزیست که من سخنم را با آن آغاز کردم، اینکه انسانها تنها باهوش نیستند؛ ما واقعا به طور الهامبخشی نسبت به دیگر جانداران این قلمرو زیستی هوشمندیم. ما واقعا به طور الهامبخشی نسبت به دیگر جانداران این قلمرو زیستی هوشمندیم. ما در چیره شدن به محدودیتهای زیستیمان بسیار واردیم - میدانید، من با هواپیما به اینجا آمدم. لازم نبود بال بزنم، من از لنز طبی استفاده میکنم که بتونم همهی شما را ببینم. من نیازی ندارم که به نزدیکبینی خودم تکیه کنم. درواقع همهی ما چنین مواردی داریم که در آنها بر محدودیتهای زیستیمان با فنآوری و دیگر ابزارها به آسانی چیره بشیم. که در آنها بر محدودیتهای زیستیمان با فنآوری و دیگر ابزارها به آسانی چیره بشیم. اما باید تشخیص بدیم که ما دارای این محدودیتها هستیم.
و دردسر همینجاست. کامو یک بار درجایی گفت: «بشر تنها گونهای است که از زیستن آنچه که هست سرباز میزند.» اما طعنهی روزگار اینجاست که ممکنست تنها با تشخیص محدودیتهامان بتونیم بر آنها چیره بشیم. ممکنست تنها با تشخیص محدودیتهامان بتونیم بر آنها چیره بشیم. امیدوارم که همهی شما به محدودیتهاتون فکر کنید، نه اینکه ضرورتا آنها را شکستناپذیر بدانید، اما آنها را به رسمیت بشناسید، آنها را بپذیرید و سپس از دنیای طراحی سود ببرید تا بتونید براشون راه حل پیدا کنید. این شاید تنها راهی باشه که بتونیم با آن به قابلیتهای انسانیمان دست بیابیم این شاید تنها راهی باشه که بتونیم با آن به قابلیتهای انسانیمان دست بیابیم و واقعا گونهی یگانهای بشیم که هممون بهش امید داریم.
سپاسگزارم.
(تشویق)