سارا کای: اگر قرار بود دختری داشته باشم …

متن سخنرانی :
اگر قرار بود دختری داشته باشم , به جای مادر, او من را نقطه دوم (B) صدا خواهد کرد چون او می داند که جدا از هر اتفاقی که ممکنه بیفتد او راه خود را به سوی من پیدا خواهد کرد و من نقاشی منظومه شمسی را بر پشت دستان او نقش خواهم زد که او به این واسطه به دانش کل جهان مسلط شود قبل از اینکه بگوید , "اوه,من آن رو مثل کف دستم ازحفظم." و او یاد خواهد گرفت که زندگی مشت محکمی به صورتت خواهد زد و فقط آنقدر صبر می کند که دوباره بلند شوی و مشت دیگری روانه شکمت کند هر چند که نفس تازه کردن در آن شرایط برات سخته اما اون تنها راهی است که به یاد شش ها ت بیاری که چقدر مزه هوا رو دوست دارند درد هایی هست که نمی شه با بانداژ و شعر اون رو درمان کرد و برای اولین باری که او می فهمد که از زن قهرمان قصه ها خبری نخواهدشد من اطمینان کسب می کنم که او بدونه که مجبور نیست تمام کارها را یکه و تنها به دوش بگیره چون فرقی نمی کنه که چقدر بتونی انگشت هات رو کش بدی دستانت همیشه برای در مشت گرفتن تمام درد هایی که می خواهی بر آنها مرهمی باشی کوچک خواهند ماند باور کن من امتحانش کردم "و بهش می گویم ,دخترم سعی نکن مغرور باشی من هم می دونم که چطوری میشه مغرور بود و میلیون ها بار آن را انجام داده ام تو داری سوختگی ای رو استشمام می کنی که بتونه تو رو به سمت خانه ی سوخته ای هدایت کنه که بتونی پسری رو پیدا کنی که همه چیزش رو در آتش از دست داده که ببینی آیا می تونی اون رو نجات بدی یا پسری رو پیدا کنی که آتش رو به پا کرده و ببینی که آیا می تونی اون رو تغییر بدی اما من می دونم که اون یه روزی خواهد تونست. و من همیشه یک مقداری شکلات ویک جفت چکمه بارانی دم دست نگه خواهم داشت چون هیچ قلب شکسته ای نیست که شکلات نتونه ترمیمش کنه البته یک دلشکستن هایی هم هست که شکلات نمی تونه مرهم اونا باشه که یک جفت چکمه بارانی مرهم اونهاست چون اگر مشکلاتت رو رها کنی بارون همشون رو می شوره من از دخترم می خواهم که به دنیا از پایین یک قایق شیشه ای نگاه کنه از ورای یک میکروسکپ به کهکشان هایی که وجود دارند اشاره وار به ذهن انسان زیرا این راهی است که مادرم به من آموخته روزهایی در پیش خواهند بود ♫ مادرم می گفت روزهایی در پیش خواهند بود.♫ که وقتی که دستانت را به واسطه گرفتن بگشایی و پایانی جز تاول ها و زخم هانیابی زمانی که به قصد پرواز از درکیوسک تلفن بیرون بزنی و هر انسانی که می خواهی نجات دهی همان کسی باشد که پا روی شنلت (استعاره از دست نجات دهنده تو) گذاشته زمانی که چکمه هات پر از آب باران است و تو تا زانو در نا امیدی غرقی و اون روزها زمان هایی اند که تو تمام دلایل دنیا رو برای تشکر کردن داری زیرا که هیچ چیزی زیباتر از راه و رسم اقیانوس نیست که از بوسه زدن به ساحل دست نمی کشد بدون توجه به هر باری که از آن دور می شود شادی تو با گرفتن است و شادی بعضی با جدایی تو ستاره ها رو در مسیر آغازی دوباره می چینی. تو ستاره ها رو در مسیر آغازی دوباره می چینی. و مهم نیست که چند تا مین زمینی در هر لحظه منفجر بشه اما مطمئن شو که ذهن تو بر روی این پدیده زیبا و ملس یعنی زندگی فرود میاد. و بله من اگر بخواهم از 0 تا 100 به خودم از اعتماد نمره دهم باید اعتراف کنم در این زمینه حسابی ناشی ام اما من می خواهم که دخترم بدونه که این دنیا از جنس شِکره و به آسونی می تونه فرو بریزه اما من می خواهم که دخترم بدونه که این دنیا از جنس شِکره و به آسونی می تونه فرو بریزه اما با این وجود از شکنندگی آن نترس وزندگی را با تمام وجودت بچش به او خواهم گفت : " دخترکم ,به یاد بسپار که مادرت یک غم خوار و پدرت یک زرمی کار و جنگاور است و تو دختری هستی با دستان کو چک و چشمانی درشت که هیچ وقت به کم قانع نمی شود." به یاد بسپار که هر چیز خوبی به سه چیز خلاصه می شود و چیزهای بد هم همین طور و همیشه وقتی کار بدی انجام دادی عذرخواهی کن اما هیچ وقت برای چشمان پر نورت که از سو زدن نمی افتند پوزش نخواه صدای تو محو و کوچک است اما از خواندن باز نمان و زمانی که آنها قلبت را آزردند و راه جنگ و تنفر را پیش رویت آوردند و به تو پیشنهاد بدبینی و شکست را دادند و به تو پیشنهاد بدبینی و شکست را دادند به آنها بگو که وقت آن است که مادرت را ملاقات کنند
مرسی. ممنون
تشویق
مرسی
تشویق
متشکرم
تشویق
ممنون
تشویق
خوب ,حال از شما می خواهم که لحظه ای به سه چیز که به درست بودن آن معتقدید فکر کنید به سه چیز که به درست بودن آن معتقدید فکر کنید این سه چیز می توانند هر چیزی که شما می خواهید باشند تکنولوژی , سرگرمی ,طراحی خانواده تون , چیزی که برای صبحانه میل کردید تنها قانون اینه که زیاد بهش فکر نکنید خوب ,آماده اید؟ شروع می کنیم بسیارخوب
پس الان سه چیز هستند که می دانم که درست هستند می دانم که حق با ژان-لوک گودارد بود زمانی که او گفت که " یک داستان خوب یک شروع ,میانه و پایان دارد که حتما هم نباید به همان ترتیب باشد." می دونم که من خیلی از بودن در اینجا هیجان زده ام که مانع از این می شه که این اجرا رو بهتر ادا کنم (خنده) و میدونم که من تمام هفته رو برای گفتن این جوک لحظه شماری کردم (خنده) چرا مترسک به TED دعوت شده بود؟ چون او در زمینه کاری خود برجسته و ممتاز بود. (خنده) منو باید ببخشید. خوب ,سه چیز هستند که من به درست بودن آنها اعتقاد دارم. اما خیلی از چیزها هستند که من در درک آنها مشکل دارم. و به همین علته که با نوشتن شعر سعی در فهمدین آنها دارم بعضی وقت ها تنها راهی که من را با نحوه انجام کاری آشنا می کنه نوشتن یک شعره و گاهی به آخر شعر که می رسم و به عقب که نگاه می کنم می گم " اوه این در مورد اون چیزه" و گاهی به آخر شعر که می رسم در حالیکه هنوز به نتیجه خاصی نرسیدم ولی در عین حال حداقل یک شعر جدید سروده ام
دکلمه؛ هنر ارائه شعر است من به مردم می گم که دکلمه شامل آفرینش شعر هم می شه که فقط نمی خواد که روی کاغذ حضور داشته باشه بلکه گاهی تقاضا دارد که به گوش دیگران هم رسیده شود یا فردی اونها رو شهادت دهد زمانی که دانشجوی سال اول دانشگاه بودم مثل یک سیم زنده هورمون های عصبی بودم جوان بودم و خیلی زود هیجان زده می شدم جوان بودم و خیلی زود هیجان زده می شدم و جدا از ترس زیر نگاه دیگران بودن به مدت طولانی, که داشتم و جدا از ترس زیر نگاه دیگران بودن به مدت طولانی, که داشتم من شیفته ایده دکلمه شده بودم من احساس می کنم که دو عشق پنهان من ,شاعری و تئاتر به هم پیوسته اند و بچه ای به دنیا آورده اند کودکی که من احتیاج دارم تا آن را بشناسم بنابراین سعی کردم که امتحانش کنم اولین دکلمه من پر از خرد یک آدم 14 ساله بود که به عنوان یک دکلمه ضد زن دیده شود اولین دکلمه من پر از خرد یک آدم 14 ساله بود که به عنوان یک دکلمه ضد زن دیده شود اولین دکلمه من پر از خرد یک آدم 14 ساله بود که به عنوان یک دکلمه ضد زن دیده شود اولین دکلمه من پر از خرد یک آدم 14 ساله بود که به عنوان یک دکلمه ضد زن دیده شود شعر خیلی متغیری بود و کاملا پر از استغراق شعر خیلی متغیری بود و کاملا پر از استغراق اما تنها دکلمه ای که تا به حال دیده بودم هم کاملا متغیر بود و من فکر کردم که دکلمه من هم باید دارای این ویژگی باشد اولین باری که دکلمه اجرا کردم با هو کردن وفریاد یک گروه نوجوان که رقت خود از اجرای من را نشان میدادند رو به رو شدم و وقتی از صحنه نمایش پایین آمدم آشکارا می لرزیدم بعد یک ضربه آهسته رو روی شانه ام حس کردم برگشتم دیدم یک دختر درشت اندام که گرمکن هودی پوشیده بود از جمعیت بیرون ایستاده او به نظر 1.54m بلندا داشت و به نظر می رسید که با یک دستش می تونه من رو لت وپار کنه اما برعکس انتظار من او برایم دست تکان داد و گفت " هی من واقعا اون رو احساس کردم.مرسی." و همون جا بود که جرقه زده شد من گرفتار شده بودم.
یک بار مشروب فروشی رو در قسمت پایین و شرقی منهتن پیدا کردم که یک برنامه هفتگی مشاعره داشت و خانواده سردرگم اما پشتیبانم من رو به اونجا بردند تا در دکلمه خوانی آنها شرکت جویم من حداقل 10 سال از آنها جوان تر بودم اما یک جورایی شاعران کلوب شعرBowery مشکلی با یک دختر 14 ساله سردرگم نداشتند برعکس من را در جمع خود پذیرفتند. و اینجا بود که با شنیدن آن شاعر هایی که داستان های خود را بازگو می کردند آموختم که دکلمه حتما نباید متغیر باشد. دکلمه می تواند شاد و یا دردناک جدی و یا احمقانه باشد کلوب شعر Bowery کلاس من و خانه ام شد و شاعران آنجا من را متقاعد کردند که داستان خودم را برای آنان بازگو کنم بدون توجه به این که 14 سال داشتم بهم گفتند که "در مورد 14 ساله بودن بنویس." و من هم همین کار رو کردم و هر هفته شگفت زده می ایستادم و به این آدم بزرگ ها ,این شاعران خارق العاده نگاه می کردم که با من می خندیدند و همدردی می کردند و دست می زدند و می گفتند "هی من هم آن را جدا احساس کردم."
هم اکنون من می توانم سفر دکلمه خوانی خود را به سه مرحله تقسیم کنم اولین مرحله زمانی بود که من به خود گفتم "من می توانم. من می توانم این کار را انجام دهم." و این به لطف آن دختر گرمکن پوش فراهم شد مرحله دوم زمانی بود که به خودم گفتم "من ادامه خواهم داد. مرحله دوم زمانی بود که به خودم گفتم "من ادامه خواهم داد. من دکلمه گویی را دوست دارم.پس هر هفته به اینجا خواهم آمد." و مرحله سوم زمانی بود که فهمیدم که لازم نیست شعر هایی بنویسم که حتما متغیر باشند اگر این سبک اون چیزی نیست که من هستم چیزهای دیگری هست که مخصوص من هستند و هر چه بیشتر روی آنها تمرکز کردم اشعار من عجیب تر شدند اما بیشتر احساس تعلق به این اشعار کردم این فقط مثل این نیست که "هر چی را که می دونی رو بنویسی" بلکه این در مورد گردآوری دانش و تجربه ای است که تا هم اکنون اندوخته ای تا به تو درپرداختن به چیزهای ناشناخته کمک کند من از شعر برای فهمیدن چیزهای ناشناخته استفاده می کنم اما در آفرینش هر شعر با کوله باری پر از تجربه های نداشته ام شرکت می کنم.
زمانی که به دانشگاه رفتم یک شاعر کهنه کار را دیدم که با من در این که دکلمه یک پدیده سحر آمیز است هم عقیده بود و در واقع فیل کی(Phil Kaye) و من به طور تصادفی یک نام فامیلی یکسان داریم. زمانی که در دبیرستان بودم پروژه ای را ایجاد کردم به نام V.O.I.C.E این راهی بود که دوستانم را ترغیب به دکلمه خوانی کنم فیل و من در دانشگاه تصمیم گرفتیم که این پروژه V.O.I.C.E را از دوباره راه بیندازیم این بار برنامه فرق داشت این بار ما از دکلمه برای راهی به منظور سرگرمی آموزش و الهام بخشیدن استفاده می کردیم ما دانش اموزان تمام وقت باقی ماندیم اما در این میان به مسافرت رفتیم اجرا کردیم و درس هم دادیم ما به 9 ساله ها تا کاندید های MFA واز کالیفرنیا تا ایندیانا تا هند ما به 9 ساله ها تا کاندید های MFA واز کالیفرنیا تا ایندیانا تا هند و از یک دبیرستان عمومی که نزدیک مکان ما بود درس دادیم
و هر باره دیدیم که چگونه دکلمه خوانی قفل های بسته رو باز می کنه و هر باره دیدیم که چگونه دکلمه خوانی قفل های بسته رو باز می کنه و هر باره دیدیم که چگونه دکلمه خوانی قفل های بسته رو باز می کنه اما گاهی هم شعر می تونه واقعا ترسناک باشه اما گاهی هم شعر می تونه واقعا ترسناک باشه گاهی اوقات هم شما مجبورید نوجوانان رو با حربه ای وادار به شعر نوشتن کنید ویکی از این حربه ها تهیه لیست بود.من یک لیست تهیه کردم. هرکسی می تونه یک لیست رو بنویسه و اولین لیستی که ایجاد کردم "10 چیزی که می دانم درست هستند" بود و این اون چیزی است که اتفاق افتاد, و همون چیزی است که شما قراره بدونید اگر همه ما لیست های خود را برای هم بازگو کنیم در یک جایی خواهیم فهمید که شخص دیگری یک لیست مشابه شما دارد یا یکی از گزینه های لیست او شبیه یکی از گزینه های لیست شماست و یا یک شخص دیگر هست که لیستی کاملا متفاوت از لیست شما دارد و سوم شخصی هست که لیستش را تا به حال نشنیده اید و چهارم شخصی است که چیزی را در لیست خود بیان کرده که شما فکر می کرده اید کاملا به آن تسلط دارید اما او در لیست خود از زاویه دیگری به این موضوع نگریسته و من به همه می گم این آنجایی است که داستان های بزرگ از آن سرچشمه می گیرند این چهار تقاطعاست از چیزهایی که به آن علاقه مندید این چهار تقاطعاست از چیزهایی که به آن علاقه مندید و چیزهایی که دیگران را وامی دارد که روی آن سرمایه گذاری کنند
و خیلی از مردم به این روش خوب جواب داده اند اما یکی از دانش آموزان من یک دانشجوی سال اولی به نام شارلوت متقاعد نشد اما یکی از دانش آموزان من یک دانشجوی سال اولی به نام شارلوت متقاعد نشد شارلوت خیلی خوب مینوشت ولی از نوشتن شعر خودداری میکرد. اون می گفت :"خانم من هیچ علاقه ای به شعر نوشتن ندارم." "من هیچ چیز جالبی برای گفتن ندارم." من هم هر روز به او یک لیست جدید می دادم تا این که یک روز لیستی را به او دادم به نام "10 چیزی که تا الان باید یاد می گرفتم." شماره سوم در لیست شارلوت این بود "من باید یاد می گرفتم که به مردانی که 3 برابر سن من رو دارند علاقه مند نشوم." "من باید یاد می گرفتم که به مردانی که 3 برابر سن من رو دارند علاقه مند نشوم." من از او پرسیدم این چه معنی ای می ده و او گفت: " خانم داستانش طولانیه." و من گفتم: "شارلوت, این به نظرم جالب می آد." و این جا بود که او اولین شعر خود را نوشت یک شعر عاشقانه که مثل هیچ شعر عاشقانه ای که قبلا خوانده بودم نبود و شعر این گونه شروع می شد "اندرسون کوپر یک مرد خوش سیما است." (خنده) "آیا او را در 60 دقیقه دیده اید, وقتی که دارد دنبال مایکل پلپز در استخر می رود در حالیکه هیچی جز لباس شنا بر تن ندارد به درون آب می پرد و قصد دارد که این قهرمان شنا را مغلوب کند؟ بعد از مسابقه ,او موهای خیس جو گندمی اش را به کناری می زند و می گوید: 'تو خدا(محشر) هستی.' (اما من می گویم )نه اندرسون, تو خدا (محشر) هستی ."
(خنده)
(تشویق)
می دونم که اولین شرط باهال به نظر رسیدن اینکه بی باک ونترس باشی و هیچ موقع بیان نکنی که چیزی می تونه تو رو بترسونه تحت تاثیر قرار بده و یا به هیجان بیاره و هیچ موقع بیان نکنی که چیزی می تونه تو رو بترسونه تحت تاثیر قرار بده و یا به هیجان بیاره یه زمانی یکی بهم گفت این مثل این می مونه که همین جوری زندگی کنیم شما خودت رو از هر چیز بد پیش بینی نشده ویا دردی که می تونه ظهور پیدا کنه حفظ می کنی شما خودت رو از هر چیز بد پیش بینی نشده ویا دردی که می تونه ظهور پیدا کنه حفظ می کنی اما من خودم سعی کردم که اینجوری زندگی کنم و بله, این به آن معنی است که تمام آن بیچارگی ها و بدبختی ها را حس کنیم و در عین حال به این معنی است که وقتی چیزهای زیبا و شگفت انگیز اتفاق می افتند و در عین حال به این معنی است که وقتی چیزهای زیبا و شگفت انگیز اتفاق می افتند من آماده حس کردن آنها هم هستم من از دکلمه استفاده میکنم تا به دانش آموزانم از این راه کمک کنم که شگفتی ها را دوباره کشف کنند که در برابر حسی که بهشون می گه که بیباک و خونسرد باشند مقاومت کنند و در عوض خودشان را در محیط اطراف خود غرق کنند تا محیط خود را خوب بفهمند و چیزی از آن ایجاد کنند
این طور نیست که من فکر کنم که فقط دکلمه گویی فرم ایده آل هنر است این طور نیست که من فکر کنم که فقط دکلمه گویی فرم ایده آل هنر است بلکه من همیشه به دنبال بهترین راه هستم تا یک داستان رو بازگو کنم من در کنار شاعری ,موزیکا ل می نویسم و فیلم کوتاه هم می سازم اما به این خاطر دکلمه را تدریس می کنم که در دسترس است هر کسی نمی تونه موزیک رو بخونه یا یک دوربین داشته باشه اما همه از راه شعر می توانند با هم ارتباط برقرار کنن و همه داستان خودشون رو دارن که بقیه ما می تونیم از اونها درس بگیریم علاوه بر آن, دکلمه برای ایجاد یک رابطه آنی است این یک حس مشترک در بین مردم است و اکثر آنها حس می کنن که تنها هستند یا کسی اونها رو درک نمی کنه اما دکلمه این رو آموزش می ده که اگر تو می تونی خودت را بیان کنی و جرات بازگویی داستان ها و عقاید ت را داری تو می تونی تشویق بشی در یک اتاقی پر از دوستانت و یا اعضای گروهت که به حرفات خوب گوش می دهند و شاید حتی یک دختر گرمکن پوش هم با اون چیزی که تو در میان گذاشتی هم ذات پنداری کند و این درک شگفت انگیزی است به خصوص زمانی که فقط 14 سالتان است به علاوه هم اکنون با YouTube ارتباطات فرارتر از اتاق های ما رفته است من خیلی خوش شانسم که آرشیوی از اجرا ها رو دارم که به دانش آموزانم نشان دهم من خیلی خوش شانسم که آرشیوی از اجرا ها رو دارم که به دانش آموزانم نشان دهم این فضا رو برای فرصت های بیشتری باز میکنه و اونها می تونند شعر یا شاعری رو پیدا کنن و با اون حس نزدیکی پیدا کنند
این وسوسه انگیزه--زمانی که این رو فهمیدید-- این وسوسه انگیزه که یک شعر را دوباره نویسی کنیم یا هر بار به جای داستانی تازه داستان قدیمی را بازگو کنیم وقتی که می فهمی که اون شعر و داستان باعث تشویقت شده این کافی نیست آموزش بدیم که فقط باید بتونی خودت را بیان کنی تو باید رشد کنی و چیزهای جدید را کشف کنی و ریسک ها رابپذیری و خودت را به چالش بکشی و این مرحله سوم است: برانگیختن کاری که داری انجام میدهی از چیزهایی که تو را می سازند هر چند که اون چیزها همیشه در حال تغییر اند زیرا مرحله سوم هیچ وقت به پایان نمی رسد اما شما لازم نیست که از مرحله سوم شروع کنید تا زمانی که مرحله اول "من می توانم" را نرفته ای.
من در زمان تدریس زیاد به سفر می روم و من اکثر مواقع نمی تونم شاهد آن باشم که دانش آموزانم به مرحله سوم خود می رسند اما در مورد شارلوت من خیلی خوش شانس بودم که راهی که او رفت را تا انتها دیدم.زمانی که تصمیم گرفت شعر خود را بنویسد من او را زمانی که به مرحله سوم رسید نظاره کردم که با گذاشتن چیزهایی در شعر خود که او به درستی آنها اعتقاد دارد او می تونه شعری بنویسه که منحصر به فرد است در مورد کره چشم ها و آسانسورها و dora ی کاشف اما من تلاش می کنم داستان های خودم را بازگو کنم مثل این داستان من زمان زیادی را صرف این کردم که چگونه این داستان را به بهترین وجه بیان کنم و در فکر بودم که اگر بهترین راه می توانست یک اسلاید در PowerPoint یا یک فیلم کوتاه باشه و دقیقا کجا باید آغاز باشه و کجا به پایان برسه؟ و در این فکر بودم که آیا زمانی که به آخر حرفم رسیدم آیا خواهم توانست از این حرف ها نتیجه ای هم بگیرم یا نه.
من همیشه فکر می کردم شروع من در کلوب شعری Boweryرقم خورد اما امکانش هست که زودتر از این ها بوده باشد در زمانی که برای سخنرانی در TED آماده می شدم من یک صفحه از دفتر خاطرات را در یک ژورنال قدیمی پیدا کردم فکر کنم دسامبر 54 باید 24 می شد این پر واضح است که از زمان کودکی من احتمالا این گونه بوده ام این پر واضح است که از زمان کودکی من احتمالا این گونه بوده ام و فکر می کنم همه ما همین گونه ایم من دوست دارم به دیگران در دوباره کشف کردن آن شگفتی گم شده کمک کنم آنها را وادارم تا درگیر آن شوند و آن را بیاموزند و آن چیزی را که یاد گرفته اند را با دیگران تقسیم کنند چیزی که اون ها فهمیدند که درست است و همچنین چیزهایی که هم اکنون به درستی آنها پی می برند
خوب من دوست دارم که این شعر را به پایان برسانم
زمانی که اونها هیروشیما رو بمباران کردند انفجار, ستاره منور کوچکی را ایجاد کرد که هر چیز زنده ای اعم از حیوانات ,انسان ها و گیاهان که اشعه را به صورت مستقیم دریافت کردند با لایه هایی از آفتاب همه را فورا تبدیل به خاکستر کرد با لایه هایی از آفتاب همه را فورا تبدیل به خاکستر کرد و همان چیزی هم که از شهر مانده بود ادامه پیدا کرد خرابی طولانی مدت ناشی از تشعشات رادیو اکتیو باعث شد که کل یک شهر با مردمش به پودر تبدیل شوند باعث شد که کل یک شهر با مردمش به پودر تبدیل شوند مادرم می گه زمانی که من به دنیا آمدم,به کل اتاق بیمارستان نگاهی انداختم با نگاهی که می گفت :"این؟ من قبلا اینجا بودم." مادرم می گه من چشمانی کهن دارم زمانی که پدربزرگ جنجی از دنیا رفت من فقط 5 سال داشتم اما من دست مادرم را گرفتم و گفتم "نگران نباش, او دوباره در هیئت یک نوزاد تازه به دنیا آمده (تناسخ) بر می گرده " و هنوز ,برای کسی که این کار را قبلا انجام داده من هنوز هم چیزی از آن نفهمیدم زانو هام هنوز هم هروقت که به سن برای سخنرانی می روم می لرزند اعتماد به نفس من می تونه با قاشق چای خوری های در اشعارم اندازه گیری بشه و اون همیشه در دهان من طعمی بامزه داره اما در هیروشیما ,یک عده از مردم از جهان هستی به کل پاک شدند و از خودشون شاید فقط یک ساعت مچی یا برگی خاطرات را بر جای گذاردند مهم نیست که من چقدر سعی می کنم که احساسات درونی خود را بروز ندهم اما همیشه در تلاشم به امید اینکه روزی شعری بنویسم که جایی در موزه ای پیدا کنه و من را سرشار از افتخار کنه که اون تنها چیزی است که و جود من رو بعداز مرگم اثبات می کنه والدینم اسم من را سارا گذاشتند سارا یک نام مذهبی است در داستان اصلی خداوند به سارا گفت او می تونه کار غیرممکنی رو انجام بده و سارا خندید چون اون سارا نمی دونست که با غیر ممکن چه کنه چون اون سارا نمی دونست که با غیر ممکن چه کنه و من؟ من هم نمی دونم اما من هرروز غیرممکن رو می بینم غیرممکن در تلاشه تا خود را به این دنیا متصل کنه تلاشی که به دیگران تکیه کنی وقتی همه چیز زندگی ات داره از دست می ره با دونستن این که زمانی که داری صحبت می کنی اونها منتظر نوبت خود برای حرف زدن نیستند--در عوض اونها به تو گوش می دهند. اونها دقیقا احساس تو را درک می کنند و آن احساس را در همان زمانی که تو تجربه اش کردی حس می کنند این همان علتی است در تلاش های من برای حرف زدن ,برای هر باری که دهانم را باز می کنم این تماس غیرممکن یک تکه دیواری در هیروشیما هست که توسط اشعه های رادیو اکتیو کاملا سیاه شده بود اما در آن مکان جایی که شخصی در زمان وقوع حادثه در آنجا نشسته بود راه اشعه ها را از فرود آمدن به بخشی از دیوار با بدن خود بسته بود تنها چیزی که الان باقی مانده سایه سفیدی از بدن آن شخص روی آن دیوار سیاه است.لکه سفیدی که سایه ای از نور مثبت است. بعد از یک بمب محققان گفتند که 75 سال آلودگی خاک شهر هیروشیما طول خواهد کشید تا زمانی که خاک هیروشیما دوباره بتونه بارور بشه و چیزی را درخود رشد دهد اما در آن تابستان جوانه هایی سر از خاک در آوردند زمانی که من تو را در آن لحظه دیدم من دیگر بخشی از آینده تو نیستم در همان لحظه من به بخشی از گذشته تو تبدیل می شوم اما در همان لحظه هم من حضور تو را تقسیم می کنم و تو هم حضور من را و این بهترین حضور ممکن است پس تو اگر به من بگویی که من می توانم غیرممکن را انجام دهم ممکنه من به تو بخندم من نمی دونم که آیا قادر به تغییر دنیا هستم یا نه زیرا من چیز زیادی از اون نمی دونم و حتی در مورد تناسخ هم چیز زیادی نمی دونم اما اگر شما من رو از خنده روده بر کنید گاهی یادم می ره که در کدوم قرن زندگی می کنم. این اولین باری نیست که من در اینجا هستم.آخرین بار هم نیست. این کلمات آخرین چیزهایی نیست که من با شما در میان می گذارم. اما در این شرایط من تلاش خود را می کنم که اون رو به نحو احسنت انجام بدهم
ممنون
تشویق
متشکرم
تشویق
متشکرم
تشویق

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *