آیا واقعیت را همانطور که هست می بینیم
متن سخنرانی :
من عاشق یک معمای بزرگ هستم، من شیفته بزرگترین معمای حل نشده در علم شدم، شاید به خاطر اینکه یک موضوع شخصی هست. موضوع اینه که ما کی هستیم٬ یافتن واقعیت امکانپذیر نیست فقط کنجکاوم.معما اینه که: چه ارتباطی بین مغز انسان با تجربیات آگاهانه او هست؟ مانند داشتن تجربه طعم و مزه یک تکه شکلات و یا تجریه لمس مخمل؟
این معما موضوع تازه ای نیست. در سال ۱۸۶۸ میلادی توماس هاکسلی مینویسه: "اینکه یک پدیده مهمی مثل حالت هوشیاری انسان در اثر تحریک بافت عصبی بوجود بیاد به همون اندازه غیر قابل توصیف هست که بیرون آمدن غول از چراغ جادوی علاالدین عجیب و غیر قابل باور هست." واضح هست که هاکسلی میدونست فعالیت مغز با تجربیات آگاهانه انسان مرتبط هست٬ ولی علت این ارتباط را نمی دانست. برای علم اون زمان این یک معما بود. از زمان هاکسلی به بعد، علم رشد کرد و اطلاعات جدیدی دربارهفعالیت مغز به دست اومد٬ ولی ارتباط بین فعالیت مغز و تجربیات آگاهانه انسان هنوز مبهم هست. علت چیه؟ چرا پیشرفت ما خیلی محدود بوده؟ خوب٬ بعضی از کارشناسان معتقد هستنکه این مساله قابل حلی نیست و علتش اینه که ما فاقد مفاهیم لازم و هوش هستیم. ما از میمون ها انتظار نداریم که مسائل مکانیک کوانتومی را حل بکنن٬ خوب طبیعیه که از انسان هم انتظار نداریم که بتونن این معما را حل بکنن. واقعیت اینه که من مخالف این فرضیه ام.من خوشبینتر هستم. من فکر میکنم فرضیه ما اشتباه بوده است. اگه بتونیم این فرضیه اشتباه را اصلاح کنیم میتونیم معما را هم حل بکنیم. امروز من میخوام بهتون بگم که فرضیه چی هست٬ چرا فکر میکنم اشتباهه و چطور میشه اصلاحش کرد.
بگذارید با یک سوال شروع کنم: سوال اینه که: آیا واقعیت همونی هست که ما می بینیم؟ چشمام را باز میکنم توی ذهنم یک گوجه فرنگی را در فاصله یک متریمجسم میکنم. در نتیجه٬ باورم میشه که در دنیای واقعی، یک گوجه فرنگی در فاصله یک متری من هست. سپس چشمام را میبندم٬ و تجریه من به یکزمینه خاکستری تغییر میکنه٬ آیا میشه باز گفت که همان گوجه فرنگی درفاصله یک ما وجود داره؟ نظر من اینه که بله میشه گفت٬ ولی نظر من هم میتواند اشتباه باشد! آیا ممکنه برداشت من از ماهیت دریافت هایمصحیح نباشد؟
همیشه تفسیر ما از ادراک و آگاهی هایمانصحیح نبوده است! اول ها فکر می کردیم که کره زمین صاف هست٬چون همیشه صاف به نظر میرسه. فیثاغورث کشف کرد که ما اشتباه میکنیم. بعدها فکر میکردیم زمین ثابت و بدون حرکت در مرکز جهان هستی قرار گرفته، باز به خاطر اینکه اون شکلی به نظر میرسید. اینبار کوپرنیک و گالیله ثابت کردنددوباره ما در اشتباهیم.
سپس گالیله اشاره کرد٬ ممکنه تفسیر ما ازتجربیات وآگاهی هایمان هم اشتباه باشد به عبارت دیگر. گالیله مینویسه:" من فکر میکننم این طعم ورنگ و بو و این قبیل چیزها در قسمت هوشیاری ما جای گرفته است. از این رو اگر موجود زنده ای حذف شود٬تمامی این ویژگیها نیز می بایست نابود شوند."
این میتونه یک ادعای شگفت انگیز باشه. یعنی میشد اظهارات گالیله صحیح باشه؟ یعنی ما تا این حد برداشتمون از تجریبات و آگاهی هایمان میتونه غلط باشه؟ علم نوین در این مورد چه نظری داره؟
خوب دانشمندان علوم اعصاب اظهار میکنن٬حدود یک سوم از قشر مغز درگیر بینایی هست. زمانی که چشماتون را باز میکنین و یک نگاه به فضای این اتاق میندازین٬ میلیاردها نورون و تریلیون سیناپس در مغزفعال میشن.
الان این یک کمی شگفت انگیز میشه، چون تا حدی که ما در مورد بینایی اطلاع داریم٬ از بینایی مثل یک دروبین یاد میکنیم. چشم هم مثل دوربین از یک واقعیت عینی به اونشکلی که هست عکس میگیره. در قسمت بینایی ما بخشی وجود داره که کارشدقیقا مانند دوربین است: یک لنزی در چشم هست که تصویر را در پشتچشم متمرکز میکنه ۱۳۰ میلیون گیرنده نوری در این محل موجوده، پس میشه گفتچشم شبیه یک دروبین ۱۳۰ مگا پیکسلی هست. ولی این ها کار میلیون ها نورون عصبی و تریلیون ها سیناپس عصبی که در بخش بیناییفعالند را توجیه نمیکنن. پس هدف این نورون ها چی میتونه باشه؟
دانشمندان علم اعصاب معتقدن این نورون هاتمامی اشکال٬ اشیاء٬ رنگها و حرکاتی را که، ما در یک زمان واقعی میبینیم٬برای ما خلق میکنند. میشه گفت چشم ما از اتاق به شکلی که هست یک عکس فوری میگیره٬ ولی در واقع٬ تمامی چیزهایی را که میبینیم٬به شکلی که هستن در مغز میسازیم. تمامی اشکال دنیا را نمیشه به یکباره در مغزبازسازی کرد. فقط چیزهایی را بازسازی میکنیم که در لحظه بهشون نیاز داریم.
تعداد زیادی توضیح ارائه شده کهکاملا قانع کننده به نظر میرسن که چیزهایی را که میبینیم بازسازی میکنیم. الان بهتون نشون میدهم چطور اتفاق می افته. در این مثال٬ تعدادی حلقه قرمز رنگ میبینینکه یک تکه از اونا کنده شده٬ الان اگه حلقه ها را کمی بچرخونم٬ ناگهان شما یک مکعب سه بعدی را میبینید کهداره از صفحه نمایش بیرون میاد. البته میدونیم که صفحه نمایش کاملا تخت هست٬ پس این مکعب سه بعدی که شما میدیدین باید محصول بازسازی تصویر در ذهن شما باشه.
در مثال بعدی٬ میله های درخشان آبی رنگ با لبه های تقریبا صاف را مشاهده میکنین که جلوی یک زمینه نقطه نقطه حرکت میکنن. در واقع٬ هیچ کدام از نقطه ها حرکت نمیکنن. تنها کاری که من انجام میدهم اینه که رنگ نقطه ها را فریم به فریم عوض میکنم. از آبی به مشکی و از مشکی به آبی. ولی وقتی این کار را سریع انجام میدهم٬ سیستم بینایی شما میله های آبی درخشان را میسازه که لبه های صاف و تیز دارن و در حال حرکت هستند. مثال های زیادی هستن٬ ولی این دو مثال، مثالهایی هستن که شما چیزی را که میبینیددر مغزتون میسازین.
دانشمندان علم اعصاب از این فراترهم میروند. اونها اظهار میکنن که انسانها حقیقت را بازسازی میکنن. پس وقتی که من تجربه یک گوجه فرنگی را دارم، این تجربه در واقع یک تصویر بازسازی شده از٬ ویژگیهای یک گوجه فرنگی واقعی است که حتی اگر من به اون نگاه نکنم وجود خواهد داشت.
پس چرا دانشمندان علوم اعصاب میگن٬ما فقط تصاویر را ساخته نمی سازیم بلکه٬ بازسازی نیز می کنیم؟ خوب استدلال استانداردی که داده میشه معمولا یک استدلال تکاملی خواهد بود. اون تعداد از اجداد ما که بیناییدقیق تری داشتند در مقایسه با اون تعداد که بینایی ضعیف تریداشتن٬ یک مزیت رقابتی داشتن٬ بنابراین٬ این افراد بیشترمایل به انتقال ژن های خود بودند. ما فرزندان اجدادی هستیم که دقیق تر می دیدن، پس میتونیم مطمئن باشیم که در یک حالت عادی، فهم و ادراک ما دقیق خواهد بود. این را در کتابهای درسی استانداردمتوجه میشین. برای مثال٬ یک کتاب درسی میگه٬ "از نظر بحث تکاملی بینایی ارزشمند است دقیقا به این خاطر کهخیلی واضح و دقیق است." خوب ایده اینه که نگرش های دقیق تر٬نگرشهای مناسبتری هستن. این طرز نگرش و ادراک یک مزیت بقاست.
آیا این ایده صحیح است؟ آیا این تفسیر صحیحی از نظریه تکاملی است؟ خوب٬ اجازه بدین اول به چند مثال در طبیعتنگاه کنیم.
سوسک جواهر استرالیایی گودی شکل و به رنگ قهوه ای براق است. سوسک ماده قادر به پرواز نیست. جنس نر، برای یافتن ماده جذاب پرواز میکنه. وقتی هم که پیدا میکنه فرود میاد و جفت گیری میکنه. گونه های دیگری هم در مناطق دوردست استرالیاوجود دارند٬ هومو سایپین ها. جنس نر این گونه ها مغز بسیاز بزرگی دارند که از این مغز برای یافتن آبجو خنکبهره میگیره. ( خنده ) وقتی هم آبجور را پیدا میکنه شیشه را خالی میکنه٬ گاهی هم شیشه آبجو را به یک جای دور افتاده میندازه. از اونجایی که شیشه ها گود و براق هستند٬ رنگشون هم دقیقا همون قهوه ای سوسکهاست٬سوسکها را به خودشون جذب میکنن. جنسهای نر برای جفت گیری به سراسر بطریهجوم میارن. که باعث میشه میل جنسی نرها نسبت بهسوسکهای ماده از بین بره همون نسخه کلاسیک که آقایان به خاطر بطریآبجو خانم ها را ترک میکنن. (خنده و تشویق) این گونه تقریباً منقرض شدند استرالیا مجبور شد برای حفظ سوسکها٬بطری هاش را عوض کنه. (خنده) اکنون هزاران سال است که انسان نر توانستهبا موفقیت انسان ماده را پیدا کنه. شاید هم میلیونها سال باشه. بنظر میرسید که حقیقت را به اون شکلی که هستدریافت کردن ولی ظاهرا اینطور نیست. تکامل به آنها کلک زده است. جنس ماده میتونه هر چیزی باشه که گود٬ براق و قهوه ای هست. هر مقدار بزرگتر باشه همون مقدار بهتره. (خنده) حتی وقتی که در بالای بطری حرکت میکنه٬جنس نر متوجه اشتباه خود نیست.
حالا ممکنه بگین٬ در مورد سوسک که موجود بسیارسادهای هست میتونه صحت داشته باشه٬ ولی درمورد پستانداران نمیتونه درست باشه. پستانداران به حقه ها اعتماد نمیکنن. خوب من زیاد روی این بحث نمیکنم٬ولی منظورم را میفهمید.( خنده)
خوب این یک سوال تخصصی مهم را مطرح میکنه: آیا انتخاب طبیعی واقعا ترجیح میده واقعیترا به شکلی که هست ببینه؟ خوشبختانه مجبور نیستیم دستهامون را تکونبدهیم و از خودمون حدس بزنیم. تکامل یک نظریه دقیق ریاضی است. میتونیم از معادلات تکامل برای بررسی اینموضوع استفاده کنیم. میتونیم موجودات متفاوتی را در دنیاهایمصنوعی با هم مقایسه کنیم و ببینیم که کدام زنده میمونهوکدام رشد میکنه، و یا کدام سیستم حسی مناسبتر هست.
یک نکته مهم در این معادلات٬سازگاری است. این استیک را در نظر بگیرین: این ایستیک برای سازگاری حیوان چه کاریانجام میده؟ خوب برای یک شیر گرسنه گه دنبال غذاست٬فیتنس را افزایش میده. ولی برای شیری که خوب غذا خورده و میخواهدجفت گیری کنه٬ فیتنس را افزایش نمیده. و برای یک خرگوش در هر شرایطی که باشهفیتنس را افزایش نمیده خوب فیتنس به واقعیتی که در آن لحظه هستشدیدا بستگی داره٬ بله ولی به ارگانیسم٬ وضعیتش و فعالیتهاش نیزبستگی داره. فیتنس چیزی همانند واقعیت به خودی خود نیست، و فقط فیتنس است و نه واقعیت، این محوریت معادلات تکامل را شکل می دهد.
خوب٬ در آزمایشگاه من، ما صدها هزار شبیه سازی های تکاملی اجرا کردیم با دنیاهای متفاوتی که بصورت اتفاقیانتخاب شده بودند و ارگانیسم هایی که برای رسیدن به منابع دراین دنیاها رقابت میکردن. تعدادی از ارگانیسم ها تمامی واقعیترا میدیدن٬ بعضی ها هم بخشی از واقعیت را میدیدن٬ و عده ای هم اصلا ذره ایاز واقعیت را نمیدیدن و فقط فیتنس را میدیدن. چه کسی برنده میشه؟
خوش ندارم که این رو به شما بگم، اما ادراک واقعیت محکوم به فنا بود. تقریباً در همه شبیه سازی ها، ارگانیسم هایی که هیچ واقعیتی را ندیدند و فقط سازگاری داشتند سعی می کنند همه ارگانیسم هایی را که واقعیت را درک می کنند معدوم کنند. بنابراین حرف آخر این است که تکامل همیشه به صداقت یا ادراک صحیح گرایش ندارد. آن ادراک از واقعیت رو به نابودی رفت.
حالا، این یه خرده گیج گننده است. چطور ندیدن جهان بدرستی می تواند برای ما فایده حیاتی داشته باشد؟ این یک خرده متناقض است. اما سوسک جواهر رو به خاطر داشته باشید سوسک جواهر در طول هزارها و شاید میلیون ها سال باقی مانده است، با استفاده از ترفندن ها و حقه ها. آنچه معادلات تکامل قصد دارد به ما بگوید این است که ارگانیسم ها از جمله ما همسان با سوسک رنگی هستیم. ما نیز واقعیت را انچنان که هست نمی بینیم ما را حقه ها و ترفند ها شکل می دهند که باعث بقایمان می شود.
هنوز، ما نیاز به کمک شهودمان داریم چطور عدم درک درست واقعیت می تواند مفید باشد؟ درسته، خوشبختانه ما یک آرایه خیلی کمک کننده داریم دسکتاپ میانجی کامپیوترتان است. به آیکن آبی TED talk که می نویسید توجه کنید الان، آیکون آبی و مستطیل شکل است و در پایین گوشه راست دسکتاپ. آیا این به آن معنی است که فایل متن درون کامپیوترتان نیز آبی، و مستطیل شکل است و در گوشه دست راست کامپیوترتان است؟ البته که نه، اگه کسی اینجوری فکر کند، هدف این واسطه رو سوء نفسیر کرده. این آنجا نیست که واقعیت کامپیوتر را به شما نشان دهد. در حقیقت، دقیقاً به این خاطر آنجاست که واقعیت را پنهان کند. شما لزومی ندارد در مورد دیودها و مقاومت ها و همه مگابایت های نرم افزار اطلاع داشته باشید. اگر شما مجبور یودید که چنین کنید، شما هرگز قادر نبودید فایل متنی تان را بنویسید یا عکستان را تصحیح کنید. بنابراین ایده تکامل به ما یک واسطه داده است که واقعیت را پنهان می کند و رفتار سازگار را موجب می شود. فضا و زمان، همچنان که شما اکنون آن را درک می کنید دسکتاپ شماست. اشیاء فیزیکی آیکون های ساده ای در روی این دسکتاپ هستند.
در اینجا یک ایراد واضح وجود دارد هافمن، اگر تو فکر می کنی که آن قطار با سرعت ۲۰۰متر بر ساعتدر حال حرکت است فقط یک آیکون دسکتاپ تان است، چرا در مقابلش نمی ایستی؟ پس از اینکه به درک رفتی و تئوریت هم با تو دفن شد، پس خواهیم فهمید که آن قطار چیزی بیش از یک آیکون است. خب، من هرگز جلو آن قطار نخواهم ایستاد به دلیل یکسانی من به راحتی بی خیال این آیکون نخواهم شد: نه به این خاطر که آیکون رو تحت الفظی بکار می برم-- آن فایل بطور تحت الفظی آبی یا مستطیل شکل نیست اما برای من جدی است. من ممکنه نتیجه هفته ها زحمتم رو از دست بدم. به همین صورت، تکامل ما را شکل می دهد با سمبل های ادراکی ای که طراحی شده اند برای اینکه بقای ما را تضمین کنند. بهتره که برای ما نیز این جدی باشد. اگر ماری را دیدید، بر نداریدش. اگر صخره ای را دیدی وسوسه نشوید از رویش بپرید. آنها طراحی شده اند تا ما را ایمن نگهدارند،و ما نباید آنها را شوخی بگیریم. این به آن معنی نیست که ما باید آنها را سرسری بگیریم. این یک خطای منطقی است.
ایراد دیگر این است که هیچ چیز جدیدی اینجا نیست. فیزیکدانان برای مدت زمان های زیادی به ما گفته اند که فلز آن قطار جامد است اما در واقع این غالباً یک فضای خالی با ذره های میکرسکوپیک فشرده در اطراف آن است. چیز جدیدی در اینجا نیست. خب، نه کاملاً. این مانند این است که بگوییم، من می دانم که آن آیکون آبی بر روی دسکتاپ واقعیت کامپیوتر نیست، اما اگر من آن عینک بزرگنمای خوشبینانه ام را کنار بگذارمو به دقت از نزدیک بنگرم، من فقط پیکسل های کوچکتر را خواهم دید، و این واقعیت کامپیوتر است. خب، نه در واقع، شما هنوز در دسکتاپ هستید و نکته همین جاست. آن ذره های میکروسکوپیک هنوز در زمان و مکان جا اشغال کرده اند آنها هنوز در واسطه استفاده کننده هستند. بنابراین من قصد دارم چیزی بیش رادیکال تراز آن فیزیک دانان به شما بگویم.
در نهایت شما احتمالاً اعتراض کنید که، نگاه کن، ما همه قطار را می بینیم، بنابراین هیچ کدام از ما آن قطار را نساخته ایم. اما این نمونه را به خاطر بیاورید. در این مثال، ما همه یک مکعب می بینیم، اما صفحه نمایش صاف است، بنابراین مکعبی که شما می بینید، آن مکعبی است که شما ساخته اید. همه ما مکعب را می بینیم زیرا همه ما، هر کدام از ما، همان مکعبی را که می سازیم ،می بینیم. این مسئله در مورد قطار هم درست است. همه ما یک قطار را می بینیم زیرا هر کدام از ما قطاری را که ساخته ایم می بینیم، و همین مسئله برای همه اشیاء فیزیکی صدق می کند.
ما به این نتیجه می رسیم که فکر کنیم ادراک چیزیشبیه به پنجره ای به واقعیت همانگونه که است می باشد. تئوری تکامل به ما می گوید که این یک تفسیر نادرست از ادراکمان است. در عوض، واقعیت بیشتر شبیه یک دسکتاپ سه بعدی است که برای این طراحی شده است که پیچیدگی های جهان واقعی را پنهان کند. و رفتار سازگارانه را موجب شود. فضا آنگونه که به درک شما در می آید همان دسکتاپتان است. اشیاء فیزیکی دقیقاً همان آیکون های روی دسکتاپ هستند.
ما در گذشته فکر می کردیم که زمین صاف است زیرا به این صورت به نظر می رسید سپس ما می پنداشتیم که زمین مرکز ثابت جهان است. زیرا اینگونه به نظر می رسید. ما در اشتباه بودیم. همگی ما ادراکمان را سوء تفسیر کردیم. اکنون ما باور داریم که فضا-زمان و اشیاء ماهیت واقعیت هستند. تئوری تکامل به ما یکبار دیگر می گوید، که ما اشتباه می کنیم. ما محتوای تجربه های ادراکیمان را سوء تفسیر می کنیم. همواره چیزی وجود دارد وقتی که حتی به نظر نمی رسد، ما این فضا-زمان و اشیاء فیزیکی نیست. برایمان سخت است که بیخیال فضا-زمان و اشیاء بشویم همچنان که برای سوسک جواهری سخت است بی خیال بطری اش بشود. چرا؟ زیرا ما نسبت به کوری مان نابینا هستیم. اما ما یک مزیت نسبت به سوسک جواهری داریم: دانش مان و تکنولوژی مان. با نگریستن از درون لنز های تلسکوپ ما کشف کرده ایم که زمین مرکز عالم نیست، و با نگریستن از درون لنزهای تئوری تکامل ما کشف کرده ایم که فضا-زمان و اشیاء ماهیت وجود نیستند. زمانی که من یک تجربه ادراکی دارم کهبه صورت یک گوجه قرمز توصیفش می کنم، من با واقعیت در تعاملم، اما آن واقعیت، یک گوجه قرمز نیستو چیزی شبیه یک گوجه قرمز نمی باشد. به همین سان، وقتی که تجریه ای دارم که بصورت یک شیر جنگل یا یک استیک توصیفش می کنم، من با واقعیت در تعاملم، اما آن واقعیت، یک شیر یا یک استیک نیست. و اینجا ضربه اخر است: وقتی که تجربه ادراکی ای دارمکه بصورت مغز یا اعصاب توصیفش میکنم، من با واقعیت در تعاملم، اما آن واقعیت، یک مغز یا اعصاب نیست و چیزی شبیه به مغز یا اعصاب نیز نیست. و واقعیت هر آن چیزی است که هست، منبع واقعی علت و معلول در جهان است و نه در مغزها، و یا اعصاب. مغز ها و اعصاب هیچ قدرت علّی ا ی ندارند. آنها علت هیچ یک از تجربه های ادراکیمان نیستند، و همچنین علت هیچکدام از رفتارمان. مغزها و اعصاب یک مجموعه از سمبل های مختص به گونه هستند.یک حقه
این برای افسانه هشیاری به چه معنی است؟ خب، این امکان های جدیدی را پیش روی ما می گشاید. به عنوان مثال، شاید واقعیت یک جور ماشین بزرگی است که علت تجارب هشیارمان است. من شک دارم، اما این یک کنکاش ارزشمند است. شاید واقعیت شبکه تعاملی ای عظیمی از عناصر هشیاری، ساده و پیچیده است که موجب تجارب هشیاری دیگر می شود. در حقیقت، به این دیوانه واری که به نظر می رسد نیست، و من هم اکنون در حال بررسی آن هستم.
اما نکته اینجاست: هنگامی که به شهود خارق العاده مان اجازه عمل می دهیم و فرضیه هایی در مورد واقعیت وجود را رد می کنیم، این مسیرهای متفاوتی به رویمان باز می کند که به راز عظیم خلقت فکر کنیم. من شرط می بندم که واقعیت در نهایت چیزی شگفت آورتر و غیر قابل باورتر از آنچه تصورش را داریم خواهد بود.
تئوری تکامل ما را با موقعیت هایی مواجه می کند که شهامتی تمام عیار می طلبد: شهامتی برای بازشناسی اینکه درک کردن به معنی دیدن چیزها به درستی نیست، این یکجور دست انداختن است. حتی این TED هم فقط در ذهن شماست.
خیلی ممنونم.
(تشویق حضار)
کریس آندرسون، اگر شمایی که اونجا هستی واقعی هستی، ازت متشکرم. خُب در این نکات زیادی هست. منظورم اینه که، اول از همه، برخی افراد ممکن است به شدت افسرده بشن با این فکر که، اگر تکامل همان واقعیت مطلوب نیست منظورم اینه که به گونه ای دیگر است، همه تلاشمان در اینجا زیر سوأل می رود، همه توانایی مان برای اندیشیدن که به دنبال حقیقت می گردیم، احتمالاً حتی شامل تئوری خومان هم بشود؟
دونالند هافمن: این باعث توقف ما در یک علم موفقیت آمیز نمی شود. آنچه ما داریم یک تئوری است که رد شده است، آن ادراک احتمالاً واقعیت است و واقعیت به مانند ادراکمان است. آن تئوری غلطه بسیار خوب، آن تئوری را دور بندازید. آن باعث متوقف شدن ما از تلاش ما برای ارائه تئوری های دیگر درباره ماهیت واقعیت نمی شود، لذا، این همچنان در جریان است که پی ببریم یکی از تئوری هایمان غلط بوده است. لذا، دانش به مسیر خود ادامه می دهد. در اینجا مشکلی نیست.
کریس انددسون: پس شما فکر می کنید این ممکن است-- (خنده)-- این خوبه، اما چیزی که شما می گویید این است که من فکر می کنماحتمال دارد که تکامل هنوز به شما را به خرد برساند.
دونالند هافمن: بله. این نکته خیلی خیلی مهمی بود. بازی شبیه سازی شده تکاملی که من نشان دادم اختصاصاً به ادراک تعلق داشت، و آنها نشان می دهند که ادراکمان در حال شکل گرفتن هستند نه آن گونه که واقعیت بخودی خود است، اما این به معنی درست بودنش در مورد منطقمان و ریاضیاتمان نیست. ما این شبیه سازی ها را به سرانجام نرسانده ایم،اما من شرط می بندم که آن را خواهیم یافت که فشار های انتخابی ای برای منطق و ریاضیاتمان وجود دارد تا حداقل در مسیر حقیقت باشیم. منظورم این است که ، اگر شما شبیه من هستید،ریاضی و منطق ساده نیستند. ما کاملاً آن را نمی فهمیم، اما حداقل فشار انتخابی بطور یکپارچه از ریاضی و منطق دور نیست. بنابراین من فکر می کنم که همه ما پی خواهیم برد که باید به هر توانایی شناختی به صورت تک تک نگاهی بیندازیم و ببینیم که تکامل با آن چطور عمل کرده است. آنچه در مورد ادراک درست است ممکن است در مورد ریاضی و منطق درست نباشد.
کریس اندرسون: منظورم این است که چیزی که شما ارائه می دهیدیکجور تفسیر مدرن بیشاپ برکلی از جهان است: هشیاری علت همه چیز است، نه چیزی دیگری
دونالند هافمن: خب، این یه خرده متفاوت از برکلی هست. برکلی جور دیگری فکر می کنه. او یک خداشناسه و اینگونه فکر می کنه که ماهیت وجود خداست و بس، و نیازی نیست که من راه برکلی را ادامه دهم، بنابراین این تقریباً اندکی متفاوت از برکلی است. من این هشیاری را واقعیت گرایی می نامم.این یک رویکرد واقعاً متفاوت است.
کریس اندرسون:دان، من می توانم تحت الفظی با تو برای ساعتها صحبت کنمو امیدوارم که اینگونه باشد.
برای این سخنرانی بسیار سپاسگزارم.دونالند هافمن: سپاسگزارم (تشویق)