کریستوفر آدامی: در جستجوی حیاتی که نمی‌توانیم تصور کنیم

متن سخنرانی :
خب، انگار من حرفه‌ی عجیبی دارم. این را می‌دانم چون مردم، مثلا همکارهام، وقتی به من برمی‌خورند بهم می‌گن: «کریس، تو شغل عجیبی داری.» (خنده) و من آنها را درک می‌کنم، چون من کارم را به عنوان یک نظریه‌پرداز فیزیک هسته‌ای شروع کردم. و داشتم درباره کوارک‌ها و گلوان‌ها (ذرات بنیادی در فیزیک) و برخورد‌های یون‌های سنگین فکر می‌کردم، و فقط چهارده ساله بودم. نه، نه، چهارده ساله نبودم. ولی بعد از آن، من واقعا آزمایشگاه خودم را در دپارتمان محاسبات علوم عصب‌شناختی داشتم، من واقعا آزمایشگاه خودم را در دپارتمان محاسبات علوم عصب‌شناختی داشتم، و هیچ کاری مربوط به علم عصب شناختی انجام نمی‌دادم. بعدها، در زمینه ژنتیک فرگشتی (تکاملی) کا‍‍ر کردم، و همچنین در زمینه زیست‌شناسی سیستم‌ها کار کردم.
ولی امروز می‌خوام درباره چیز دیگری با شما صحبت کنم. می‌خوام بهتان بگم که چطور درباره‌ی حیات چیزی آموختم. من عملا یک محقق موشکی بودم. واقعا یک محقق موشکی نبودم، ولی مشغول کار در آزمایشگاه نیروی محرکه جت بودم. در کالیفرنیای آفتابی که هوا گرم است؛ در حالی‌ که الان در غرب میانه هستم، و هوا سرد است. اما یک تجربه هیجان‌انگیز بود. یک روز یک مدیر از «ناسا» وارد دفترکار من شد، نشست و بهم گفت: «می‌شه لطفا به ما بگی، که چطور به دنبال حیات در خارج از کره زمین بگردیم؟» و این برای من غیر منتظره بود، چرا که من در واقع استخدام شده بودم که روی محاسبات کوانتومی کار کنم. در آن زمان، یک جواب خوب داشتم. من گفتم: «من هیچ نظری ندارم.» و او به من گفت، «علائم زیستی، ما در جستجوی علامت زیستی هستیم.» و من گفتم: «چی هست؟» و او گفت: «هر پدیده قابل اندازه‌گیری است که به ما اجازه می‌ده وجود حیات را نشان بده.» که به ما اجازه می‌ده وجود حیات را رصد کنیم.» و من گفتم: «واقعا؟ چون این به این سادگی‌ها نیست. منظورم اینه که، ما حیات را در اختیار داریم. آیا نمی‌تونید از یک تعریف استفاده کنید، به عنوان مثال، یک تعریف از حیات که از سوی دیوان عالی کشور تعیین شده باشه؟»
و بعد کمی به آن فکر کردم، و گفتم: «خب، آیا واقعا به همین سادگی‌ست؟ چون، آره، اگر شما چیزی شبیه این ببینید، اشکالی ندارد، من آن را حیات می‌نامم - هیچ شکی در آن نیست. ولی این را ببینید.» و او پاسخ داد: «درسته، این هم حیات‌ست، می‌دانم.» فقط اینکه، اگر تصور کنید که زندگی را می‌توان بر اساس چیز‌هایی که می‌میرند هم تعریف کرد، در مورد این‌ یکی چندان خوش‌شانس نخواهید بود، چون در واقع این یک ارگانیسمِ خیلی عجیب است، اینجوری رشد می‌کند و وارد مرحله‌ی بلوغ می‌شه و بعد وارد یک مرحله «بنجامین باتن»ی می‌شه، و عملا عقب عقب می‌ره تا وقتی که دوباره به صورت یک جنین کوچک در‌میاد، بعد دوباره رشد می‌کند، و دوباره کوچک می‌شه و دوباره بزرگ می‌شه - یه جور یویو - و هیچ‌وقت نمی‌میرد. پس این در واقع یک زندگی‌ست، اما عملا آنچه که ما درباره زندگی فکر می‌کردیم نیست. اما عملا شبیه به آنچه که ما درباره زندگی فکر می‌کردیم نیست. و بعد شما یک چیز شبیه به این می‌بینید. و می‌گین: «خدای من، این دیگر چه جور حیاتی است؟» کسی می‌داند؟ در واقع این حیات نیست، این یک کریستال است.
پس وقتی شما شروع به نگاه کردن و کندوکاو می‌کنید در چیز‌های کوچک‌تر و کوچک‌تر - خب این شخص بخصوص یک مقاله کامل در این باره نوشته و گفته: «هی! این‌ها باکتری هستند.» در حالی‌که که اگر شما از نزدیک‌تر نگاه کنید، می‌بینید که در واقع خیلی کوچک‌تر از این حرف‌هاست که بخواد حیات داشته باشد. خب او قانع شد، اما عملا، خیلی از مردم این‌گونه نیستند. و بعد، البته، ناسا یک خبررسانی باشکوه انجام داد، و رئیس جمهور کلینتون یک کنفرانس مطبوعاتی درباره این دست‌آورد حیرت آور برگزار کرد، و رئیس جمهور کلینتون یک کنفرانس مطبوعاتی درباره این دست‌آورد حیرت آور برگزار کرد، وجود حیات در یک شهاب سنگ مریخی. که البته این روزها، بسیار مورد اختلاف نظر قرار گرفته است. اگربخواید از همه‌ی این عکس‌ها درس بگیرید، آن وقت متوجه می‌شید، که شاید به این سادگی‌ها هم نباشد. شاید من واقعا به یک تعریف از زندگی نیاز دارم شاید من واقعا به یک تعریف از زندگی نیاز دارم تا بتونم این تمایز را قائل بشم.
خب آیا حیات قابل تعریف است؟ شما چگونه با این موضوع برخورد می‌کنید؟ خب البته، شما به سراغ دانش‌نامه‌ي بریتانیکا می‌رید و حرف «ز» را باز می‌کنید. نه، معلومه که این کار را نمی‌کنید؛ آن را در یک جایی مثل گوگل جستجو می‌کنید. و آن وقت ممکن است چیزی دستگیرتان بشه. و بعد چیزی که دستتان را می‌گیرد - و هر چیزی که واقعا ما را به آنچه که بهش عادت داریم ارجاع بده، دور بندازید. و بعد ممکن است به چیزی شبیه به این برسید. و این از چیز پیچیده‌ای حرف می‌زند که سرشار از مفاهیم‌ست. و این از چیز پیچیده‌ای حرف می‌زند که سرشار از مفاهیم‌ست. چه کسی ممکنه چنین چیزی بنویسد به این درهمی و پیچیدگی و و پوچی؟ به این درهمی و پیچیدگی و و پوچی؟ آه، البته این مجموعه‌ای است از مفاهیم بسیار بسیار مهم. من تنها چند کلمه از آن را برجسته می‌کنم و می‌گم که مفاهیمی مانند این مبتنی بر چیزهای غیر از آمینواسید‌ها یا برگ‌ها مبتنی بر چیزهای غیر از آمینواسید‌ها یا برگ‌ها یا هر چیزی که ما به آن عادت داریم است، در واقع تنها متکی بر فرآیندهاست. و اگر کمی به آن دقت کنید، این در اصل در کتابی آمده که من درباره‌ی زندگی مصنوعی نوشتم. و توضیح می‌ده که چرا آن مدیر ناسا به دفتر من آمده بود. چون نیت این بود که، با مفاهیمی مانند این، شاید بتونیم دراصل نوعی از حیات را تولید کنیم. شاید بتونیم دراصل نوعی از حیات را تولید کنیم.
و خب اگر شما برید و از خودتان بپرسید: «حیات مصنوعی دیگه چیه؟»، اجازه بدید من یک توضیح سریع بدهم درباره اینکه این چیزها کلا دارند از چی حرف می‌زنند. و این بحث‌ها تقریبا ازمدتی پیش شروع شد زمانی که یک نفر یکی از اولین ویروس‌های کامپیوتری موفق را نوشت. زمانی که یک نفر یکی از اولین ویروس‌های کامپیوتری موفق را نوشت. و شماهایی که آنقدر پیر نیستید که به خاطر بیارید، روح‌تان هم خبر ندارد که این آلودگی چگونه عمل می‌کرد - یعنی، از طریق این دیسک‌های نرم (فلاپی‌ها). اما نکته جالب درباره این آلودگی‌های کامپیوتری این بود، که اگر شما به نرخ رشدی که ویروس بر اساس آن عمل می‌کرد توجه کنید، این بود، که اگر شما به نرخ رشدی که ویروس بر اساس آن عمل می‌کرد توجه کنید، از خودشان یک رفتار فورانی را نشان می‌دادند که قبلا نمونه‌اش را در ویروس آنفولانزا دیده‌اید. و درواقع این به خاطر رقابت تسلیحاتی بین هکرها و طراحان سیستم عامل‌هاست که و درواقع این به خاطر رقابت تسلیحاتی بین هکرها و طراحان سیستم عامل‌هاست که آن چیزها مدام پیش می‌رن و پس می‌نشینند. و نتیجه‌اش شبیه به یک درخت حیات از این ویروس‌ها است، و نتیجه‌اش شبیه به یک درخت حیات از این ویروس‌ها است، یک تکامل نژادی که بسیار شبیه به نوع حیاتی است که ما آن را می‌شناسیم، دست‌کم در سطح ویروسی.
خب پس آیا این حیات است؟ نه تا آنجا که من در جریان‌ هستم. چرا؟ چون این چیزها به خودی خود فرگشت نمی‌یابند. در حقیقت، آنها را هکرها را می‌نویسند. اما این ایده اندکی پس از آن خیلی زود پس گرفته شد، درست زمانی که یک دانشمند در «موسسه علمی» مصمم شد: «چرا ما این ویروس‌های کوچک را در یک دنیای مصنوعی در درون کامپیوتر بسته‌بندی نکنیم و اجازه بدیم که تکامل پیدا کنند؟» و این دانشمند «اِستین راسموسن» بود. او این سیستم را طراحی کرد، اما واقعا کار نمی‌کرد، چون ویروس‌های او مرتبا در حال نابود کردن یکدیگر بودند. اما یک دانشمند دیگر هم بود که این آزمایش را رصد می‌کرد، یک بوم شناس. و او به خانه رفت و گفت «من می‌دانم چطور این مشکل را حل کنم.» و او سیستم تیِرا را نوشت. و از نظر من، واقعا یکی از اولین سازگان‌های حیات مصنوعی است - و از نظر من، واقعا یکی از اولین سازگان‌های حیات مصنوعی است - به جز این حقیقت که این برنامه‌ها از نظر پبچیدگی رشد نمی‌کردند.
خب پس از دیدن این کار، و کمی کار بر روی آن، این زمانی بود که من وارد شدم. و من تصمیم گرفتم یک سیستم بسازم که دارای تمام مشخصه‌هایی‌ست که نیاز داریم داشته باشیم تا تکامل در پیچیدگی را نیز مشاهده کنیم، مشکل‌های پیچیده بیشتر و بیشتری پیوسته در حال تکامل هستند. و البته چون من اصلا نمی‌دانم چطوری باید کد نوشت، کمک گرفتم. من دو دانشجوی در حال تحصیل در کنارم داشتم که در موسسه فن‌آوری کالیفرنیا با من کار می‌کردند. این «چارلز آفریا» است در چپ و «تایتوس براون» در راست. اونها الان استادهای خوشنامی در دانشگاه ایالتی میشیگان هستند، اونها الان استادهای خوشنامی در دانشگاه ایالتی میشیگان هستند، ولی من به شما اطمینان می‌دم که در آن روزها، ما یک گروه خوشنام و معتبر نبودیم. و من واقعا خوشحالم که هیچ عکسی از ما سه تا در کنار هم باقی نمانده. و من واقعا خوشحالم که هیچ عکسی از ما سه تا در کنار هم باقی نمانده.
اما این چه‌جور سیستمی‌ست؟ خب در واقع نمی‌تونم وارد جزئیات بشم، ولی چیزی که در اینجا می‌بینید قسمتی از اندرونیِ سیستم است. اما چیزی که من می‌خواستم روی آن متمرکز بشم این نوع ساختار جمعیتی است. در حدود ۱۰هزار برنامه در اینجا قرار گرفتند. و نژادهای مختلف در اینجا با رنگ‌های مختلف رنگ آمیزی شده‌اند. و همان‌طور که در اینجا می‌بینید، گروه‌هایی وجود دارند که در حال رشد روی همدیگر هستند، چون دارند پخش می‌شن. در هر زمان که برنامه‌ای وجود دارد که بهتر در این دنیا زنده می‌ماند، که این بسته به نوع جهشی که به دست آورده، بر روی دیگران پخش می‌شود وآنها را به انقراض می‌کشاند.
خب من حالا می‌خوام یک فیلم به شما نشان بدم که در آن شما آن‌گونه از پویایی و تکاپو را ببینید. و این شیوه از آزمایش‌ها با برنامه‌هایی آغاز شد که ما خودمان نوشتیم. و این شیوه از آزمایش‌ها با برنامه‌هایی آغاز شد که ما خودمان نوشتیم. ما موادمان را خودمان تهیه می‌کردیم، آنها را بازآزمایی می‌کردیم و واقعا به خودمان افتخار می‌کردیم. ما آنها را به کار می‌گرفتیم، و چیزی که بلافاصله می‌تونید ببینید اینه که پدیداری چیزهای تازه در آنجا موج می‌زند. به هرحال، این روی دورِ تند در حال پخش‌ست. و انگار هزاران نسل در ثانیه متولد می‌شن. اما بلافاصله سیستم این‌جوری پیش‌ می‌ره که «این دیگر چه‌جور کد احمقانه‌ایه؟ این می‌تونه از خیلی نظرها به راحتی تغییر کند و بهتر بشه.» این می‌تونه از خیلی نظرها به راحتی تغییر کند و بهتر بشه.» بنابراین شما موجی از گونه‌های تازه‌ را می‌بینید که دارند بر گونه‌های دیگر چیره می‌شن. و این نوع فعالیت برای مدتی ادامه پیدا می‌کند، تا اینکه چیزهای اساسی ساده توسط این برنامه‌ها فرا گرفته می‌شه. و سپس می‌بینید که حالتی از ایستایی رخ می‌ده که در آن، سیستم ضرورتا منتظر یک چیز تازه، مانند این، می‌ماند، که در آن، سیستم ضرورتا منتظر یک چیز تازه، مانند این، می‌ماند، که قرارست بر روی همه‌ی گونه‌های تازه‌ای که پیش‌تر آنجا بودند، پخش بشه که قرارست بر روی همه‌ی گونه‌های تازه‌ای که پیش‌تر آنجا بودند، پخش بشه و ژن‌هایی که پیش‌تر داشته را محو می‌کند، تا اینکه گونه‌ی تازه‌ای از سطح بالاتری از پیچیدگی به دست بیاد. و این فرآیند ادامه پیدا می‌کند.
پس آنچه که ما در اینجا می‌بینیم سیستمی‌ست که بسیار همانند روشی زندگی می‌کند که ما عادت داریم به عنوان زندگی ببینیم. سیستمی‌ست که بسیار همانند روشی زندگی می‌کند که ما عادت داریم به عنوان زندگی ببینیم. اما آنچه که ناسا واقعا از من پرسید این بود: «این یاروها هرچی که هستند نشانه‌ی زیستی دارند؟ آیا ما می‌تونیم این گونه از حیات را اندازه‌گیری کنیم؟ چون اگر بتونیم، شاید شانس این را داشته باشیم که حیات را در یک جای دیگر کشف کنیم بدون اینکه خودمان را با چیزهایی مانند آمینواسیدها درگیر کنیم.» بدون اینکه خودمان را با چیزهایی مانند آمینواسیدها درگیر کنیم.» بنابراین من گفتم: «خب، شاید باید یک نشانه‌ی زیستی بسازیم بنابراین من گفتم: «خب، شاید باید یک نشانه‌ی زیستی بسازیم که به زندگی به عنوان یک فرآیند جهان‌شمول نگاه کند. درحقیقت، شاید لازم باشد که از مفاهیمی که من پرداختم بهره ببریم درحقیقت، شاید لازم باشد که از مفاهیمی که من پرداختم بهره ببریم فقط برای اینکه بتونیم به طریقی مجسم کنیم که یک سازگان زنده‌ی ساده چی می‌تونه باشد.»
و چیزی که بهش رسیدم - من باید اول یک مقدمه درباره‌ی این موضوع براتون بگم، و شاید این بیشتر ردیابِ معنا باشد، تا یک ردیابِ حیات. و راهی که می‌خواستیم باهاش این کار را انجام بدیم - من می‌خواستم بفهمم که چطور می‌تونم متنی را یک میلیون میمون نوشتند، من می‌خواستم بفهمم که چطور می‌تونم متنی را یک میلیون میمون نوشتند، در برابر متن‌های موجود در کتاب‌هامون تشخیص بدم. و می‌خواستم این را به شیوه‌ای انجام بدم که در اصل نیازی به این نباشد که بتونم به آن زبان بخوانم، چون مطمئن هستم که از پَسِ این برنخواهم آمد. تا آنجایی که من می‌دانم در همه‌ی زبان‌ها یه جور الفبا وجود دارد. اینجا یک نمودار فراوانی را می‌بینید از اینکه چندوقت یک‌بار هریک از ۲۶ حرف الفبا را از اینکه چندوقت یک‌بار هریک از ۲۶ حرف الفبا را در یک متنی که توسط میمون‌ها نوشته شده خواهید یافت. و آشکارا هر یک از این حروف تقریبا با فراوانی یکسانی ظاهر می‌شن.
اما اگر شما به توزیع یکسان در متون انگلیسی دقت کنید، شبیه به این خواهد بود. و به شما اطمینان می‌دم، که این روند در سراسر متون انگلیسی بسیار نیرومند‌ست.‍ و اگر به متون فرانسوی توجه کنیم، اندکی متفاوت خواهد بود، همینطور ایتالیایی یا آلمانی. همه‌ی آنها توزیع فراوانی ویژه‌ی خودشان را دارند، اما این توزیع بسیار نیرومند است. مهم نیست که متن دارد از سیاست حرف می‌زند یا درباره‌ی دانش. اهمیتی ندارد که یک شعر است یا یک متن ریاضی. این یک نشانه‌ی نیرومند است، و بسیار پایدار. تا هنگامی که کتاب‌های ما به زبان انگلیسی نوشته می‌شن - چون مردم این متن‌ها را بازنویسی و بارخوانی می‌کنند - این نشانه پابرجا خواهد ماند.
پس این من را به این فکر انداخت که، خب، می‌تونم از این ایده استفاده کنم، تا نه تنها متن‌های تصادفی را از متون دارای مفهوم تشخیص بدم، تا نه تنها متن‌های تصادفی را از متون دارای مفهوم تشخیص بدم، بلکه به این حقیقت پی‌ ببرم که در مولکول‌های زیستیِ سازنده‌ی حیات، مفهوم موجودست. بلکه به این حقیقت پی‌ ببرم که در مولکول‌های زیستیِ سازنده‌ی حیات، مفهوم موجودست. اما نخست باید بپرسم: این واحدهای سازنده‌ی مستقل، مانند الفبا، که به شما نشان دادم چی هستند؟ خب به نظر میاد که ما گزینه‌های بسیار متفاوتی برای چنین مجموعه‌ای از واحدهای سازنده داریم. می‌تونیم آمینواسیدها را به کار ببریم، یا از نوکلئیک اسیدها، یا اسیدهای کربوکسیلیک، و یا اسیدهای چرب استفاده کنیم. در حقیقت، شیمی بسیار غنی‌ست، و بدن ما از بسیاری از آنها بهره می‌گیرد.
بنابراین برای اینکه ما در واقع این ایده را آزمایش کنیم، درآغاز نگاهی به آمینواسیدها و برخی از اسیدهای کربوکسیلیک انداختیم. و نتایج اینجاست. در حقیقت، این چیزی‌ست که اگر به توزیع اسیدهای آمینو در یک شهاب‌سنگ یا فاصله‌ی میان ستارگان دقت کنید، خواهید دید، در حقیقت، این چیزی‌ست که اگر به توزیع اسیدهای آمینو در یک شهاب‌سنگ یا فاصله‌ی میان ستارگان دقت کنید، خواهید دید، در حقیقت، این چیزی‌ست که اگر به توزیع اسیدهای آمینو در یک شهاب‌سنگ یا فاصله‌ی میان ستارگان دقت کنید، خواهید دید، یا، شاید، در آزمایشگاه، جایی که شما کاملا مطمئن هستید که در مایع غلیظ اولیه‌ی شما، هیچ اثری از هیچ موجود زنده‌ای وجود ندارد. چیزی که خواهید یافت ترکیبی‌ست که بیشترش گلیسین و آنالین‌ست و کمی هم عناصر کمیاب دیگر. و این هم بسیار تکرارشونده و نیرومند است - چیزی که شما در سیستم‌هایی مانند کره‌ی زمین پیدا می‌کنید که در آن آمینواسید وجود دارد، اما زندگی نیست.
اما فرض کنید که اندکی گل و لای بردارید و در‌آن فرو کنید و سپس آن را در این طیف‌سنج‌ها بگذارید، چون این پر از باکتری‌ست؛ یا از هرجایی بر روی کره‌ی زمین آب بردارید، چون آب و زندگی کاملا وابسته هستند، و تحلیل یکسانی را انجام بدید؛ طیف کاملا متفاوت به نظر خواهد رسید. البته، همچنان گلیسین و آلانین در آن وجود خواهد داشت، اما درواقع، این عناصر سنگین، این آمینواسیدهای سنگین وجود خواهد داشت، که به دلیل ارزشمند بودنشان برای موجود زنده تولید می‌شن. که به دلیل ارزشمند بودنشان برای موجود زنده تولید می‌شن. و برخی دیگر که در این مجموعه‌ی بیست‌تایی نشان داده نشدند، اصلا در هیچ غلظتی ظاهر نمی‌شن. اصلا در هیچ غلظتی ظاهر نمی‌شن. و این هم به نظر میاد که بسیار نیرومند باشد. هیچ اهمیتی ندارد که چه‌جور رسوباتی را آسیاب می‌کنید، که آیا باکتری‌ست یا گیاه‌ست یا جانور. هرجایی که زندگی وجود داشته باشد، این توزیع را خواهید داشت، که در برابر توزیع پیشین قرار می‌گیرد. و این تنها در آمینواسیدها قابل شناسایی نیست.
حالا می‌ةونید بپرسید: خب اما درباره‌ی این آویدین‌ها (نژادی از موجودات دیجیتالی ساکن در رایانه) چی؟ این موجودات آویدی که شهروندان جهان کامپیوتر هستند که در‌آن با رضایت کامل کپی می‌شن و هر روز پیچیده‌تر می‌شن. خب این توزیعی‌ست که شما اگر، هیچ زندگی وجود نداشته باشد، خواهید دید. خب این توزیعی‌ست که شما اگر، هیچ زندگی وجود نداشته باشد، خواهید دید. ما ۲۸ تا از این دستور کارها داریم. و اگر شما سیستمی داشته باشید که در آن این دستورها با هم جابجا بشن، درست انگار میمون‌ها با یک دستگاه تایپ نوشته‌اندش. هریک از این دستورها با فراوانی تقریبا یکسانی ظاهر می‌شن. هریک از این دستورها با فراوانی تقریبا یکسانی ظاهر می‌شن. اما حالا اگر شما یک دسته از این دوستان کپی‌شونده‌مان را در نظر بگیرید، درست مانند ویدئویی که دیدید، به این صورت در میاد. بنابراین دستورهایی وجود دارند که برای این ارگانیسم‌ها بسیار ارزشمند هستند، و فراوانی‌ آنها بسیار بیشتر خواهد بود. و در واقع دستورهایی هم هستند که اگر هم به کار بیان، تنها یک بار آنها را خواهید دید. و در واقع دستورهایی هم هستند که اگر هم به کار بیان، تنها یک بار آنها را خواهید دید. یعنی آنها ممکن است سمی باشند یا واقعا باید به در سطح کمتری نسبت به مقدار تصادفی استفاده بشن. در این صورت، فراوانی کمتر می‌شه. و بنابراین حالا می‌تونیم بررسی کنیم، آیا این واقعا یک نشانه‌ی نیرومند است؟ می‌تونم یه شما بگم که واقعا این‌طوره. چون این چنین طیفی، درست مانند آنچه که در کتاب‌ها دیدید، و همانطور که درباره‌ی آمینواسیدها دیدید، اصلا اهمیتی ندارد که محیط را تغییر بدید، بسیار پابرجاست؛ و محیط را هم تحت تاثیر قرار خواهد داد.
خب، حالا می‌خوام یک آزمایش کوچک را به شما نشان بدم که ما انجامش دادیم. و باید براتون توضیح بدم که، بالای این نمودار توزیع فراوانی که من دربارش باهاتون حرف زدم را نشان می‌ده. خب، در حقیقت، این یک فضای عاری از حیات‌ست که در آن هر یک از دستورها با فراوانی یکسانی رخ می‌دهد. که در آن هر یک از دستورها با فراوانی یکسانی رخ می‌دهد. و در پایین، در حقیقت، نرخ جهش و دگرگونی در محیط را می‌بینید. و من این را در جایی شروع کردم که نرخ جهش بسیار بالاست، تا جایی که اگر برنامه‌ی کپی‌کننده را هم قطع کنید تا جایی که اگر برنامه‌ی کپی‌کننده را هم قطع کنید این از سوی دیگری با رضایت تمام رشد می‌کند تا سرتاسر جهانش را پرکند، اگر درج تصادفی انجام بدید، بلافاصله تا دم مرگ جهش پیدا می‌کند. بنابراین هیچ حیاتی در این نرخ جهش امکان‌پذیر نیست. بنابراین هیچ حیاتی در این نرخ جهش امکان‌پذیر نیست. اما بعد من به تدریج فتیله را پایین می‌کشم، اگر بشه چنین چیزی گفت، و سپس این آستانه‌ی زیست‌پذیری که در‌ آن حالا ممکن است و سپس این آستانه‌ی زیست‌پذیری که در‌ آن حالا ممکن است که کپی‌کننده بتواند زندگی کند. و درحقیقت، تمام مدت داریم این دوستامون را به مایع‌مان اضافه می‌کنیم. و درحقیقت، تمام مدت داریم این دوستامون را به مایع‌مان اضافه می‌کنیم.
خب بگذارید ببینیم چه شکلی می‌شه. یعنی اولش، هیچی، هیچی، هیچی. خیلی داغ‌ست، خیلی داغ. حالا به آستانه‌ی زیست‌پذیری می‌رسیم، و توزیع فراوانی به شدت تغییر می‌کند، و در حقیقت، پایدار می‌شه. و حالا کاری که من آنجا انجام دادم اینه که، بدجنس بودم، من فقط دما را بالا و بالاتر بردم. و البته، به آستانه‌ی زیست‌پذیری رساندمش. و این خیلی خوشگله، برای همین دوباره دارم به شما نشانش می‌دم. شما آستانه‌ی زیست‌پذیری را رد کردید. توزیع به «زنده» تغییر پیدا می‌کند! و سپس، به محضی که از آستانه گذشتید جایی که نرخ جهش آنقدر بالاست که نمی‌تونید تکثیر خودبخودی داشته باشید، جایی که نرخ جهش آنقدر بالاست که نمی‌تونید تکثیر خودبخودی داشته باشید، نمی‌تونید اطلاعات را کپی کنید و بدون ارتکاب اشتباه‌های زیاد به نسل بعدی بفرستید بدون ارتکاب اشتباه‌های زیاد به نسل بعدی بفرستید و توانایی شما برای بازتولید ناپدید می‌شه. و سپس آن نشانه‌ی زیستی از دست می‌ره.
ما از این چی یاد می‌گیریم؟ خب، من فکر می‌کنم چیزهای زیادی ازش یاد می‌گیریم. یکی‌شان اینه که، اگر توانایی این را داشته باشیم که به زندگی به مفهوم انتزاعی آن بیاندیشیم - اگر توانایی این را داشته باشیم که به زندگی به مفهوم انتزاعی آن بیاندیشیم - و ما درباره‌ی چیزهایی مانند گیاهان حرف نمی‌زنیم، و درباره‌ی آمینواسیدها حرف نمی‌زنیم، و درباره‌ی باکتری‌ها حرف نمی‌زنیم، اما به زندگی به مفهوم فرآیندها می‌اندیشیم - آنگاه ممکن‌ست بتوانیم به حیات فکر کنیم، نه به عنوان چیزی که ویژه کره‌ی زمین است، بلکه چیزی که، در حقیقت، می‌تواند همه‌جا وجود داشته باشد. چون واقعا تنها مربوط‌ست به مفاهیمی مانند اطلاعات، چون واقعا تنها مربوط‌ست به مفاهیمی مانند اطلاعات، یا ذخیره‌ی اطلاعات در یک بستر فیزیکی - یا ذخیره‌ی اطلاعات در یک بستر فیزیکی - هرچیزی: بیت‌های اطلاعاتی، نوکلئیک‌اسیدها، هرچیزی که یک الفبا به شمار میاد - و اطمینان حاصل می‌شه که فرآیندهایی در جریان هستند تا این اطلاعات بتونن زمان بیشتری نسبت به مقیاس زمانی که از زوال داده‌ها انتظار داشتید ذخیره بشن. تا این اطلاعات بتونن زمان بیشتری نسبت به مقیاس زمانی که از زوال داده‌ها انتظار داشتید ذخیره بشن. تا این اطلاعات بتونن زمان بیشتری نسبت به مقیاس زمانی که از زوال داده‌ها انتظار داشتید ذخیره بشن. و اگر بتونید این کار را بکنید، زندگی خواهید داشت.
پس نخستین چیزی که یاد می‌گیریم اینه که احتمال این وجود دارد که زندگی را تنها در مفهوم فرآیندها داشته باشید، اینه که احتمال این وجود دارد که زندگی را تنها در مفهوم فرآیندها داشته باشید، بدون هیچ‌گونه اعتنایی به چیزهایی که به عنوان گونه‌ی زندگی بر روی زمین ارزشمند می‌شماریم. به چیزهایی که به عنوان گونه‌ی زندگی بر روی زمین ارزشمند می‌شماریم. و این از جهتی ما را دوباره تنزل می‌ده، مانند همه‌ی کشف‌های علمی دیگرمان، یا بیشتر آنها - این همان خلعِ دایمی انسان است - از شیوه‌ای که فکر می‌کنیم به خاطر زنده بودن‌مان خاص و ویژه هستیم. خب ما می‌توانیم زندگی بسازیم. ما می‌توانیم در یک کامپیوتر زندگی بسازیم. بدیهی‌ست که محدودست، اما ما آموخته‌ایم که برای ساختن آن به چه نیاز داریم. اما ما آموخته‌ایم که برای ساختن آن به چه نیاز داریم. و به محضی که آن را داشته باشیم، در این‌صورت دیگر وظیفه‌ی سختی نخواهد بود، یعنی، اگر ما فرآیندهای اساسی را که به هیچ لایه‌ی فیزیکی خاصی مربوط نیستند، دریابیم، یعنی، اگر ما فرآیندهای اساسی را که به هیچ لایه‌ی فیزیکی خاصی مربوط نیستند، دریابیم، بعد می‌تونیم بریم آن بیرون و جهان‌های دیگری را بیازماییم، بعد می‌تونیم بریم آن بیرون و جهان‌های دیگری را بیازماییم، و سردربیاریم که چه‌جور الفبای شیمیایی ممکن است در آن جا خوش کرده باشد، و اطلاعاتمان را درباره‌ی شیمی عمومی آنها، زمین‌شیمی سیاره، تکمیل کنیم، و اطلاعاتمان را درباره‌ی شیمی عمومی آنها، زمین‌شیمی سیاره، تکمیل کنیم، و به این‌ترتیب خواهیم دانست که در غیاب حیات توزیع آنها چه شکلی خواهد بود، و به این‌ترتیب خواهیم دانست که در غیاب حیات توزیع آنها چه شکلی خواهد بود، و سپس به دنبال انحراف‌های بزرگ نسبت به آن بگردیم - و این چیز برجسته می شه، که می‌گه: «این ماده‌ی شیمیایی واقعا نباید آنجا باشد.» حالا ما نمی‌تونیم بگیم که براین اساس حیاتی وجود دارد، اما می‌تونیم بگیم: «خب، دست‌کم من یک نگاه دقیق به این ماده می‌اندازم و می‌فهمم که از کجا آمده.» و این ممکن‌ست برای ما یک فرصت باشد تا واقعا بتونیم حیات را کشف کنیم وقتی نمی‌تونیم آن را آشکارا ببینیم.
و این واقعا تنها پیام اخلاقی من برای شماست. و این واقعا تنها پیام اخلاقی من برای شماست. زندگی می‌تونه اینقدر که ما آن را رازآلود کردیم، مرموز نباشد زندگی می‌تونه اینقدر که ما آن را رازآلود کردیم، مرموز نباشد وقتی تلاش می‌کنیم به زندگی روی سیاره‌های دیگر فکر کنیم. و اگر راز زندگی را از آن بزداییم، فکر می‌کنم که کمی برامون آسان‌تر می‌شه که بفهمیم چطور باید زندگی کنیم، فکر می‌کنم که کمی برامون آسان‌تر می‌شه که بفهمیم چطور باید زندگی کنیم، و اینکه ما شاید به آن اندازه‌ای که گمان می‌کنیم ویژه نباشیم. و من می‌خوام شما را با این تنها بگذارم.
و ازتون بسیار سپاسگزارم.
(تشویق)

دیدگاه شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *