التیام ٩/١١ : مادرانی که بخشایش و دوستی را یافتند
متن سخنرانی :
فیلیس رودریگز : ما امروز اینجا هستیم به دلیل اینکه در حقیقت ما چیزی را داریم که بیشتر مردم آنرا غیر معمول می دانند و آن یک دوستی غیر معمول است و البته غیر معمول نیز هست. و البته برای ما اکنون عادی و طبیعی است.من برای اولین بار متوجه شدم که پسرم در مرکز تجارت جهانی بوده است در صبح روز یازدهم سپتامبر دوهزارو یازده بود، ما نمی دانستیم که آیا او هنوز جان سپرده تا 36 ساعت بعد. در آن زمان، ما می دانستیم که این واقعه سیاسی است. ما نگران بودیم که کشورمان چه می خواهد بکند با نام پسرمان-- شوهرم ، اورلاند، من و خانواده ام. و وقتی من این را دیدم و در عین حال شوکه بودم، ضربه وحشتناک و انفجار وحشتناک در زندگی ما بود، به معنای واقعی، ما انتقام جو نبودیم. و چند هفته بعد وقتی زکریا موسوی محکوم گشت برای شش فقره ارتکاب جرم تروریستی، و دولت ایالات متحده خواستار مجازات مرگ برای او در صورت محکومیت شد، شوهرم و من سخنرانی علیه آن کردیم ،علنی ازاین طریق و از طریق گروه های حقوق بشر، با چند خانواده قربانیان دیگر ، به یکدیگر ملحق شدیم.
وقتی من عایشا را در رسانه ها دیدم، در حالی که حکم دادگاه و محکومیت پسرش نزدیک است، و من فکر کردم، " چه زن شجاعی. یک روز وقتی قوی تر شدم من می خواهم با این زن ملاقات کنم . من هنوز عمیقا" در اغم و اندوه بودم من می دانستم که من این قدرت را ندارم. من می دانستم که یک روز من او را پیدا خواهم کرد، یا ما یکدیگر را پیدا خواهیم کرد. زیرا ، وقتی مردم شنیدند که پسر من قربانی شده، من بلافاصله همدردی گرفتم. اما وقتی مردم فهمیدند که پسر او متهم است، او هیچ همدردی نگرفت. ولی درد و رنج او با من برابر بود.
خوب ما در نوامبر ٢۰۰٢ ملاقات کردیم و حالا عایشا به شما خواهد گفت درباره این که چگونه اتفاق افتاد.
( مترجم) عایشا ال وفی : خانمها و آقایان ، عصر شما بخیر من مادر زکریا موسوی هستم. و من خواستم از طریق سازمان حقوق بشر امکان تماس والدین قربانیان با من فراهم شود. آنها مرا معرفی کردند به پنج خانواده. و من فلیس را دیدم ، و من او را تماشا کردم. او تنها مادر در گروه بود. بقیه برادارن و خواهران بودند. و من چشمان او دیدم که او یک مادر بود ، درست مثل من من به عنوان یک مادر رنج زیاد کشیدم. من وقتی ١٤ ساله بودم ازدواج کردم. و من یکی از فرزندانم را از دست دادم وقتی ١٥ ساله بودم، و دومین فرزند وقتی من ١٦ ساله بودم. خوب داستان زکریا خیلی زیاد است. و هنوز من رنج می برم، به دلیل آنکه پسر من به مانند کسی می ماند که زنده بگور شده است. من می دانم که او واقعا" برای پسرش گریه کرده. اما او می داند که او کجاست. اما درباره پسر من، من نمی دانم که او کجاست. من نمی دانم آیا او زنده است. من نمی دانم آیا او شکنجه شده است. من نمی دانم چه اتفاقی برای او افتاده است
خوب به این دلیل است که من تصمیم گرفتم داستانم را بگویم، که رنج من نکته مثبتی برای دیگران باشد برای تمامی زنان، برای تمامی مادران که زندگی می بخشند، شما می توانید پس بگیرید، شما می توانید تغییر دهید. این به ما زنان مربوط است، زیرا ما زن هستیم، زیرا ما عاشق فرزندانمان هستیم. ما باید دست در دست با کمک یگدیگر کاری را انجام دهیم. این علیه زنان نیست، این برای ما زنان است، برای فرزندانمان. من علیه خشونت،علیه تروریسم صحبت کردم. من به مدرسه ها می روم تا برای صحبت با جوانان، برای دختران مسلمان تا آنها وفتی خیلی جوان هستند با ازدواجی که روبرو هستند موافقت نکنند. اگر من بتوانم یکی از زنان جوان را نجات دهم، و اجتناب شود از ازدواج و رنج بردن با اندازه ای که من بردم. مشخص است که این کار بسیار خوبی است. به این دلیل من اینجا روبروی شما هستم
فیلیس رودریگز : من علاقمندم که بگویم که من خیلی چیزها از عایشا یاد گرفتم، از روزی که ما برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردیم با اعضای دیگر خانواده ها.. که یک ملاقات خیلی خصوصی با حضور نگهبان، زیرا نوامبر ٢۰۰٢ بود، و صادقانه بگویم، ما آن زمان نگران وطن پرستان تندرو کشور بودیم.. کسانی که اعضای خانواده های ما بودند. لیکن ما همه خیلی عصبی بودیم. " چرا او می خواهد ما را ببیند؟" و پس او عصبی بود. " چرا ما خواستیم که با او ملاقات داشته باشیم؟" ما از یکدیگر چه می خواهیم؟ قبل از اینکه ما اسم یکدیگر را بدانیم ، یا هر چیز دیگری، ما در آغوش گرفته شدیم و گریستیم. و ما دور هم نشستیم با پشتیبانی، با کمک افراد با تجربه به این نوع از آشتیها . و عایشا شروع کرد، و او گفت، " من نمی دانم آیا پسرم گناهکار است با بی گناه، اما من می خواهم به تو بگویم که من چقدر متاسفم برای اتفاقی که برای خانواده توافتاده است. من می دانم که این درد و رنج است، و من احساس می کنم که که اگر جرمی صورت پذیرفته شخص باید بطور عادلانه محاکمه و مجازات شود." و عایشه به این شیوه با ما رابطه دوستی برقرار کرد. و شاید باید اینگونه بگویم که رفتار او مانند این یک یخ شکن بود. و چیزی که اتفاق افتاد، ما همه داستانهایمان را گفتیم، و ما همه به عنوان انسان با هم مرتبط شدیم. در پایان بعد از ظهر.. تقریبا" ساعت سه بعد از ظهر بود-- احساس کردیم که ما یکدیگر را برای همیشه می شناسیم.
حالا چیزی که من از او یاد گرفتم، یک زن ، نه تنها می تواند سخاوتمند باشد حتی تحت شرایطی که اکنون دارد و شرایطی که قبلا داشته ، و اتفاقاتی که برای پسر او افتاده است، و همینطور نوع زندگی که او داشته است. من هرگز کسی را ندیده ام که زندگی به این سختی داشته باشد ، از یک فرهنگ و محیط کاملا" متفاوت از من. و من احساس می کنم که ما یک ارتباط خاص داریم، که من ارزش زیادی برای آن قائل هستم. و من فکر می کنم این همه درباره ترس از یکدیگر بود، اما برداشتن این اولین قدم، و سپس درک آن،" هی این زیاد سخت نبود. من می توانم کسی دیگری را ملاقات کنم که نمی شناسمش، با این که من با اوخیلی متفاوت هستم؟"
خوب عایشا ، آیا چند کلمه برای جمع بندی داری؟ زیرا وفت ما تمام شد.
(خنده حاضران)
(مترجم ) عایشا ال-وفی: من می خواهم بگویم که ما تلاش کرده ایم که مردم دیگر را بشناسیم ، دیگران. شما باید سخاوتمند باشید، و قلب شما باید سخاوتمند باشد، و فکر شما باید سخاوتمند باشد. شما باید شکیبا باشید. شما باید با خشونت بجنگید. و من امیدوارم که ما همه روزی با یکدیگر زندگی کنیم در صلح و اجترام به یکدیگر. و این چیزی است که من می خواهم بگویم.
(تشویق حاضران)