چگونه معلمان میتوانند به بچهها کمک کنند تا صدای سیاسیشان را بیابند
متن سخنرانی :
به نظرِ من، عدالت اجتماعییک مفهوم ساده است. آن، این اندیشه است کهکه همهٔ افراد در جامعه مستحقِ حقوقِ منصفانه و برابر، فرصتها و دسترسی به منابع هستند. اما این مسئله، بحث برانگیز و مبهم شده است، زیرا ما صحبت کردن دربارهٔ این که تلاش برای عدالت اجتماعیدقیقاً چه شکلی دارد، متوقف کردهایم. کار برای عدالت اجتماعیمیتواند شبیه این باشد… یا این. میتواند شبیه این باشد… یا میتواند شبیه این باشد… یا موردِ محبوبِ من… میتواند شبیه این باشد. آنها دانش آموزانِ من هستند. و هروقت از من خواسته میشود که درباره کارمیا اولویتهایم به عنوان یک معلم، صحبت کنم، من توضیح میدهم که معتقدم آموزش و پرورشمیتواند وسیلهای برای عدالت اجتماعی باشد. اما چند ماه قبل، من وارد حساب توئیتر شدم-- همانطور که همیشه میشوم -- و مشاهده کردم که یک معلمِ همکار، در برابر این عقیده دچار مسأله شده بود. او گفت "معلمها، نبایدمبارزانِ عدالت اجتماعی باشند، زیرا هدف آموزش و پرورش، آموزش دادن است." و او استدلال خود را با گفتن این که، "من مبحث خود را تدریس میکنم"، پایان داد. اما من این تسهیل را رد میکنم، زیرا معلمها فقط مباحث را آموزش نمیدهند، ما انسانها را آموزش میدهیم. زمانی که دانشآموزانِ ماوارد کلاسهای ما میشوند، آنها شخصیتهایشان راهمراهِ خودشان میآورند. هرآنچه آنها در کلاسهای ما تجربه میکنند،در زمینهٔ تاریخی محدود شده است، و اگر اصرار کنیم کهآموزش در یک خلاء اتفاق میافتد، به دانشآموزانمان صدمه وارد میکنیم. ما به آنها آموزش میدهیم کهآموزش واقعاً اهمیت ندارد، زیرا به هرآنچه در اطراف آنهادر حال رخ دادن است، مرتبط نیست. و چه چیزی در اطراف آنهادر حال رویدادن است؟ خب، نژادپرستی یک مورد. براساس نتایجِ آزمایش انجمنِ مطلق، بطور کلی ۸۸ درصد از مردم سفیدپوست در برابرمردمِ سیاهپوست، تعصباتِ ناخودآگاه دارند، با اعتقاد به این که آنها کمهوشتر، تنبلتر و خطرناکتر از سفیدها هستند. و این فقط یک نمونهٔ بنیادی از اثرات مخربِ نژادپرستیِ تاریخی و سیستماتیکِ کشور ماست. برای شواهدِ بیشتر، ما میتوانیم به نرخهای زندان نگاه کنیم؛ ما میتوانیم به آمار خشونت پلیسعلیه مردم سیاهپوست بنگریم؛ ما میتوانیم به شکافِفرصتِ آموزش نگاه کنیم -- پس بله، عدالت اجتماعیبه مدارسِ ما تعلق دارد. عدالتِ اجتماعی بایدبخشی از مأموریت هر مدرسه و هر معلمی در آمریکا باشد، اگر خواستار این هستیم که "آزادی و عدالتبرای همه" بیش از یک شعار باشد ... زیرا مدارس مکانهایی حیاتی هستند برایدانشآموزان که به شهروندان فعال تبدیل شوند و مهارتها و ابزارهایی که برایتغییر جهان نیاز دارند را یاد بگیرند. پس آن مهارتها چیست؟ خب، اینجا یک راز هست: بسیاری از مهارتهایی که مردم احتیاج دارند برای هماهنگ کردن انواع تغییراتیکه به عدالت منجر میشوند، درحالِ حاضر در زُمرهٔوظیفهٔ مدارس قرارگرفتهاند. مسائلی مانند حلِ مسأله، تفکرِ انتقادی، همکاری، پشتکار -- هیچیک از آنها نبایدبهخودیِ خود انقلابی باشد. آن را با تواناییِ درکِ تاریخ ترکیب کنید نه به عنوان یک روایت راکد و عینیکه همهٔ ما با آن موافقیم، بلکه به عنوان مجموعهای ازوقایعِ درهمآمیخته که دربارهشان میتواند تفاسیربیشماری وجود داشته باشد. اگر ما تعمداً انتخاب کنیم کههمراهِ دانشآموزانمان به کاوشِ تاریخ بپردازیم تا این کهآن را فقط آموزش دهیم، به آنها کمک خواهیم کرد تابفهمند تاریخ در جریان است و این مسآله با حرکتهای کنونیبرای عدالت، مرتبط است. و ما به آنها کمک میکنیم تا خودشان رابه عنوان بازیکنان بالقوه ببینند درون یک تاریخ زنده. پس اینها مهارتهایی هستند کهمن دربارهشان در حال صحبت هستم وقتی میگویم آموزش میتواند مکانی باشد که به بچهها آموزش دهد چگونهبرای عدالت تلاش کنند. اما شاید علتِ این که منتقدِ توئیتر من با این ایده خوشحال نبود، به این خاطر است که اوبا تعریف من از عدالت موافق نیست. بهقدر کافی منصفانه است. شاید او و من به لحاظ سیاسیچشم در چشم نشویم. اما مسئله اینجاست: هدف ما تشویقِ دانشآموزانبه بیانِ نظراتشان است، نه مجبور کردنشان به موافقت با ما، درنتیجه این واقعاً مهم نیست کهاو و من موافق باشیم. چیزی که مهم است این است که مابه دانش آموزان کمک میکنیم تا آن گفتگو را با یکدیگر داشته باشند. و آن به این معناست که مابه عنوان بزرگسالان، نیاز داریم که یاد بگیریم چگونهتسهیل کنندههایی مؤثر بشویم برای فعالیتهای دانش آموزانمان. ما باید به آنها کمک کنیم تا بیاموزند چگونهمکالمات واقعاً ماهرانه داشته باشند، ما باید اندیشههای متفاوت رابه آنها نمایش دهیم، و به آنها کمک کنیم تا ببینند چگونه آنچه در مدرسه میآموزندبا جهانِ بیرون ارتباط دارد. پس اینجا یک مثالی از آن است. هرساله، دانشآموزانِ من تاریخچهٔ آپارتایددر آفریقای جنوبی را به عنوانِ موردِ مطالعاتیاز ناعدالتی، مطالعه میکنند. اکنون برای افرادی از شما که نمیدانند، آپارتاید یک سیستمِ نژادپرستی وحشیانه بود، و دولتِ سفیدپوستان در آفریقای جنوبیقوانینِ نژادپرستانه را تحمیل کرد تا رنگینپوستان را سرکوب کند و اگر شما در برابر آن قوانین مقاومت میکردید،شما متحمل خطر زندانی شدن، خشونت یا مرگ میشدید. و در سراسر جهان، دولتهای سایرِ کشورها، از جمله دولتِ ما در ایالات متحده، دربارهٔ تحریم آفریقای جنوبیمردد بود، زیرا… خب… ما از منابعِ آن بهره میبردیم. پس در سال ۱۹۷۶، دولتِ آفریقای جنوبیقانون جدیدی تصویب کرد. که همهٔ دانشآموزان درآفریقای جنوبی را ملزم میکرد که به زبان آفریکانس درس بخوانند، که یک زبان سفیدپوستی بود، و بسیاری از اهالیِ سیاهپوستِجنوب آفریقا به آن زبان، به عنوان زبانِ غاصبان، اشاره میکردند. پس بهطورِغیرتعجبآوری، دانشآموزانِ رنگینپوستدربرابر این قانون خشمگین شدند. تا آن زمان، آنهابه مدارس تفکیک شده میرفتند با کلاسهایی پرازدحام، کمبود منابع و صراحتاً یک برنامهٔ درسی نژادی، و اکنون به آنها گفته میشد که به زبانی که نه خودشان و نه معلمانشانصحبت میکردند، آموزش ببینند. پس در صبح ۱۶ جولای سال ۱۹۷۶، هزاران کودک از شهرستان ساوتو از مدارس خارج شدند. و بطورِ مسالمتآمیز در خیابانها برایاعتراض به قانون، راهپیمایی کردند در یک تقاطع، آنها با پلیس مواجه شدند، و هنگامی که دانشآموزان نپذیرفتندکه به عقب برگردند، افسرانِ پلیس سگها رابه سمت آنها حملهور کردند… و بر روی آنها آتش گشودند… و قیامِ سواتو در فاجعه پایان یافت. آپارتاید خودش تا حدود۲۰ سال پایان نپذیرفت، اما فعالیتِ آن کودکاندر سواتو به طرزی شگرف نحوهٔ نگاهِ جهان به آنچه در آفریقای جنوبیدر حال رخ دادن بود را عوض کرد. رسانههای خبریِ سراسر جهان این عکس را از هکتور پیترسونِ ۱۳ ساله منتشر کردند، که یکی از اولین افرادی بود کهتوسط پلیس در سواتو کشته شد، و تقریباً غیرممکن شد که وحشیگریِ رژیم آپارتاید نادیده گرفته شود. در ماهها و سالهای پس از قیام سواتو، کشورهای بیشتر و بیشتریفشار سیاسی و اقتصادی را بر دولت آفریقای جنوبی اعمال کردندتا آپارتاید را پایان دهد، و این به طور گسترده به دلیل فعالیتِآن دانش آموزان در سواتو بود. پس هر سال دانشآموزان مندربارهاش میآموزند. و همواره، آنها شروع به ترسیمِ اتصالاتی بین آن کودکان در ساوتو و خودشان میکنند. و آنها شروع به پرسیدناز خودشان میکنند که چه نوع قدرتِ سیاسی و مأموریتی دارند. آنها از خود میپرسند آیا هرگز ممکناست دلیلی وجود داشته باشد که آنها زندگیِ خود را به خطر بیندازند تا نسلِ آینده بتواند در جهانِعادلانهتری زندگی کند. و بطورِ عمیقتر برای من، در هر سال، آنها از خود میپرسند آیا بزرگترهاهرگز به صدایشان گوش خواهند داد. چند سالِ قبل، مدیرِ من یک ایمیل ناشناساز یکی از دانشآموزانمان دریافت کرد. که به او اطلاع میداد که در روز بعد، دانشآموزان قصد دارنداز مدرسه خارج شوند. این درپیِ مرگ مایکل براون در شهر فرگوسنِ ایالت میزوری بود، و دانشآموزان قصد داشتندکه به اعتصاب و راهپیمایی در حمایت از جنبشِ مسالهٔسیاهپوستان بپیوندند. پس در این مرحله، کارکنانِ مدرسه باید تصمیمی میگرفتند. آیا ما از اختیار و قدرت خود در راستای تلاشبرای کنترل دانشآموزان استفاده میکنیم و آنها را از رفتن منع میکنیم، یا از آنها حمایت میکنیم درحالی که آنها اصولِ عدالت اجتماعی را که به آنها از سال نهم در مدرسهآموختهایم، به عمل گذاشتهاند؟ پس در صبح روز بعد، بچهها مدرسه را یکمرتبه ترک کردند، و درعلفزار جمع شدند. و یکی از سالبالاییهابالای یک میزِ پیکنیک پرید و انتظارات امنیتی را مرور کرد. (خنده) و بچههای کوچکتر آن را جدی گرفتند. و ما به عنوان معلمها وکارکنان به آنها گفتیم، "خیلی خب، مراقب باشید،" و ما آنها را درحالی که راهپیماییمیکردند، تماشا میکردیم. بچههایی که آن بعدازظهر انتخاب کردهبودند که در کلاس بمانند. دربارهٔ مزیتهای تظاهرات بحث کردند، آنها دربارهٔ تاریخ مسالهٔ جنبشسیاهپوستان صحبت کردند، و آنها همانطور که برنامهریزیشده بود به کلاسها رفتند. و آنهایی که انتخاب کرده بودند به بیرون بروند، در یک راهپیماییِ دانشآموزیِ سراسری شرکت کردند و صدای جمعیِ خود را برای عدالت بلند کردند. اما مهم نیست که آنها کجا را برایگذراندن بعدازظهر انتخاب کردند، بچههای ما آن روز چیزهای باارزشی آموختند. آنها آموختند که بزرگترها از آنهادر زندگیشان حمایت میکنند حتی همچنانکه ما برایامنیتِ آنها نگران بودیم. و آنها آموختند که به ما احتیاج ندارندتا به آنها بگوییم چگونه و کجا یا حتی چرا اعتصاب کنند. آنها آموختند که اعضای یکاجتماع از مردم جوان بودند با یک چشماندازِ مشترکاز جامعهای عادلانهتر، و آنها آموختند که درونآن اجتماع قدرت دارند. آنها یاد گرفتندکه اتفاقاتی مانند قیام سوتو تاریخِ قدیمی نیست، و آنها نباید در تراژدی به پایان برسند. و این چیزی است که آموزش و پرورش به عنوانابزاری برای عدالت اجتماعی، به نظر میرسد. و نکته اینجاست: کودکانِ ما برای چنین کاری آمادگی دارند. پس در سال ۲۰۱۵، تازهواردانِ ورودی کالجمورد بررسی قرار گرفتند، و ۸/۵ درصد از آنها گفتند که شانس بسیار خوبی بود کهدر یک تظاهرات شرکت کنند زمانی در طول موقعیت کالجِ خود. این ممکن است خیلی تأثیرگذار به نظر نرسد، اما این حقیقت را در نظر بگیرید که این بزرگترین شمارِدانش آموزان از سال ۱۹۶۷ است. و ۷۵ درصد از آن کودکان گفتند که کمک به مردمی که دچار مشکل هستند یک هدفِ خیلی مهم یا اساسی برای آنها بود. دوباره، بیشترین تعدادی از مردم که اینمسئله را از اواخر دههٔ ۱۹۶۰ میلادی اذعان داشتند. و تحقیقات به ما نشان میدهد کهکار برای عدالت فقط از تشکیل مهارتهایی که پیشتردربارهشان صحبت کردم، تبعیت نمیکند -- این در حقیقت مسیرِ دیگری پیش میگیرد. پس کار کردن برای عدالت، مشارکت در فعالیت، به دانشآموزان کمک میکند که مهارتهاییمانند رهبری و تفکر انتقادی را شکل دهند، و این بهطورِ مثبت با مشارکت سیاسیشان، و مشارکتِ مدنیشان و تعهدشان به اجتماعشان درادامهٔ زندگی، همبستگی پیدا میکند. پس به بیانی دیگر، دانشآموزان دارند به ما میگویند کهعدالت اجتماعی برای آنها اهمیت دارد و محققان به ما میگویند که این مسالهبه دانشآموزان کمک میکند تا یاد بگیرند. پس اکنون این به ما بستگی دارد که گوش کنیم، و ممکن است آسان نباشد. در سال ۱۹۷۶، یکی از آن کودکانی کهدر قیام سوتو شرکت کرده بود، گفت که این رویداد، تمایزِ بین دانشآموزان سیاهپوست وخانوادههایشان را نمایش داد. زیرا خانوادههای آنهاتحتِ آپارتاید رشد کرده بودند، و از میزانِ خطرِ اعتراض کردن آگاهی داشتند. آنها میخواستند که فرزندانشاندست بکشند و ایمن بمانند. و وقتی که بچههای ما هشدار دادند کهراهپیمایی میکنند، بسیاری از بزرگسالان در اجتماعِ ما نیز، واقعا مخالف بودند. برخی از ما نگرانِ این بودیم که آنهاممکن است با خشونت مواجه شوند. بقیهٔ مردم نگران بودند کهممکن است آنها راهپیمایی کنند اما آنها حقیقتآ نمیدانندبرای چه در حال اعتراضند. و برخی، از جملهخانوادههای برخی دانشآموزان، واقعآ عصبانی بودند که مدرسهتلاشِ بیشتری انجام نداده است تا آنها را از ترک کردن باز دارد. و همهٔ آن ترسهایی که بزرگترها در رابطهبا اشتباه گرفتنِ این مسائل دارند -- تمامِ آن ترسها کاملاً بامعنی است. اما علیرغم آن ترسها، ما موظفیم به دانشآموزانمان ثابت کنیم کهبه صدای آنها گوش خواهیم داد و آنها قدرتِ اثرگذاری دارند. این وظیفهٔ ماست که دانشآموزان را با ابزار و مهارتهاییکه احتیاج دارند، تجهیز کنیم تا روی جهانی عادلانهتر پافشاری کنیم -- و سپس گاهی، از سر راهشان کنار برویم، و به آنها اجازه دهیم آن مهارتها را روی مسائلیکه برایشان حائزِ اهمیت است، به کار گیرند. زندگی کردن با این دیدگاه، مستلزم این است که ما انعطافپذیر باشیم، و به این احتیاج خواهد داشت که خلَاق باشیم. این مسئله مستلزم این است کهبه اندازهٔ کافی شجاع باشیم تا در مقابل چهرهٔ کسانی بایستیم کهسعی میکنند ساکت باشند یا صدای مخالفان را محکوم کنند. و سختتر از همه، این مسئله محتاجِ پذیرفتنِ این حقیقت خواهدبود که گاهی ما آن افرادی خواهیم بود که دانشآموزانمان علیهشان شورش میکنند. (خنده) گاهی آنها میخواهند به راههایی اشاره کنندکه در آنها، سیستمهایی که ما ایجاد کردهایم، یا در آن مسیرها مشارکت میکنیم، در نابرابری مشارکت میکنند. این ناراحتکننده و دردناک خواهد بود که آنها ما را تحت فشارِ بازخواستدربارهٔ مقاصد و عقایدمان بگذارند. اما اگر روش فکر کردنمان دربارهٔسرکشی بچههایمان را تغییر دهیم چه؟ وقتی کودکانمان شورش میکنند -- وقتی آنها متفکرانه عقایدمان را یا روشی که کار میکنیم را پس بزنند، اگر ما تصمیم گرفتیم آن را به عنوان نشانیببینیم که کار درستی را انجام میدهیم و نیز اگر آنها رها شوند چه؟ میدانم این مسأله میتواند سادهتر باشد اگر مهارتهای تفکر انتقادیِ آنها، درراههای آسانتری آشکار شود -- در مقالاتشان یا آزمونهای استانداردشان -- متوجهِ این مطلب هستم -- اما آسایش و عدالت اغلب توأم نمیشوند. و هنگامیکه کودکانِ ما میآموزند کهدربارهٔ جهانِ اطرافشان منتقدانه فکر کنند. آنها به نوعی از شهروندانِ متعهدتبدیل میشوند. که ناعدالتی را هنگامی که آن را مشاهدهمیکنند، تشخیص دهند و زیرسوال ببرند و سعی کنند کاری دربارهٔ آن انجام دهند. استقبال از شورش در مدارس مابه برخی از تجدید نظرها نیاز دارد دربارهٔ این که تدریس و یادگیریچگونه به نظر برسد، زیرا این تصورِ غلط وجود دارد که اگر به دانش آموزان هر فضای حرکتی را بدهیم، آنها قصدِ زیرِ پا گذاشتنِ ما را خواهند داشت و کلاسهای درس و میزهای شامبه هرج و مرج کامل تبدیل خواهند شد. و اگر ما انتظار داریم بچهها با سکوتبنشینند و منفعلانه دانشِ ما را دریافت کنند، سپس صدای آنها همیشهاحساسِ پایمالشدگی خواهد داشت. اما اگر ما قبول کنیمکه یادگیری گاهی اوقات آشفته است، که برای آشفتگی فکری و بی نظمیبه فرصتهایی نیاز دارد و تلاشِ دوباره، که کودکانمان هرج و مرج رادوست ندارند و میخواهند یاد بگیرند وقتی آنها به مدرسه میآیند، آنگاه میتوانیم مدارس را برای تسهیل ایننوع یادگیری، راهاندازی کنیم. پس لطف کنید و برای یک ثانیهچشمانتان را ببندید و مدارسی را تصور کنید که در آنهامعلمان شریک فکری هستند، درحالی که اجازه میدهند دانشآموزان بامسائل پیچیده و سخت دست و پنجه نرم کنند و لزومآ به آنها پاسخهای درست نمیدهند. و مدارسی را تصور کنید که ما بهدانشآموزان اجازهٔ انتخاب کردن میدهیم -- ما به اندازهٔ کافی به آنها اعتماد داریمکه این کار را انجام دهند و به آنها اجازه میدهیم که تبعاتِآن انتخابها را تجربه کنند. مدارسی را تصور کنید که به دانشآموزاناجازه میدهیم انسان باشند، با تمامِ آشفتگی و عدم قطعیتی که همراه آن است. هرچه اندکی پیش تصور کردید، افسانه نیست، به طرز غیرواقعبینانهایایدهآلگرایانه نیست، زیرا معلمانِ سراسر جهان هم اکنوندر حال هل دادن مرزهای آنچه آموزش و یادگیری ممکن استبه نظر برسد، هستند با نتایجی خارقالعاده برای کودکان. آنها در حال انجام این کاردر تمامی انواع مدارس هستند. و تعدادِ بی شماری نمونه ازمعلمانی وجود دارد که میخواهند در زمینهٔ کمک به دانشآموزاندر مسیری که صحیحتر، تعهدساز و توانمندکنندهتر است،بهتر عمل کنند. من اخیراً کتابی میخواندم، که نامش "دانشآموزان در حالِنگاه کردناند" بود، و نوشتهٔ تد و نانسی سیزِر بود، و در این کتاب، آنهامیگفتند که کارِ آموزش اغلب به عنوان یک سری اسامی توصیف میشود، مانند "احترام"، "صداقت"، "درستی". و آنها میگویند این اسامی واقعاًچشمگیر به نظر میرسند. اما اغلب، در اینکه حقیقتاً در عمل هیچمعنایی داشته باشند، شکست میخورند. اما افعال، طبقِ گفتهٔ آنها، فعال هستند. نه سهلگیرانهتر اما به تداوم پایدار احتیاج دارند. افعال، ساختمان نیستند بلکه موتور هستند. و همانطور که من آن را خواندم، متعجب شدم که: چگونه ما عدالت را به موتوری مبدل میکنیمکه کارمان را به عنوان معلمان پیش ببرد؟ شکلِ فعلِ عدالت چیست؟ من فکر میکنم باید پاسخی باشد که بتوانددر کلماتِ کرنل وست یافت شود، که این سخنِ معروف را گفت که "عدالت چیزیاست که عشق در بین عموم به نظر میرسد." و تمامِ معلمانِ انگلیسیِاجتماع گریزِ من در جمع میدانند که عشق میتواند هم یک اسمو هم یک فعل باشد. مدرسه باید وسیعتر شود. این بیشتر از معنایِ "من مبحثِ خود راتدریس میکنم" است. مدرسه باید دربارهٔ آموزش مردم باشد تا جهان را بهشکل بهتری تغییر دهند. اگر ما به آن معتقد باشیم، پس آموزش همیشه یک فعالیت سیاسی خواهد بود. ما نمیتوانیم از قدرتدانشآموزانمان بترسیم. قدرتشان به آنها کمک خواهد کردکه فردا را بهتر بسازند. اما پیش از آنکه آنهاقادر به انجامش باشند، ما باید امروز به آنهاشانس تمرین کردن را بدهیم. و آن تمرین باید از مدارس ما شروع شود. خیلی ممنون. (تشویق)