آنچه باغبانی در مورد زندگی به من آموخت
متن سخنرانی :
در چهارسالگی، باغی پیدا کردم، که زیر کف آشپزخانه زندگی میکرد. زیر باقیماندههای موزاییکهایکف زمین قایم شده بود که کهنه شده بودند و مادرمقصد کندنشان را داشت. کارگر سرگرم کارش بود کهآن باغچه توجهم را جلب کرد. چشمهام دوخته شد به الگوهاییاز رزهای تزئینی برجسته که منظره بچگیهایم را پرگل کرده بود. آنها را دیدم و احساس شور و هیجان کردم. هیجانش مثل احساسی بود که سر از جایی در میآورد که شناختی به آن نداشتم. دلبستگی و ارتباطم با باغهااز همان ثانیه شروع شد.وقتی بهار فرا رسید،توی خونه بدو بدو میکردم، طوری که از صدای مادرم جلو میزدم. قبل از اینکه مادرم بتواند ژاکتاش را بپوشد لباس کار مخملی قرمزم و کلاه پشمی خاکستریام را میپوشیدم. از در جلویی میپریدم بیرون و خودم را پرت میکردم روی فرشی از علفهای تر و تازه. هیجانزده، روی پاهام خیز برمیداشتمو سه تا چرخوفلک میزدم تا کنار مادرم پایم به زمین برسد. مادر عزیزم توی باغ سرگرم زیر و رو کردن خاک بود، و من هم کنارش نشسته بودم، در باغچه خاکبازی میکردم. وقتی کارش تمام شد، جایزه بهم یک لیوان تگریلیموناد تلخ و شیرین داد و بعد توی کفشهایم ساقه نعناع گذاشت تا پاهایم را خنک کند.
مادرم با انواع رنگها و بافتهایموجود در باغش آشپزی میکرد. سیبزمینی و کدو مسما میپخت و هویج و گوجههای اصلاح شده. او با سبزیجات و لوبیای ارغوانی عشق را به سفرههاییک نسل از آدمها برد. ظاهراً هنگام کودکی من، شکوفه گلهای باغ مادرم بیش از آنکهاز ریشههای زیر پایمان تغذیه کنند، از هاله نورانی وجود او سیراب میشدند. در آخرین صحبتمانپیش از اینکه فوت کند، تشویقم کرد که به هرجایی از دنیا که خوشحالم میکند بروم.
از آن موقع، من باغهای مادرم رادر قالب پروژههای هنری در سراسر دنیا کاشتهام، در کشورهای مردمی که ملاقات میکنم. حالا آنها حیاطهاو بوستانهایی درست میکنند، نقاشی شده بر دیوار و حتی درمحوطههای دلگیر کنار خیابان. اگر در برلین آلمان بودید، باغ مرا در «مرکز طراحی استیلورک» میدیدید، جایی که رزماری و سُنبل بنفش،ادریسی و بادرنجبویه آسانسورهای شیشهای راتا تمام شش طبقه پر کرده. سال ۲۰۰۹، «باغ فلاسفه» را کاشتم، یک باغ دیواری، سبز شده در دبیرستان تاریخی«فردریک داگلاس» در ممفیس، تنسی. این باغ در این مدرسهبه کل مردم روحیه میداد و به افتخار النور روزولتدر دوران رکود بزرگ ساخته شد. باز هم در سال ۲۰۱۱ در بوستانکورت اسکوئر کشتوکار کردم -- شش باغچه ورودی با ۸۰ گونه از رز پرورشیفلوریبوندای خیلی خوشبو و رزهای چای دو رگه.
باغداری به من آموختکه کاشتن و پرورش یک باغ همان فرآیند آفرینش زندگی است. این فرآیند آفرینش در بهار آغاز میشود، وقتی خاک را زیر و رو کردهو کار را از سر میگیرید. سپس وقت آن است کهبرگهای مرده را جمع کنید، خاکبرگ و ریشههای زمستان. باغبان سپس باید اطمینان پیدا کند که یک ترکیب و مواد مغذی صحیح به درستی در خاک مخلوط شدهاند. بعد مهم است که روخاک را درست کنیم و آن را کمی فشرده شده روی سطح رها کنیم. در زندگی به آن گلهای زیبا نخواهید رسید مگر ابتدا به ساکنکارتان را به درستی انجام دهید. وقتی باغهایمانبا مراقبت به تعادل رسید، میتوانیم زیبایی داشتن یک زندگیپر مهر و محبت را برداشت کنیم.
در جنگلها، وقتی درختان از سر ریشههایشان میفهمندکه درختی دیگر بیمار شده، بخشی از آذوقه خود رابه آن درخت ارسال میکنند تا به خوب شدنشان کمک کنند. هرگز به این فکر نمیکنندکه چه بر سرشان خواهد آمد یا احساس ضعیف شدن نمیکنند. وقتی یک درخت رو به مرگ است، تمام آذوقه خود رابه درختانی میدهد که لازمش دارند. از زیر سطح، ما بوسیلهریشههایمان بهم وصل هستیم و آذوقهها را با هم ردوبدل میکنیم. تنها وقتی با هم هستیم میتوانیم رشد کنیم. برای انسانها هم در باغ مصائب همینطور است. در این باغ، وقتی یک کرم ابریشمبه یک شفیره تبدیل میشود، اندکی به زحمت میافتد. اما چالشی است هدفمند. بدون این مبارزه پر رنج برای رهایی از قفس پیلهاش پروانه تازه متولد شدهنمیتواند بالهایش را قوی کند. بی مبارزه، پروانه میمیردبدون اینکه پرواز کرده باشد.
کار من در زندگی این است که نشان دهم چطورآدمها به باغها مرتبط هستند. باغها پر از توصیههای جادویی هستندبرای این دگرگونی. مادر طبیعت انرژی خلاقهای استمنتظر پدیدار گشتن. باغها آیینهای هستند که بازتاب خود رابه زندگی روزانه ما میبخشند.
پس مراقب استعدادهاو قدرتهای خود باشید در حالیکه قدردان آنچهدر اختیارتان گذاشته شده هستید. نسبت به رشد خود فروتن بمانید. و همچنان در حق دیگران نوعدوستی کنید. باغ خود را برای بخشیدن سرسبز کنید و دانه بکارید برای آیندگان. باغ دنیایی استکه در عمق وجودتان زنده است.
ممنونم.
(تشویق)
(هلهله)
(تشویق)