سوزان بلکمور از «مِم»ها و «تِم»ها میگوید
متن سخنرانی :
فرگشت فرهنگی فرزند خطرناکی برای هر گونهای است که در سیارهشان آزاد گذاشته شود. تا زمانی که شما به خودتان بیایید کودک تازه براه افتاده است، و خرابی به بار میآورد، و دیگر برای برگشتِ کار خیلی دیر شده. ما انسانها گونهٔ پاندورایی زمین هستیم. ما آنهایی هستیم که گذاشتیم دومین بازتولیدگر از جعبهاش رها شود، و ما نمیتوانیم دوباره آن را به جعبهاش بازگردانیم. پیامدهای آنرا در همه جا دور و بر خود شاهدیم.حال پیشنهاد من این است که، این دیدگاه با جدی گرفتن مِمِتیک مطرح میشود. و به ما روش تفکر جدیدی عرضه میدارد نه تنها درباره چیزهایی که در سیاره خودمان رخ میدهد، بلکه درمورد چیزهایی که احتمالا در دیگر جاهای کیهان هم اتفاق میافتند. پس پیش از هر چیز من دوست دارم چیزی درمورد ممتیک و نظریه ممها بگویم، و در درجه دوم بگویم که این چگونه میتواند به این پرسش پاسخ دهد که چه کسی آن بیرون است، اگر اصلا کسی باشد.
بنابراین ممتیک. ممتیک بر اساس اصل داروینیسم جهانی بنیان نهاده شده. داروین این ایده شگفت انگیز را داشت. حقیقتا، برخی میگویند بهترین ایدهای بوده که تا کنون کسی داشته است. آیا این یک ایده عالی نیست، که بتوان گفت چیزی هست به اسم بهترین ایدهای که تا کنون کسی داشته است؟! آیا فکر میکنید چنین چیزی هست؟ حضار: نه. (خنده) سوزان بلکمور: یکی اونجا خیلی بلند گفت نه. خب، من میگویم بلی، اگر چنین چیزی بود، من جایزه را به داروین میدادم.
چرا؟ چون ایده بسیار ساده بود، و با این وجود تمام طراحی در جهان را توضیح میدهد. من حتی بر این هستم که نه تنها طراحی زیستی را توضیح میدهد، بلکه تمامی طراحیای که ما به عنوان طراحی انسانی میشناسیم. همه آنها یک چیز است. داروین چی گفت؟ میدانم که با این ایده آشنایید، انتخاب طبیعی، ولی بگذارید کتاب اصل انواع «خاستگاه گونهها» ۱۸۵۹ را تنها در چند جمله تفسیر کنم.
داروین چیزی مثل این گفت -- اگر شما جانورانی داشته باشید که تنوع دارند، و در آن شکی نیست -- من به گالاپاگوس رفتهام و سایز منقارها را اندازه گرفتهام و سایز کاسه لاکپشتها را اندازه گرفتم و چنین و چنان. و ۱۰۰ صفحه بعد -- (خنده) و اگر برای بقا تنازع وجود داشته باشد، به این صورت که اکثر این جانوران بمیرند -- و در این شکی نیست، من کتب مالتوس را خواندهام و حساب کردهام که چقدر طول میکشد که فیلها تمام زمین را پر کنند اگر بدون محدودیت زادآوری کنند، و چنین و چنان. و ۱۰۰ صفحه دیگر بعد آن. و اگر آن تعداد اندکی که زنده میمانند هر چیزی را که به بقایشان کمک کرده به فرزندان خود منتقل کنند، در این صورت آن فرزندان بایستی که سازگاری بیشتری نسبت به والدین خود با شرایطی داشته باشند که همه این چیزها در آن در حال اتفاق افتادن است.
متوجه قضیه میشوید؟ اگر، اگر، اگر، آنگاه. او هیچ ایدهای در مورد الگوریتم نداشت. ولی این دقیقا چیزی است که در کتابش توصیف کرده، و آنرا به نام الگوریتم فرگشتی [تکاملی] میشناسیم. اساسش این است که شما تنها این ۳ چیز را لازم دارید -- گوناگونی، انتخاب و وراثت. و همانطور که دن دنت مطرح میکند، اگر شما آنها را داشته باشید بایستی که فرگشت [تکامل] رخ دهد. یا طراحی از داخل بینظمی بدون کمک هیچگونه هوش.
یک کلمه هست که من در این اسلاید خیلی دوست دارم. شما فکر میکنید کلمه مورد علاقهٔ من کدام است؟ حضار: بینظمی. سوزان بلکمور: بینظمی؟ نه. چی؟ هوش؟ نه. حضار: بدون. سوزان بلکمور: نه، بدون نه. (خنده) شما همه آنها را به ترتیب امتحان کردید: ممم...؟ حضار: باید. باید، در باید. باید، باید. این چیزی است که آنرا اینقدر شگفتیزا میکند. شما نیازی به طراح ندارید، یا به برنامه، یا پیشبینی یا هیچ چیز دیگر. اگر چیزی باشد که با تنوع کپی شود و انتخاب باشد، بعدش حتما بایستی که شاهد ظهور طراحی از هیچ باشید. نمیتوانید آن را متوقف سازید. در اینجا «باید» کلمهٔ مورد علاقهٔ من است.
حال، این چیزها چه ربطی به مم دارد؟ خوب، قاعدهٔ اینجا در مورد هر چیزی صدق میکند که با تنوع و انتخاب کپی شود. ما خیلی به در نظر گرفتن آن از نظر زیستی عادت کردهایم، ما در مورد ژنها به این طریق میاندیشیم. البته داروین چنین کاری نمیکرد، او چیزی در مورد ژن نمیدانست. او اساسا در مورد حیوانات و گیاهان صحبت میکرد، ولی گذشته از این در مورد فرگشت و انقراض زبانها هم سخن میراند. اساس قانون داروینیسم جهانی این است که هر اطلاعاتی که تنوع داشته باشد و انتخاب شود منجر به طراحی میشود.
و این موضوعی است که ریچارد داوکینز در کتاب پرفروش سال ۱۹۷۶ بنام «ژن خودخواه» آنرا مطرح نمود. اطلاعاتی که کپی میشود را بازتولیدگر نامید. که خودخواهانه کپیبرداری میکند. نه به این معنی که جایی داخل سلول بنشیند و بگوید، «میخواهم کپی شوم». ولی به این شکل که چیزی صرف نظر از نتایج آن اگر امکانش باشد کپی میشود. اهمیتی به نتیجهٔ آن نمیدهد، چونکه نمیتواند اهمیت دهد، چونکه تنها اطلاعاتی است که کپی میشود. و او میخواست که از تفکر همیشگی که نسبت به ژنها مطرح میشود فاصله بگیرد، پس با خود گفت: «آیا بازتولیدگر دیگری در این سیاره هست؟» آهان، بله، هست.
به دور و بر خود بنگرید، اینجا در این اتاق میبینیم. همه جا اطراف ما، هنوز ناشیانه در سوپ اولیه فرهنگ این سو و آنسو میرود، یک بازتولیدگر دیگر هست. اطلاعاتی که ما از فرد به فرد با تقلید کردن کپی میکنیم، با زبان، با حرف زدن، با داستان تعریف کردن، با لباس پوشیدن، با انجام کارهایی که میکنیم. این اطلاعاتی است که با تنوع و انتخاب کپی میشود. این یعنی بوقوع پیوستن طراحی. او میخواست نامی به این بازتولیدگر جدید بدهد. پس او واژه یونانی Mimeme را گرفت، که به معنی چیزی است که تقلید شده. آن را به خاطر داشته باشید، این تعریف اصلی است. چیزی که تقلید شده است. و آن را برای اختصار تبدیل به Meme (مِم) کرد، چونکه آهنگ بهتری داشت و مم بهتری میشد، یک مم موثر و گسترشپذیر. پس ایده به این شکل به وجود آمد. مهم است که به تعریف بچسبیم.
کل دانش ممتیک بسیار مورد بدخواهی قرار گرفته، بسیار مورد سوتفاهم قرار گرفته، و بسیار از آن هراس داشتهاند. اما میتوان از بسیاری از این مشکلات با چسبیدن به تعریف جلوگیری به عمل آورد. مم برابر ایده نیست. ایده نیست، در حقیقت به معنی هیچ چیز دیگری هم نیست. به تعریف بچسبید. آن چیزی است که تقلید (کپی) میشود. یا اطلاعاتی که از فرد به فرد کپی میشود. خب پس بگذارید چند تا مم در نظر آوریم.
خب، شما آقا، شما عینک را دم گردن نگه داشتید به آن شیوهٔ خاص و جذاب. برایم جای سوال است که آیا این ایده را خودتان اختراع کردهاید، یا از کس دیگر کپی کردهاید؟ اگر آنرا از کس دیگر کپی کردهاید، آن یک مم است. و در مورد آن چه، اه، نمیتوانم مم جالبی اینجا ببینم. بسیار خوب دوستان، چه کسی ممهای جالبی برای من دارد؟ اه خب، گوشوارههایتان، گمان نمیکنم ایده گوشواره را اختراع کرده باشید. شما محتملا بیرون رفتهاید و آنها را خریدید. بسیاری چیزهای دیگر از این دست در مغازهها هستند. چیزهایی که از فرد به فرد منتقل میشوند. تمام داستانهایی که تعریف میکنیم، خب البته، TED یک فستیوال بزرگ مم است، انبوهی از ممها.
ولی یک راه تفکر درمورد ممها این است که چرا آنها گسترش مییابند. آنها اطلاعات خودخواهی هستند که اگر بتوانند کپی میشوند. ولی بعضی از آنها به این جهت کپی میشوند که بهترند، یا درست اند، یا مفید اند، یا زیبایند. بعضی از آنها با اینکه چنین نیستند کپی میشوند. یافت دلیل گسترش بعضیها دشوارتر است.
یک نوع مم خاص هست که برایم بنحوی جالب است. و من خرسندم اعلام کنم، که همانطورکه انتظار داشتم، آن را در اینجا هم یافتم. و مطمئنم شما هم آنرا دیدهاید. شما به هتل بینالمللی شیک خود میروید، و داخل میشوید و لباسهایتان را پایین میگذارید و میروید به حمام، چه میبینید؟ حضار: صابون حمام. سوزان بلکمور: ببخشید؟ حضار: صابون. سوزان بلکمور: صابون، بله. چه چیز دیگری میبینید؟ حضار: (نارسا) سوزان بلکمور: هممم ممم. حضار: وان دستشویی، توالت! سوزان بلکمور: وان، توالت، بله، همهٔ اینها مم هستند، همه مم اند، ولی بنوعی ممهای مفید هستند، و بعد این یکی هست. (خنده) این یکی اینجا چیکاره است؟ (خنده) این در همه جای دنیا شایع شده. جای شگفتی نیست که همهٔ شما آنرا وقتی به حمامهایتان در اینجا رسیدید دیدهاید. ولی من این عکس را در توالت چادری در یک کمپ زیستی در جنگل آسام گرفتهام. (خنده) چه کسی آنرا اینجوری تا کرده و برای چه؟ (خنده) بعضیها زیادی احساساتی میشوند. (خنده) برخی دیگران تنبلاند و اشتباه درست میکنند. بعضی هتلها از این فرصت استفاده میکنند تا ممهای بیشتری قرار بدهند مثل یک برچسب کوچک. (خنده) اینها همه یعنی چی؟ من گمان میکنم برای این است که به شما بگویند کسی قبلا اینجا را تمیز کرده، و خوب و عالی است. و میدونید، این بیشتر به شما میگوید که شخص دیگری احتمالا اینجا و آنجا میکروب پراکنیده. (خنده)
پس اینطوری به قضیه نگاه کنید. جهانی را تصور کنید پر از مغزها و تعداد بسیار بیشتری از ممها نسبت به خانههای موجود. همگی ممها «تلاش» دارند تا کپی بشوند، تلاش در داخل گیومه. یعنی، کوتاه سخن اینکه، اگر بتوانند کپی بشوند کپی میشوند. آنها از من و شما به عنوان دستگاه کپیکننده استفاده میکنند، و ما ماشینهای مم هستیم.
حالا چرا این مهم است؟ چرا این مفید است، و برایمان چه برای گفتن دارد؟ من دید کاملا جدیدی از خاستگاه انسان و معنی انسان بودن به شما میدهم. همگیِ نظریههای مرسوم فرگشت فرهنگی، خاستگاههای انسان، و چیزهایی که ما را اینقدر از دیگر گونهها متمایز میسازد. همگی نظریههای دیگر که بزرگی مغز را توضیح میدهند، و استفاده از زبان و ابزار و همه این چیزهایی که ما را منحصر به فرد میسازند، مبتنی بر ژنهایمان است. زبان میبایستی که برای ژنهایمان مفیده بوده باشد. استفاده از ابزار بایستی که بقای ما را بهبود بخشیده باشد، و جفتگیری و غیره. همیشه به این نقطه میرسد که، همانطور که ریچارد داوکینز خیلی وقت پیش مخالفت ورزید سرانجام همیشه به ژنها میرسد.
مسئله ممتیک این است که بگوید، «نه اینطور نیست» در حال حاضر دو بازتولیدگر در سیاره هستند. از زمانی که پیشینیان ما، شاید از حدود دو و نیم میلیون سال پیش، شروع به تقلید کردند، یک فرآیند کپیسازی جدید به وجود آمد. کپی با تنوع و انتخاب. یک بازتولیدگر جدید رها شد، و دیگر هیچگاه نتوانست به حال قبلی برگردد، دیگر هیچوقت ممکن نبود انسانی که برساختهٔ جدیدش را آزاد گذاشته بود، فقط چیزهای مفید و خوب و واقعی را کپی کند، و چیزهای دیگر را کپی نکند. درحالیکه مغزشان این مزیت را پیدا کرد که قادر باشد چیزهایی را کپی کند مثل -- روشن کردن آتش، روشن نگهداشتن آتش، شگردهای جدید شکار، اینجور چیزها -- آنها به ناچار قادر به کپی کردن چیزهایی نیز گشتند، مانند گذاشتن پر لای موهایشان، یا پوشیدن لباسهای عجیب و غریب، یا رنگ کردن صورت، یا هر چیز دیگر.
اینچنین شما رقابتی پیدا میکنید میان ژنهایی که که دارند سعی میکنند تا انسانها مغزهای کوچکتر و اقتصادیتر داشته باشند و این همه وقت صرف کپی کردن این چیزها نکنند، و خود ممها، مثل صداهایی که مردم درمیآورند و کپی میکردند -- به بیان دیگر، چیزی که در پایان به زبان انجامید -- رقابت برای بزرگ و بزرگتر شدن مغزها. پس مغز بزرگ در این نظریه بوسیله ممها به وجود میآید.
به این دلیل است که در کتاب «ماشین مم»، من آنرا محرک «ممی» نامیدم. همینطور که ممها فرگشت مییابند، که لاجرم چنین میشود، آنها باعث حرکت بسوی مغز بزرگتر میشوند که در امر کپیسازی ممها بهتر عمل میکند تا پیش بردن آن. این دلیل آن است که چرا ما دارای چنین مغزهای عجیبی گشتهایم، که ما به دین، و موسیقی و هنر علاقه داریم. زبان یک انگل است که به آن خو گرفتهایم، نه چیزی که از اول برای ژنهایمان به وجود آمده باشد، در این نقطه نظر. و مثل بیشتر انگلها میتواند خطرناک شود، ولی بعد هم-فرگشت مییابد و سازگاری مییابد و ما سرانجام به یک رابطهٔ همزیستی با این انگلها میرسیم.
و بنابراین از نقطه نظر ما، ما متوجه نمیشویم که چگونه آغاز شده است. پس این نظری است در مورد اینکه انسانها چیستند. تمام گونههای دیگر این سیاره تنها ماشین ژنی هستند، آنها در همهٔ سطوح کپی نمیکنند، اگر اصلا بتوانند چنین کنند. ما هم ماشین ژن هستیم و هم ماشین مم. ممها یک ماشین ژن را میگیرند و آنرا تبدیل به یک ماشین مم میکنند.
ولی این همهٔ امر نیست. ما امروزه گونههای جدیدی از مم داریم. من برای مدت طولانی تامل کردهام، از زمانی که شروع به تفکر دربارهٔ ممها کردهام، آیا تفاوتی وجود دارد میان ممهایی که ما کپی میکنیم -- واژگانی که با آنها با هم سخن میگوییم، ژستهایی که کپی میکنیم، چیزهای انسانی -- و همه این چیزهای تکنولوژیکی اطرافمان؟ من همیشه، تا الان، آنها را هم مم نامیده بودم، ولی من حالا واقعا فکر میکنم که ما نیازمند واژهٔ تازهای برای مِمهای تکنولوژیکی هستیم.
بگذارید آنها را تکنومِم یا تِم بنامیم. چونکه فرآیندهای آنها متفاوت است. ما شاید حدود ۵۰۰۰ سال پیش با نوشتن شروع کردیم. ما انباری از ممها را روی لوحه گلی ثبت کردیم؛ ولی برای اینکه تمهای واقعی و ماشینهای تم واقعی داشته باشید، بایستی که تنوع در اختیار داشته باشید، انتخاب و کپی کردن، که همه خارج از انسان انجام بشوند. و ما داریم به آنجا میرسیم. ما به این نقطهٔ شگفتانگیز رسیدهایم که تقریبا آنجا هستیم، که ماشینهایی مثل آن به وجود بیایند. و براستی در اندک زمانی که در TED بودهام، من میبینم که ما نزدیکتر از آن چیزی هستیم که قبلا فکر میکردم.
پس درحقیقت، اکنون تمها به مغزهایمان فشار میآورند تا بیشتر شبیه ماشین تم شوند. کودکان ما خیلی زود بزرگ میشوند و خواندن میآموزند، استفاده از ماشین آلات را فرا میگیرند. ما داریم بسویی میرویم که ایمپلنتهای بسیار خواهیم داشت، داروهایی که ما را مجبور خواهند کرد تا همیشه بیدار باقی بمانیم. ما خیال خواهیم کرد که داریم این چیزها را انتخاب میکنیم، ولی در واقع تمها ما را وادار میسازند تا چنین کنیم. بنابراین ما در این نقطهٔ تغییر هستیم که سومین بازتولیدگر را در سیاره داشته باشیم. اکنون، در مورد چیزهای دیگری که در جهان در حال اتفاق افتادن است چه؟ آیا کسی آن بیرون هست؟ مردم از خیلی وقت پیشها این پرسش را میپرسیدهاند. ما آنرا در TED هم پرسیدهایم. در ۱۹۶۱، فرانک دِرِیک معادلهٔ مشهورش را ساخت، ولی به گمان من روی چیزهای اشتباهی تمرکز کرد. آن معادله بسیار پرحاصل بوده است. او میخواست مقدار N را تخمین بزند، یعنی تعداد تمدنهایی در کهکشان ما که قادر به ارتباط هستند. و او سرعت تشکیل ستاره را وارد معادله کرد، و میزان سیارهها، ولی مهمتر از آن، هوشمندی.
من فکر میکنم اینطور فکر کردن به آن اشتباه است. هوشمندی در هر جا، در لباسهای مختلف ظاهر میشود. هوش انسانی فقط یک نوع آن است. ولی چیزی که واقعا مهم است بازتولیدگری است که دارید و سطوح بازتولیدگرها که هر یک از قبلی ناشی میشوند. بنابراین پیشنهاد من این است که نباید به هوشمندی اندیشید، باید بازتولیدگرها را در نظر گرفت.
و بر پایهٔ آن، من فرمول متفاوتی پیشنهاد دادهام. یک معادله خیلی ساده. N مثل همان قبلی است، یعنی تعداد تمدنهای ارتباطی که میتوانیم در کهکشانمان انتظار داشته باشیم. از تعداد سیارههایی که در کهکشان ما هستند شروع میکنیم. کسری از آنها که بازتولیدگر نخست را به دست میآورند. کسری از آنها که بازتولیدگر دوم را به دست میآورند. کسری از آنها که سومین بازتولیدگر را به دست میآورند. چونکه تنها بازتولیدگر سوم است که میتواند باعث ارتباط شود -- با فرستادن اطلاعات، فرستادن کاوشگرها، خروج از آنجا، و ارتباط برقرار کردن با جایهای دیگر.
خب، اگر ما این معادله را در نظر بگیریم، پس چرا تا حالا از هیچکسی در آن بیرون چیزی نشنیدهایم؟ چونکه هر قسمت راه خطرناک است. رسیدن به بازتولیدگر جدید خطرناک است. میتوان از پس آن برآمد، ما از پسش برآمدیم، ولی خطرناک است. مرحله اول را در نظر بگیرید، از همان زمانی که حیات بر روی زمین پدیدار گردید. ما میتوانیم نظریه گایا را در نظر داشته باشیم. من عاشق سخنرانی دیروز پیتر وارد شدم -- ولی مسئله همیشه گایایی نیست. در حقیقت، زینمود ها [اشکال حیات] چیزهایی میسازند که خودشان را میکشند. خب، ما در این سیاره از آن مهلکه جستیم.
ولی، زمان بسیار طولانی بعد از آن، میلیاردها سال بعد، ما دومین بازتولیدگر را داشتیم: مم. آن خطرآفرین بود، درست. به مغز بزرگ بیاندیشید. چند تا مادر در اینجا داریم؟ همهٔ شما در مورد مغز بزرگ میدانید. آنها در هنگام زایمان خطرناکاند. در زایمان باعث رنجاند. (خنده) گربهٔ من چهار تا بچه گربه به دنیا آورد، و پشت سر هم خرخر میکرد. آه، هوم -- کمی متفاوت. (خنده)
ولی فقط دردآور نیست، خیلی از نوزادان را میکشد، خیلی از مادران را میکشد. و ساخت آن بسیار هزینهبر است. ژنها تحت فشار قرار گرفتهاند تا این همه میلین تولید کنند، همهٔ آن چربیها برای اینکه مغز زیر پوشش غلاف میلین قرار بگیرد. آیا میدانید، همینطور که اینجا نشستهاید، مغز شما ۲۰ درصد انرژی تولیدی بدن شما را مصرف میکند درحالیکه تنها ۲ درصد وزن بدن شما را تشکیل داده است. واقعا اندام هزینه بری است. چرا؟ برای اینکه ممها را تولید میکند.
حالا، این میتوانست ما را بکشد -- میتوانست همهٔ ما را نابود کند، و شاید چنین کرد، ولی میفهمید، ما نمیدانیم. ولی شاید تقریبا چنین کرد. آیا پیش از این آزموده شده؟ در مورد آن همه گونههای دیگر چه؟ هفتهٔ پیش لوئیس لیکی تعریف کرد که چگونه ما تنها گونهٔ باقیمانده از این شاخه [جانوری] هستیم. برای بقیه چه اتفاقی افتاده؟ آیا میتوانسته اینگونه باشد که این امتحان تقلیدبرداری، این تجربهٔ بازتولیدگر دوم، آنقدر خطرناک بوده باشد که مردم را بکشد؟
خب، ما از مهلکه جستیم و سازگاری یافتیم. ولی حال، همانطور که من تعریف کردم داریم نزدیک میشیم به داریم میخوریم به نقطهٔ بازتولیدگر سوم. و این حتی خطرناکتر از قبلیهاست -- خب، دوباره خطر هست. چرا؟ زیرا تمها بازتولیدگرهای خودخواه هستند و اهمیتی به ما، یا سیارهٔ ما، یا اصولا هیچ چیز نمیدهند. آخر سر آنها تنها اطلاعات هستند -- چرا باید چنین کنند؟ آنها دارند از ما استفاده میکنند تا شیرهٔ منابع سیاره را برای تولید کامپیوترهای بیشتر بکشند، و خیلی چیزهای متحیرکنندهٔ دیگر که در اینجا در TED داریم دربارهشان میشنویم. فکر نکنید، «وه! ما اینترنت را برای سودبخشی به خودمان ساختیم.» این گونه به نظر میرسد. اینطوری فکر کنید که تمها دارند گسترش مییابند چون باید چنین شوند. ما ماشینهای قدیمی هستیم.
حال، آیا ما جان سالم به در خواهیم برد؟ چه خواهد شد؟ اصلا جان سالم به در بردن یعنی چه؟ خوب، به دو شکل میتوان جان سالم به در برد. چیزی که آشکارا دارد دور و بر ما رخ میدهد، این است که تمها ما را تبدیل به ماشینهای تم میکنند، با این ایمپلنتها، با داروها، با مخلوط شدن ما با تکنولوژی. [سایبورگ] و چرا باید آنها چنین کنند؟ برای اینکه ما خود-کپیساز هستیم. ما نوزاد داریم. و نوزادهای جدید به وجود میآوریم، و بسیار آسان است که از ما کولی بگیرند، چون هنوز به مرحلهای در این سیاره نرسیدهایم که راه دیگری ممکن باشد. گرچه نزدیکتر شده، امروز صبح شنیدم، نزدیکتر از آنی است که گمان میکردم. به زمانی که خود ماشینهای تم خودشان را کپی خواهند کرد. [بدون دخالت ما] آنطوری، مهم نخواهد بود اگر آب و هوای سیاره مطلقا بیثبات شده باشد. و دیگر برای زندگی انسانها ممکن نباشد. زیرا آن ماشینهای تمی، لازم نخواهند داشت -- آنها موجودات نرم و نازک، مرطوب، تنفسگر اکسیژن و نیازمند گرما نیستند. آنها میتوانند بدون ما ادامه دهند.
بنابراین، آن دو گزینههای ممکن هستند. دومی، من فکر نمیکنم خیلی نزدیک آن باشیم. داره میاد، ولی هنوز به اونجا نرسیدیم. اولی هم داره میاد. ولی زیانی که از همین الان به سیاره میزند نشانگر آن است که این نقطهٔ سوم چه میزان خطرناک است، در نقطهٔ خطر سوم، برای رسیدن به بازتولیدگر سوم. و آیا ما از سومین نقطهٔ خطر هم خواهیم گذشت، مثل گذشتن از اولی و دومی؟ شاید بتوانیم، شاید هم نه. من واقعا نمیدونم. (تشویق) کریس اندرسون: این سخنرانی باورنکردنی بود. سوزان بلکمور: متشکرم. خودمو ترسوندم. کریس اندرسون: خنده.