کاترین شولز: از پشیمانی، پشیمان نباشید

متن سخنرانی :
خوب این بطور قطع "جانی دِپ" است. واین سرشانۀ " جانی دِپ" است. و آن تتوی معروف سرشانۀ " جانی دِپ" است. شاید برخی از شما بدانید که "جانی دِپ" در سال 1990 ، با "وینونا رایدر" نامزد شد، شاید برخی از شما بدانید که "جانی دِپ" در سال 1990 ، با "وینونا رایدر" نامزد شد، و روی سرشانۀ سمت راستش تتو کرد: " وینونا برای همیشه" . و روی سرشانۀ سمت راستش تتو کرد: " وینونا برای همیشه" . و سپس سه سال بعد، -- که یه جورایی همیشه با استانداردهای هالیوودی عادلانه است-- رابطۀ آنها بهم خورد، و "جانی" یه کوچولو کار ترمیمی روی آن انجام داد. و حالا روی سرشانه اش اینطور نوشته شده، " واینو برای همیشه".
( خندۀ حاضرین)
خوب مثل "جانی دِپ" ، و مثل 25 درصد آمریکائیهای بین 16 و 50 سال، خوب مثل "جانی دِپ" ، و مثل 25 درصد آمریکائیهای بین 16 و 50 سال، خوب مثل "جانی دِپ" ، و مثل 25 درصد آمریکائیهای بین 16 و 50 سال، من یک تتو دارم. فکر انجام اینکار در اواسط 20 سالگی به سرم زد، ولی مخصوصا" مدت زیادی صبر کردم. چون همۀ ما کسانی را می شناسیم که وقتی 17 ، 19 یا 23 ساله بودند، تتو کرده چون همۀ ما کسانی را می شناسیم که وقتی 17 ، 19 یا 23 ساله بودند، تتو کرده چون همۀ ما کسانی را می شناسیم که وقتی 17 ، 19 یا 23 ساله بودند، تتو کرده و تا 30 سالگی از انجام آن پشیمان شدند. این برای من اتفاق نیفتاد. من وقتی 29 ساله بودم تتو کردم، و بلافاصله پشیمان شدم. من وقتی 29 ساله بودم تتو کردم، و بلافاصله پشیمان شدم. و وقتی می گم " پشیمان شدم" ، منظورم اینه که از مکان تتو -- که فاصله اش از اینجا تا اون قسمت شرقیه -- اومدم بیرون منظورم اینه که از مکان تتو -- که فاصله اش از اینجا تا اون قسمت شرقیه -- اومدم بیرون منظورم اینه که از مکان تتو -- که فاصله اش از اینجا تا اون قسمت شرقیه -- اومدم بیرون و در نبش خیابان "برادوی شرقی" ( East Broadway ) و " کانال" (Canal Street) در روز روشن، یک بحران روحی عظیمی داشتم. ( خندۀ حاضرین) که جای خوبی برای اینکاره چون کسی اهمیت نمی ده. ( خندۀ حاضرین) و بعدش شب رفتم خونه و حتی بحران روحی بزرگتری داشتم، که تا دقایقی دیگه درمورد آن خواهم گفت.
و این در حقیقت شوک بزرگی برای من بود، چون قبل از آن موقع ، به خود در اینکه هیچ ندامتی نداشتم، می بالیدم. چون قبل از آن موقع ، به خود در اینکه هیچ ندامتی نداشتم، می بالیدم. چون قبل از آن موقع ، به خود در اینکه هیچ ندامتی نداشتم، می بالیدم. البته اشتباهات زیادی کرده و تصمیمات احمقانه ای گرفته بودم. البته اشتباهات زیادی کرده و تصمیمات احمقانه ای گرفته بودم. هر ساعت آن را انجام می دم. ولی می دونید، همیشه این احساس را داشتم، که با توجه به آدمی که در آن موقع بودم و اطلاعاتی که برام فراهم بود، بهترین تصمیم را گرفتم. که با توجه به آدمی که در آن موقع بودم و اطلاعاتی که برام فراهم بود، بهترین تصمیم را گرفتم. که با توجه به آدمی که در آن موقع بودم و اطلاعاتی که برام فراهم بود، بهترین تصمیم را گرفتم. من از آن درس گرفتم. یه جورایی منو به موقعیتی که اکنون در آن هستم، آورد. و باشه، من اونو عوض نمی کنم. به عبارتی دیگه، من جرعۀ پشیمانی که بر گرفته از فرهنگ غنی ماست، را نوشیده ام، اینکه افسوس بر آنچه گذشته، اتلاف وقت محضه، اینکه افسوس بر آنچه گذشته، اتلاف وقت محضه، اینکه ما همیشه باید به جلو نظر کنیم نه به عقب، و اینکه یکی از بزرگترین و بهترین کاری که می تونیم بکنیم اینه که برای زندگی عاری از پشیمانی تلاش کنیم . و اینکه یکی از بزرگترین و بهترین کاری که می تونیم بکنیم اینه که برای زندگی عاری از پشیمانی تلاش کنیم .
این عقیده ، در این نقل قول به زیبایی عنوان شده: " چیزی که علاج نداره، نیاز به توجه هم نداره، گذشته ها گذشته." " چیزی که علاج نداره، نیاز به توجه هم نداره، گذشته ها گذشته." " چیزی که علاج نداره، افسوس هم نداره، گذشته ها گذشته." در نگاه اول ممکنه یه جور فلسفۀ تحسین برانگیز به نظر بیاد-- چیزی که ممکنه همۀ ما انجام دهیم-- در نگاه اول ممکنه یه جور فلسفۀ تحسین برانگیز به نظر بیاد-- چیزی که ممکنه همۀ ما انجام دهیم-- تا وقتی که بهتون بگم چه کسی آنرا گفته. درسته، خوب این " لیدی مک بِس" است، که در واقع داره به شوهرش می گه که اینقدر از کشتن مردم نترسه و احساس بدی نداشته باشه. که در واقع داره به شوهرش می گه که اینقدر از کشتن مردم نترسه و احساس بدی نداشته باشه. و همینطور که پیش می یاد، شکسپیر در اینجا قصد کاری را داشت و او عموما" اینطور بود. و همینطور که پیش می یاد، شکسپیر در اینجا قصد کاری را داشت و او عموما" اینطور بود. چون عدم توانایی در تجربه کردن پشیمانی، در حقیقت یکی از خصوصیات تشخیصی اختلالات شخصیتی ضد اجتماعی است. چون عدم توانایی در تجربه کردن پشیمانی، در حقیقت یکی از خصوصیات تشخیصی اختلالات شخصیتی ضد اجتماعی است. چون عدم توانایی در تجربه کردن پشیمانی، در حقیقت یکی از خصوصیات تشخیصی اختلالات شخصیتی ضد اجتماعی است. در ضمن، شاخصی از انواع مخصوص آسیب مغزی نیز هست. بنابراین افرادی که قشر جلویی پیشانی آنها دچار آسیب شده، بنظر قادر به درک پشیمانی نیستند بنابراین افرادی که قشر جلویی پیشانی آنها دچار آسیب شده، بنظر قادر به درک پشیمانی نیستند بنابراین افرادی که قشر جلویی پیشانی آنها دچار آسیب شده، بنظر قادر به درک پشیمانی نیستند و حتی بصورتیکه تصمیم گیریهای بسیار ضعیفی دارند. پس در حقیقت، اگر می خواهید زندگی عاری از پشیمانی داشته باشید، راه برایتان باز است. پس در حقیقت، اگر می خواهید زندگی عاری از پشیمانی داشته باشید، راه برایتان باز است. اسمش، برش قسمتی از مغزه. اما اگر می خواهید کاملا" مفید، کاملا" انسان، و کاملا" انسانی باشید، اما اگر می خواهید کاملا" مفید، کاملا" انسان، و کاملا" انسانی باشید، اما اگر می خواهید کاملا" مفید، کاملا" انسان، و کاملا" انسانی باشید، فکر کنم لازمه بیاموزید که با پشیمانی زندگی کنید نه بدون آن.
خوب بیایید به توصیف چند مورد بپردازیم. پشیمانی چیست؟ زمانی احساس پشیمانی به ما دست می دهد که فکر کنیم موقعیتی که در آن قرار داریم می تونست بهتر یا شادتر باشه که فکر کنیم موقعیتی که در آن قرار داریم می تونست بهتر یا شادتر باشه اگر ما کار متفاوتی در گذشته انجام داده بودیم. بدین ترتیب به عبارتی دیگه، پشیمانی نیازمند دو چیزه. اول از همه به واسطه نیاز داره -- ما اول باید تصمیم گیری کنیم. و دوم اینکه نیازمند تخیل است. نیاز داریم که با ذهن و تصور خود به عقب برگشته و انتخاب دیگری کنیم ، و سپس یه جورایی این تخیل را مجدد به زمان حال آورده و تصور کنیم که شرایط کنونی به چه صورت در می آمد. و سپس یه جورایی این تخیل را مجدد به زمان حال آورده و تصور کنیم که شرایط کنونی به چه صورت در می آمد. و در حقیقت، هر چه بیشتر از این دو چیز -- یعنی واسطه و تخیل -- را درمورد پشیمانی فرض شده، داشته باشیم، و در حقیقت، هر چه بیشتر از این دو چیز -- یعنی واسطه و تخیل -- را درمورد پشیمانی فرض شده، داشته باشیم، و در حقیقت، هر چه بیشتر از این دو چیز -- یعنی واسطه و تخیل -- را درمورد پشیمانی فرض شده، داشته باشیم، پشیمانی، شدیدتر خواهد شد.
خوب بیایید بگیم که بعنوان مثال شما دارین به عروسی بهترین دوستتون می روید خوب بیایید بگیم که بعنوان مثال شما دارین به عروسی بهترین دوستتون می روید و سعی دارید که به فرودگاه برسید و در ترافیک گیر افتادید، و بالاخره به گیت خود رسیده و پرواز را از دست دادید. و بالاخره به گیت خود رسیده و پرواز را از دست دادید. شما با سه دقیقه دیر رسیدن، پرواز را از دست دادید و پشیمانی شما خیلی بیشتر از زمانی است که 20 دقیقه دیرتر می رسیدید. و پشیمانی شما خیلی بیشتر از زمانی است که 20 دقیقه دیرتر می رسیدید. چرا؟ خوب چون، وقتی با سه دقیقه دیر رسیدن، پرواز را از دست دادید، تصور دردناک ولی آسونی داره که فکر کنید می تونستید تصمیمات دیگری بگیرید که منجر به نتایج بهتری می شد. که فکر کنید می تونستید تصمیمات دیگری بگیرید که منجر به نتایج بهتری می شد. " باید بجای تونل ، از روی پل می آمدم. باید چراغ زرد را رد می کردم." " باید بجای تونل ، از روی پل می آمدم. باید چراغ زرد را رد می کردم." اینها شرایط برجسته ای است که باعث پشیمانی می شه. زمانی ما احساس پشیمانی می کنیم که خود را مسئول تصمیمی بدانیم که بد از آب در آمده اما تا حدی نیز خوبه. خود را مسئول تصمیمی بدانیم که بد از آب در آمده اما تا حدی نیز خوبه.
حال در آن چهار چوب، ما بطور واضح می تونیم در مورد خیلی چیزهای مختلف ، احساس پشمانی کنیم. جلسۀ امروز دربارۀ اقتصاد رفتاری است. و بیشتر چیزی که دربارۀ پشیمانی می دونیم، از آن ناحیه به ما می رسه. و بیشتر چیزی که دربارۀ پشیمانی می دونیم، از آن ناحیه به ما می رسه. ما یک بخش عظیمی از ادبیات را داریم که دربارۀ مصرف کنندگان و تصمیمات مالی و پشیمانی های مربوط به آنها -- که اصولا" ندامت خریداره - است. که دربارۀ مصرف کنندگان و تصمیمات مالی و پشیمانی های مربوط به آنها -- که اصولا" ندامت خریداره - است. که دربارۀ مصرف کنندگان و تصمیمات مالی و پشیمانی های مربوط به آنها -- که اصولا" ندامت خریداره - است. ولی سپس بالاخره، پیش اومده که برخی محققان به عقب برگشته و می گویند که خوب باشه، ولی کلا" ما در زندگی از چه چیزی بیشتر از همه پشیمانیم؟ که خوب باشه، ولی کلا" ما در زندگی از چه چیزی بیشتر از همه پشیمانیم؟ اینجاست که پاسخها اینطوری به نظر می یاد.
بدین ترتیب شش تا از مهمترین پشیمانی هایی که در زندگی داشتیم ، اینهاست: بدین ترتیب شش تا از مهمترین پشیمانی هایی که در زندگی داشتیم ، اینهاست: شماره یک از لحاظ بهترین، تحصیلاته. 33 درصد از همۀ ما، از تصمیماتی که در رابطه با تحصیل گرفتیم، پشیمانیم. 33 درصد از همۀ ما، از تصمیماتی که در رابطه با تحصیل گرفتیم، پشیمانیم. آرزو می کنیم که ای کاش بیشتر تحصیل می کردیم. آرزو می کنیم که ای کاش بیشتر از تحصیل خود، بهره می بردیم. آرزو می کنیم که ای کاش رشتۀ دیگری می خواندیم. موارد دیگری که در ردیف بالای لیست پشیمانی های ما هستند، از این قرارند، حرفه و شغل، رابطۀ عاشقانه، بزرگ کردن بچه، تصمیمات و انتخابهای مختلفی دربارۀ درک خود و اینکه چگونه اوقات فراغت خود را سپری کنیم-- یا در حقیقت به بیان دقیق تر، چطور از سپری کردن اوقات فراغت خود عاجزیم. پشیمانی های دیگه مربوط به اینها از این قرارند: پشیمانی های دیگه مربوط به اینها از این قرارند: مسائل مالی، مسائل خانوادگی به غیر از رابطۀ عشقی یا تربیتی، سلامت، دوست، مذهب و اجتماع. سلامت، دوست، مذهب و اجتماع.
بنابراین به عبارتی دیگه، ما با مطالعۀ علم مالی، بیشتر آنچه را که باید ، دربارۀ پشیمانی می دانیم. بنابراین به عبارتی دیگه، ما با مطالعۀ علم مالی، بیشتر آنچه را که باید ، دربارۀ پشیمانی می دانیم. اما وقتی نگاهی کلی به پشیمانی های دیگران در زندگی می کنیم، تصمیم گیریهای مالی ما حتی دسته بندی شده هم نیستند. اندازۀ آنها کمتر از سه درصد کل پشیمانی های ماست. پس اگه شما اونجا نشستید و دربارۀ کلاه بزرگ یا کوچک، کمپانی A یا کمپانی B ، اینکه سوبارو بخرید یا پریوس، حرص می خورید، دربارۀ کلاه بزرگ یا کوچک، کمپانی A یا کمپانی B ، اینکه سوبارو بخرید یا پریوس، حرص می خورید، دربارۀ کلاه بزرگ یا کوچک، کمپانی A یا کمپانی B ، اینکه سوبارو بخرید یا پریوس، حرص می خورید، می دونید چیه، ولش کنید. جالب اینه که، پنج سال دیگه اصلا" بهشون اهمیت نمی دید.
اما در مورد چیزهایی که واقعا" به آنها اهمیت داده و احساس پشیمانی عمیقی می کنیم، اما در مورد چیزهایی که واقعا" به آنها اهمیت داده و احساس پشیمانی عمیقی می کنیم، اون تجربه چه جور حسی داره؟ همۀ ما جواب کوتاه را می دونیم. احساس وحشتناکی داره. پشیمانی حس خیلی بد دردیه. اما اینطور معلوم می شه که پشیمانی در چهار مورد بسیار خاص و منطقی ، خیلی وحشتناکه. اما اینطور معلوم می شه که پشیمانی در چهار مورد بسیار خاص و منطقی ، خیلی وحشتناکه. بدین ترتیب، اولین ویژگی اصلی پشیمانی، اساسا" انکار است. بدین ترتیب، اولین ویژگی اصلی پشیمانی، اساسا" انکار است. وقتی اونشب بعد از تتو کردن، به خونه رفتم، تمام شب را بیدار بودم. وقتی اونشب بعد از تتو کردن، به خونه رفتم، تمام شب را بیدار بودم. و برای چند ساعت اول ، تنها یه فکر در مغزم بود. و برای چند ساعت اول ، تنها یه فکر در مغزم بود. و اون فکر این بود: " کاری کن بره گم شه! " و اون فکر این بود: " کاری کن بره گم شه! " این یک عکس العمل احساسی و ابتدایی باور نکردنی است. منظورم اینه که درست مثل اینه : " من مامانمو می خوام! " ما تلاشی در حل مشکل نمی کنیم. ما تلاشی برای درک اینکه مشکل از کجا آمده، نمی کنیم. ما فقط می خواهیم که اون ناپدید بشه.
دومین ویژگی خاص پشیمانی، حس سردرگمی است. دومین ویژگی خاص پشیمانی، حس سردرگمی است. بدین ترتیب چیز دیگه ای که اونشب در اتاقم به آن فکر کردم این بود که: " چطور اینکارو کردم؟ به چی فکر می کردم؟ " " چطور اینکارو کردم؟ به چی فکر می کردم؟ " این حس واقعی بیگانگی از بخشی از وجودمونه که باعث تصمیمی می شه که از آن پشیمانیم. این حس واقعی بیگانگی از بخشی از وجودمونه که باعث تصمیمی می شه که از آن پشیمانیم. ما نمی تونیم با اون بخش یکی شویم. ما آن بخش را درک نمی کنیم. و قطعا" هیچ احساس همدلی با اون بخش نداریم -- که همین سومین ویژگی پشیمانی را توصیف می کنه، که آن تمایل شدید به سرزنش خودمونه. به همین دلیله که این جمله را در مواجهه با پشیمانی ، دائما" می گیم: " می تونستم تو سرم بزنم و اینکارو نکنم." به همین دلیله که این جمله را در مواجهه با پشیمانی ، دائما" می گیم: " می تونستم تو سرم بزنم و اینکارو نکنم." ویژگی چهارم در اینجا اینه که پشیمانی چیزی است که روانشناسان آنرا " تکرار پیاپی پاسخ" می نامند. ویژگی چهارم در اینجا اینه که پشیمانی چیزی است که روانشناسان آنرا " تکرار پیاپی پاسخ" می نامند. " تکرار پیاپی پاسخ" یعنی تمرکز مدام و وسواس گونه روی یک چیز مشخص. " تکرار پیاپی پاسخ" یعنی تمرکز مدام و وسواس گونه روی یک چیز مشخص. حال، تأثیرِ " تکرار پیاپی پاسخ" اینه که اساسا" این سه ویژگی اول پشیمانی را گرفته و آنها را در یک حلقه نا متناهی قرار دهیم. که اساسا" این سه ویژگی اول پشیمانی را گرفته و آنها را در یک حلقه نا متناهی قرار دهیم. بنابراین اونطور نبود که من اونشب تو اتاقم بشینم و فکر کنم، " کاری کن بره گم شه! " بنابراین اونطور نبود که من اونشب تو اتاقم بشینم و فکر کنم، " کاری کن بره گم شه! " اینطور بود که من نشستم و فکر کردم، " کاری کن بره گم شه! کاری کن بره گم شه! " " کاری کن بره گم شه! کاری کن بره گم شه! " بدین ترتیب اگر به ادبیات روانشناسی رجوع کنید، اینها، چهار ویژگی توصیفی خاصِ پشیمانی هستند.
اما می خوام پیشنهاد کنم که پنجمی هم وجود داره. و من به آن بعنوان نوعی هشدار وجودی نگاه می کنم. و من به آن بعنوان نوعی هشدار وجودی نگاه می کنم. اونشب در آپارتمانم، پس از اینکه کلی خودم را سرزنش کردم، اونشب در آپارتمانم، پس از اینکه کلی خودم را سرزنش کردم، مدتی طولانی روی تخت دراز کشیده و دربارۀ پیوند پوست فکر کردم. مدتی طولانی روی تخت دراز کشیده و دربارۀ پیوند پوست فکر کردم. و بعد فکر کردم همانطور که بیمۀ سفر، بلاهای طبیعی را پوشش نمی ده، و بعد فکر کردم همانطور که بیمۀ سفر، بلاهای طبیعی را پوشش نمی ده، احتمالا" بیمۀ درمانی من نیز اعمال احمقانه را پوشش نمی ده. در حقیقت، هیچ بیمه ای، اعمال احمقانه را پوشش نمی ده. تمام هدف اعمال احمقانه اینه که مصونیت شما را بگیرد؛ تمام هدف اعمال احمقانه اینه که مصونیت شما را بگیرد؛ و شما را درمعرض دنیا و آسیب پذیری و خطا پذیری خودتان قراردهد، و شما را درمعرض دنیا و آسیب پذیری و خطا پذیری خودتان قراردهد، و صادقانه بگم، تمام آنها در مواجهه با جهانی نسبتا" بی تفاوت است.
این بطور واضح، یک تجربۀ دردناک باورنکردنی است. و این علی الخصوص برای ما مردمان دنیای غرب، دردناکه زمانیکه درگیرِ فرهنگی به اسم Control-Z هستیم-- زمانیکه درگیرِ فرهنگی به اسم Control-Z هستیم-- Control-Z همان فرمان کامپیوتر است برای اینکه به حالت قبلی برگردیم. Control-Z همان فرمان کامپیوتر است برای اینکه به حالت قبلی برگردیم. به عبارت خاصی، ما عادت نکردیم تا با حقایق سخت زندگی مواجه شویم. به عبارت خاصی، ما عادت نکردیم تا با حقایق سخت زندگی مواجه شویم. فکر می کنیم که می تونیم به زورِ پول یا تکنولوژی ، مشکل را حل کنیم. فکر می کنیم که می تونیم به زورِ پول یا تکنولوژی ، مشکل را حل کنیم. می تونیم عملی را باطل کنیم، دوستی را بشکنیم، و راهی را بازگردیم. می تونیم عملی را باطل کنیم، دوستی را بشکنیم، و راهی را بازگردیم. و مشکل اینه که چیزهای خاصی در زندگی هستش که بشدت می خواهیم آنها را عوض کنیم ولی نمی تونیم. و مشکل اینه که چیزهای خاصی در زندگی هستش که بشدت می خواهیم آنها را عوض کنیم ولی نمی تونیم. و مشکل اینه که چیزهای خاصی در زندگی هستش که بشدت می خواهیم آنها را عوض کنیم ولی نمی تونیم. بعضی اوقات نه تنها نمی توانیم به وضع قبلی بازگردیم، بلکه اصلا" کنترلی روی وضع موجود نداریم. بعضی اوقات نه تنها نمی توانیم به وضع قبلی بازگردیم، بلکه اصلا" کنترلی روی وضع موجود نداریم. و برای کسانیکه عاشق کنترل کردن بوده و کمال گرا هستند، اینکار واقعا" سخته، و برای کسانیکه عاشق کنترل کردن بوده و کمال گرا هستند، اینکار واقعا" سخته، و من می دونم از چی حرف می زنم، چون ما می خواهیم همه کار را خودمان انجام و درست انجام دهیم.
حال این مصداق پیدا می کنه که اونایی که عاشق کنترل و کمال گرا هستند، نباید تتو کنند، و من بعد از چند دقیقه به اون نکته برمی گردم. اما ابتدا می خوام بگم که ما این عناصر احساسی پشیمانی را تجربه می کنیم، ما این عناصر احساسی پشیمانی را تجربه می کنیم، اما شدت و تداوم آنها در چیزهای مختلفی که درموردشان پشیمانیم، فرق می کند. اما شدت و تداوم آنها در چیزهای مختلفی که درموردشان پشیمانیم، فرق می کند. بعنوان مثال، این یکی از مولدین اتوماتیک پشیمانی در دنیای امروزی است که مورد علاقۀ منه. بعنوان مثال، این یکی از مولدین اتوماتیک پشیمانی در دنیای امروزی است که مورد علاقۀ منه. ( خندۀ حاضرین) متن: پاسخ به همه. و چیز جالب دربارۀ این نوآوری موذیانۀ تکنولوژی اینه که و چیز جالب دربارۀ این نوآوری موذیانۀ تکنولوژی اینه که حتی این یک کارمی تونه یک دنیا پشیمانی به همراه داشته باشه. حتی این یک کارمی تونه یک دنیا پشیمانی به همراه داشته باشه. تصادفی روی " پاسخ به همه" کلیک کرده و یک رابطه را می زنی داغون می کنی. تصادفی روی " پاسخ به همه" کلیک کرده و یک رابطه را می زنی داغون می کنی. یا شاید فقط یک روز سر کار، بی اندازه خجالت بکشی. یا شاید هم آخرین روزِ کارت باشه.
و این حتی به پشیمانی های بسیارعمیق زندگی، ارتباطی نداره. و این حتی به پشیمانی های بسیارعمیق زندگی، ارتباطی نداره. چون البته، ما بعضی اوقات تصمیماتی می گیریم که نتایج وحشتناک و غیر قابل برگشتی دارند، چون البته، ما بعضی اوقات تصمیماتی می گیریم که نتایج وحشتناک و غیر قابل برگشتی دارند، چه برای خودمون و چه برای سلامت و خوشبختی و زندگی دیگران، چه برای خودمون و چه برای سلامت و خوشبختی و زندگی دیگران، و در بدترین سناریو، حتی جان دیگران. حال معلومه که، اون نوع پشیمانی ها ، واقعا" دردآور و پایدارند. حال معلومه که، اون نوع پشیمانی ها ، واقعا" دردآور و پایدارند. منظورم اینه که حتی پشیمانی از کلیک احمقانه روی " پاسخ به همه" ، می تونه روزها ما را در طغیان عذاب جانکاهی قرار بده.
خوب ما چطور قراره با این زندگی کنیم؟ توصیه ام اینه که سه چیز وجود داره که می تونه کمکمون کنه که با پشیمانی، مصالحه کنیم. توصیه ام اینه که سه چیز وجود داره که می تونه کمکمون کنه که با پشیمانی، مصالحه کنیم. اولیش اینه که خودمان را تسلی بدیم که اون همگانی است. اولیش اینه که خودمان را تسلی بدیم که اون همگانی است. اگر شما "پشیمانی" و "تتو" را در گوگل جستجو کنید، 11.5 میلیون راهنما به شما می ده. ( خندۀ حاضرین) سازمان غذا و داروی آمریکا (FDA ) تخمین زده که 17 درصد از تمام آمریکائیهایی که تتو کردند، از آن پشیمان شدند. 17 درصد از تمام آمریکائیهایی که تتو کردند، از آن پشیمان شدند. که شامل "جانی دِپ" و من و هفت میلیون دوستانمون می شه. که شامل "جانی دِپ" و من و هفت میلیون دوستانمون می شه. و این تنها پشیمانی از تتو است. ما همه در این مسئله شریکیم.
دومین راهی که به کمک اون می تونیم با پشیمانی، مصالحه کنیم اینه که به خودمون بخندیم. دومین راهی که به کمک اون می تونیم با پشیمانی، مصالحه کنیم اینه که به خودمون بخندیم. این واقعا" در شرایط من کارِ مشکلی نبود، چون واقعا" خیلی راحت می تونی به خودت بخندی وقتی 29 ساله ای و مامانتو می خوای چون از تتوی جدیدت خوشت نمی یاد. وقتی 29 ساله ای و مامانتو می خوای چون از تتوی جدیدت خوشت نمی یاد. اما وقتی نوبت پشیمانی های عمیق تر می شه، این ممکنه به نظر یه جور پیشنهاد ظالمانه و یا قانع کننده برسه. هرچند فکر نمی کنم مسئله این باشه. تمام اونایی از ما که پشیمانی واقعا" دردآور و غمناکی را تجربه کردیم، تمام اونایی از ما که پشیمانی واقعا" دردآور و غمناکی را تجربه کردیم، می دونیم که شوخی و طنز، نقش حیاتی در بقای ما بازی می کنند. می دونیم که شوخی و طنز، نقش حیاتی در بقای ما بازی می کنند. اونا، قطبهای مخالف مثبت و منفی زندگی ما را بهم وصل کرده، اونا، قطبهای مخالف مثبت و منفی زندگی ما را بهم وصل کرده، و جریان کوچکی از حیات را به ما می فرستند.
سومین راهی که فکر میکنم به کمک اون می تونیم با پشیمانی، مصالحه کنیم، گذر زمان است، که همانطور که می دونیم درمان هر زخمی است -- گذر زمان است، که همانطور که می دونیم درمان هر زخمی است -- بجز زخم تتو، که دائمی است. بدین ترتیب، از زمانی که من تتو کردم، چند سالی می گذره. بدین ترتیب، از زمانی که من تتو کردم، چند سالی می گذره. دوست دارید اونو ببینید؟ بسیار خوب. در واقع، می دونید چیه، باید بهتون بگم که نا امید می شوید. در واقع، می دونید چیه، باید بهتون بگم که نا امید می شوید. چون اونقدر هم زشت و وحشتناک نیست. من چهرۀ " مرلین منسون" را روی اعضای نامعقول بدنم تتو نکردم. من چهرۀ " مرلین منسون" را روی اعضای نامعقول بدنم تتو نکردم. وقتی دیگران تتوی منو می بینند، بیشترش براشون جالبه. وقتی دیگران تتوی منو می بینند، بیشترش براشون جالبه. فقط منم که اونو دوست ندارم. و همانطور که قبلا" گفتم، من کمال گرا هستم. ولی بهر حال می زارم اونو ببینید.
این تتوی منه. می تونم حدس بزنم بعضی هاتون چی فکر می کنید. پس بزارید در مورد چیزی بهتون اطمینان بدم. بعضی از پشیمانی های شما اونقدرها هم که فکر می کنید، زشت و بد نیستند. بعضی از پشیمانی های شما اونقدرها هم که فکر می کنید، زشت و بد نیستند. این تتو را برای این زدم که بیشتر سالهای بیست تا سی خود را در خارج از کشور در سفر سپری کردم. این تتو را برای این زدم که بیشتر سالهای بیست تا سی خود را در خارج از کشور در سفر سپری کردم. این تتو را برای این زدم که بیشتر سالهای بیست تا سی خود را در خارج از کشور در سفر سپری کردم. و سپس وقتی در نیویورک مستقر شدم، نگران این بودم که نکنه بعضی از مهمترین درسهایی که در طی اون دوران یاد گرفتم را فراموش کنم. که نکنه بعضی از مهمترین درسهایی که در طی اون دوران یاد گرفتم را فراموش کنم. علی الخصوص، دو چیز مهم که دربارۀ خودم یاد گرفته و اصلا" دلم نمی خواست یادم بره این بود که علی الخصوص، دو چیز مهم که دربارۀ خودم یاد گرفته و اصلا" دلم نمی خواست یادم بره این بود که چقدر با ماجراجویی احساس مهم بودن می کردم همزمان،چقدر مهمه که آدم یه جوری مراقب مسیر درست خودش باشه همزمان،چقدر مهمه که آدم یه جوری مراقب مسیر درست خودش باشه و اونچه درمورد این طرح قطب نما دوست داشتم این بود که احساس می کردم هر دوی این عقاید را در قالب یک طرح ساده در بر گرفته است. احساس می کردم هر دوی این عقاید را در قالب یک طرح ساده در بر گرفته است. و فکر می کردم بعنوان یه جور وسیلۀ یادآوری همیشگی، به درد بخوره.
خوب همینطور هم شد. ولی نه اون چیزی را که فکر می کردم ، یادآوری می کنه؛ بجاش چیز دیگه ای رو دائم به یادم می یاره. در حقیقت ، مهمترین درسی که پشیمانی به ما می ده را به یادم می یاره، در حقیقت ، مهمترین درسی که پشیمانی به ما می ده را به یادم می یاره، که یکی ازمهمترین درسهایی نیز است که زندگی به ما می آموزه. و از قضای روزگار، فکر کنم مهمترین چیز ممکن بود که می تونستم روی بدنم، تتو کنم -- و از قضای روزگار، فکر کنم مهمترین چیز ممکن بود که می تونستم روی بدنم، تتو کنم -- تا حدی بعنوان یک نویسنده، بلکه تنها بعنوان یک انسان. تا حدی بعنوان یک نویسنده، بلکه تنها بعنوان یک انسان. نکته اینه، اگه ما هدف و آرزو داشته باشیم، و نهایت سعی مان را بکنیم، اگه ما هدف و آرزو داشته باشیم، و نهایت سعی مان را بکنیم، اگه ما هدف و آرزو داشته باشیم، و نهایت سعی مان را بکنیم، و اگه مردم را دوست داشته و قصد آزار و از دست دادنشون را نداشته باشیم، و اگه مردم را دوست داشته و قصد آزار و از دست دادنشون را نداشته باشیم، وقتی چیزها غلط از آب در می یان، باید احساس درد بکنیم. نکته این نیست که زندگی بدور از پشیمانی داشته باشیم. نکته اینه که از خودمان بخاطر داشتن آنها، تنفر نداشته باشیم.
درسی که من در نهایت از تتوی خودم یاد گرفته و می خوام در آخر به شما بگم اینه که، و می خوام در آخر به شما بگویم اینه که، ما نیاز داریم یاد بگیریم که چیزهای ناقص و معیوبی که بوجود آوردیم را دوست بداریم ما نیاز داریم یاد بگیریم که چیزهای ناقص و معیوبی که بوجود آوردیم را دوست بداریم ما نیاز داریم یاد بگیریم که چیزهای ناقص و معیوبی که بوجود آوردیم را دوست بداریم و خودمان را بخاطر بوجود آوردن آنها ببخشیم. پشیمانی اینو یادمون نیاره که کار اشتباهی کردیم. یادمون بیاره که می دونیم می تونیم بهترشو انجام بدیم.
سپاسگزارم.
( تشویق حاضرین)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *