روباتهایی که “روح” دارند
متن سخنرانی :
شغل من طراحی، ساخت و مطالعه بر روی روباتهایی است که با مردم ارتباط برقرار میکنند. اما داستان من به هیچ وجه با روباتها شروع نمیشود، بلکه با انیمیشن شروع میشود. وقتی برای اولین بار انیمیشن "لوکسوی کوچک" را دیدم،(اولین انیمیشن ساخت شرکت Pixar در سال ۱۹۸۶ و نامزد بهترین انیمیشن کوتاه در زمان خود) از این که آنها توانسته بودند در شیئی معمولی مثل یک چراغ مطالعهی رومیزی تا این اندازه احساسات و عواطف قرار دهند، واقعاً شگفتزده شده بودم. منظورم این است که، به این دو چراغ مطالعه نگاه کنید --در پایان این فیلم، شما نسبت به این دو وسیلهی معمولی خانه احساس خاصی پیدا میکنید. (خندهی حاضرین) و با خودم گفتم، من باید یاد بگیرم چطور چنین کاری را انجام بدهم. در نتیجه من یک تصمیم حرفهای بسیار بد گرفتم. و وقتی آن تصمیم را گرفتم مادرم مثل این چراغ مطالعهی بزرگ به من نگاه کرد. (خندهی حاضرین) من شغل کارشناسی فنی راحتم را در یک شرکت نرمافزاری سطح بالا در اسرائیل رها کردم، و به نیویورک رفتم، تا در زمینهی ساخت انیمیشن تحصیل کنم. و جایی که در نیویورک اقامت داشتم، یک آپارتمان کلنگی در محلهی "هارلِم" (یکی از بدترین محلات نیویورک) بودکه باید حضور هم اتاقیهایم را نیز در آنجا تحمل میکردم. و یک روز سقف آپارتمانمان در اتاق نشیمن، پایین ریخت. و یک روز سقف آپارتمانمان در اتاق نشیمن، پایین ریخت. جداً میگویم. هر بار که چنین اتفاقاتی در مورد ساختمانهای نیویورک رخ میدادند، خبر روزنامهاش را جلوی ساختمانمان میگذاشتند. مثل پسزمینهی یک منظره، تا نشان بدهند چقدر همه چیز افتضاح است.به هر حال، در طول روز به دانشگاه میرفتم، و شبها انیمیشنهایی را به صورت فریم به فریم با مداد طراحی میکردم. اما در آن دوره دو درس بزرگ آموختم -- اولین درس این بود که وقتی میخواهید احساسات مخاطبتان را برانگیزید، مهم نیست تصویر آن شیء چطور است، بلکه نحوهی حرکت دادن آن است که مهم است -- زمانبندی و نحوهی حرکت آن. و درس دوم، چیزی بود که یکی از استادهایم به من گفت. او شخصیت "سید" در فیلم عصر یخبندان را طراحی کرده بود.(یکی از شخصیتهای اصلی فیلم شبیه به سنجاب) او گفت: "به عنوان یک انیمیشنساز، نباید مثل یک کارگردان فکر کنی،بلکه باید مثل یک بازیگر فکر کنی." بنابراین، اگر میخواهید حرکت مناسبی برای یک شخصیت طراحی کنید، تنها ننشینید و دربارهاش فکر کنید، بلکه از الگوی بدن خودتان الهام بگیرید -- روبهروی یک آینه، یا دربرابر یک دوربین فیلمبرداری آن حرکت را انجام دهید -- هر طور که میتوانید. و بعد آن حرکت را در مورد شخصیت مورد نظرتان اعمال کنید.
یک سال بعد من در گروه سیستمهای روباتیک دانشگاه MIT بودم، این گروه یکی از اولین گروههایی بود که دربارهی روابط بین انسانها و روباتها تحقیق میکرد. من هنوز رؤیای ساختن یک چراغ مطالعهی واقعی و سه بعدی، مثل لوکسوی کوچک را در سر داشتم. اما فهمیدم که روباتها به هیچ عنوان شبیه به حالتی که در درسهای طراحی انیمیشنم آموخته بودم حرکت نمیکردند. راستش، همهی آنها -- چطور بگویم، یک جورهایی شبیه به روبات بودند. (خندهی حاضرین) و با خودم گفتم، باید تمام چیزهایی کهدر دانشکدهی انیمیشنسازی یاد گرفتهام به کار ببندم، و از آنها برای طراحی چراغ مطالعهی رومیزی روباتیام استفاده کنم. پس من طراحی فریم به فریم این روبات را انجام دادم تا آن را تا جایی که ممکن است طبیعیتر و جذابتر کنم. در اینجا میبینید که روبات روی میزم در حال تعامل با من است. من در این کلیپ دارم طراحی روبات را اصلاح می کنم، و خودش خبر ندارد، که با کمک کردن به من دارد قبر خودش را میکَنَد. (خندهی حاضرین) من میخواستم این روبات، بیشتر از آن که وسیلهای برای دادن نور به من باشد، به من در انجام کارهایم کمک کند، مثل یک همکار ساکت که هر وقت به آن نیاز دارید پیش شماست،و خیلی مزاحم کارهایتان نمیشود. و وقتی، به طور مثال، دنبال یک باتری میگردم و آن را پیدا نمیکنم، به طور زیرکانهای به من نشان میدهد باتری کجاست. در اینجا او از حالت گیجی من متوجه میشود که من دنبال باتری میگردم. من خیلی ماهرانه هم این حالت را بازی نکردم. و میخواهم این را درک کنید که چطور یک سازهی مکانیکی واحد در یک موقعیت، میتواند با انجام حرکتی به خصوص ملایم و مهربان به نظر برسد -- و در موقعیتی دیگر، خشن و تهاجمی. سازه همان سازه است،ولی حرکتی که انجام میدهد تغییر میکند. بازیگر: "میخوای بدونی چی شده؟میخوای بدونی چی شده؟ اون مرده! همون جا دراز به دراز افتاده و چشماش خیره موندن!" (خندهی حاضرین) اما طبیعی بودن حرکات،تنها بخشی از جزئیات مبحث عظیمِ تعامل انسانها و روباتهاست. موضوع تِزِ دکترایم، دربارهی کار گروهی بین انسانها و روباتها بود؛ تیمهایی از انسانها و روباتها که با هم همکاری میکنند. من شروع به مطالعهی تحیلی کار گروهی، از لحاظ مهندسی، روانشناسی و فلسفه کردم. و در همان زمان موقعیتی پیش آمد که دیدم دارم به نوبهی خودم با یکی از دوستان خوبم که الآن در اینجا نشسته است یک کار گروهی انجام میدهم. و در چنین شرایطی ما میتوانیم به راحتی تصور کنیم که در آیندهای نزدیک روباتها به کار گروهی با ما بپردازند. آن موقعیت بعد از عید "سِدر فَصح" (یکی از اعیاد مذهب یهودی) بود. ما داشتیم تعداد زیادی از صندلیهای تاشو را دوباره تا میکردیم تا جمع کنیم، و من از این که میدیدم چقدر سریع هر کسی در مسئولیتی که داشتدستش روان میشد و به سرعت این کار را انجام میداد، شگفتزده شدم. هر کسی مسئولیت خودش را انجام میداد. ما از قبل تقسیم کار نکرده بودیم. ما موقع انجام این کار چیزی دربارهی آن به هم نمیگفتیم. این کار گروهی به طور ناخودآگاه شکل گرفت. و من با خودم گفتم، رابطهی بین انسانها و روباتها به هیچ عنوان این طوری نیست. وقتی انسانها و روباتها به تعامل با هم میپردازند، بیشتر شبیه این است که دارند با هم شطرنج بازی میکنند. این عملکرد این طور است که اول انسان کاری را انجام میدهد، روبات آن عمل انسان را تجزیه و تحلیل میکند، و بعد برای واکنش بعدیش تصمیمگیری میکند، برای آن نقشه میکشد و به آن عمل میکند. و بعد انسان کارش را متوقف میکند، تا دوباره نوبت انجام کارش فرا برسد. این نحوهی کار خیلی شبیه به یک بازی شطرنج است، و مشکلی هم در این باره وجود ندارد چون بازی شطرنج از دید ریاضیدانان و مهندسین کامپیوتر چیز فوقالعادهای است. تمام این روند در تجزیه و تحلیل اطلاعات، تصمیمگیری و برنامهریزی خلاصه میشود.
اما من میخواستم روباتی که میسازم بیشتر از این که شبیه به یک بازیکن شطرنج باشد، یک موجود فعال باشد که همراه با انسان همفکری و همکاری میکند. به همین خاطر بود که من دومین تصمیم وحشتناک حرفهایم را گرفتم: تصمیم گرفتم که به مدت یک ترم در رشتهی بازیگری درس بخوانم. من با این که دکترایم را گرفته بودم به کلاسهای بازیگری میرفتم. حتی در یک نمایش ایفای نقش کردم، که امیدوارم فیلمی از آن باقی نمانده باشد. من تمام کتابهایی که دربارهی بازیگری پیدا میکردم میخواندم، و یکی از آنها کتابی مربوط به قرن ۱۹ بود که آن را از کتابخانه به امانت گرفتم. و واقعاً شگفتزده شدم چون اسم من دومین اسم نوشته شده در لیست امانتگیرندگان بود -- اسم قبلی مربوط به سال ۱۸۸۹ بود. (خندهی حاضرین) و این کتاب ۱۰۰ سال صبر کرده بود تا برای علم روباتیک دوباره کشف شود. این کتاب برای بازیگرهایی که آن را میخواندند توضیح میداد چطور تمامی ماهیچههای صورتشان را به کار گیرند تا بتوانند تک تک احساساتی که میخواهند به مخاطبشان نشان دهند، ابراز کنند.
ولی الهام اصلی که از این کتاب گرفتم، مربوط به بخش همذاتپنداری با شخصیت بود. این روش خیلی در قرن بیستم شهرت پیدا کرد. و روش همذاتپنداری با شخصیت میگوید، نیازی نیستبرای تک تک ماهیچههای بدنتان حرکتی طراحی کنید تا حسی را نشان دهید. در عوض باید از بدنتان استفاده کنید تا حرکت مناسب را پیدا کنید. باید از حافظهتان استفاده کنید تا احساساتتان را بازسازی کنید و با بدنتان فکر کنید تا نحوهی مناسب ابراز احساساتشان را پیدا کنند. به صورت بداهه بازی کن، و در برابر کنشهای بازیگر مقابلت واکنش نشان بده. و این الهام دقیقاً زمانی اتفاق افتاد که من داشتمدربارهی یکی از شاخههای روانشناسی ادراکی به نام شناخت تجسمی مطالعه میکردم. شناخت تجسمی هم دربارهی موضوع مشابهی بحث میکند -- ما از بدنمان برای فکر کردن استفاده میکنیم، نه این که تنها مغز فکر کند و از بدن برای حرکت کردن استفاده کنیم. اما بدن ما تجزیه و تحلیل خود را به مغز میفرستد تا واکنشی مناسب برای آن کنش طراحی کند. و این نتایج مثل یک صاعقه مرا متحول کردند. من به دفترم برگشتم. من مقالهای نوشتم -- که البته هیچ وقت چاپ نشد به اسم "درسهایی از بازیگری برای هوش مصنوعی". و یک ماه دیگر هم صبر کردم تا اولین اجرای تئاتر با شرکت یک انسان و یک روبات در مقابل یکدیگر را برگزار کنم. آن اجرا همان کلیپی بود که چند دقیقه پیش نشانتان دادم. و با خودم فکر کردم: چطور میتوانیم یک مدل هوش مصنوعی -- یک مدل کامپیوتری برپایهی محاسبه -- بسازیم، که به صورت بداهه کار کند، خطر کند، انتخاب کند، و حتی اشتباه کند. شاید این تواناییها بتواند کار تیمی بهتری را بین انسانها و روباتها ایجاد کند. من برای مدتی طولانی روی این مدلها کار کردم و آنها را بر روی چند روبات اجرا کردم. در اینجا میتوانید یکی از اولین نمونههای روباتهایی که سعی میکنند از هوش تجسمی مصنوعیشان استفاده کنند، و تا جایی که ممکن است از حرکات من تقلید کنند ببینید، انگار یک بازی است. نگاه کنید. میبینید که وقتی روحیهاش را ضعیفتر میکنم، گیر میافتد. این شبیه به اتفاقی است که وقتی بازیگران سعی میکنند از حرکات یکدیگر تقلید کنند تا آهنگ درست بین خودشان را پیدا کنند بین آنها رخ میدهد. و بعد از آن، آزمایش دیگری انجام دادم، از مردم عادی خواستم که با چراغ مطالعهی روباتیک کار کنند، و ایدهی هوش تجسمی مصنوعی را مورد آزمایش قرار دهند. من از دو مغز مختلف برای همان ساختار روباتیک استفاده کردم. ساختار روبات همانی بود که نشانتان دادم، ولی از دو نوع مغز برای آن استفاده کردم. برای نیمی از افراد آزمایشکننده، من از همان مغز متداول، یعنی مغز محاسبهگر روباتی استفاده کردم. مغزی که ابتدا صبر میکند، همه چیز را تجزیه و تحلیل میکند،و شروع به برنامهریزی میکند. اسم آن را بگذاریم "مغز محاسبهگر". مغز دیگری بیشتر شبیه به یک بازیگر و خطرپذیرتر بود. اسم این یکی را بگذاریم "مغز ماجراجو". گاهی اوقات بدون دانستن تمام جزئیاتی را که نیاز دارد، دست به عمل میزد. گاهی اوقات اشتباه میکرد و اشتباهاتش را جبران میکرد. و آن افراد باید یک کار فوقالعاده کسلکننده را به مدت حدوداً ۲۰ دقیقه با همکاری روباتها انجام میدادند. کار آنها شبیه به یک کار کارخانهای بود که در آن یک عمل واحد به دفعات تکرار میشود. نتیجهای که از این آزمایش گرفتیم این بود که، آن افراد عاشق روبات ماجراجو شدند. و به نظرشان آن روبات باهوشتر، فرمانبرتر، و همگروهی بهتری بود، و برای موفقیت گروه تلاش بیشتری میکرد. آنها حتی آن روباتها راهمانند انسانها خطاب میکردند، در حالی که کسانی که با روباتهای محاسبهگر کار کرده بودندآن را "اون" صدا میکردند. هیچکس آنها را همانند انسان خطاب نکرده بود. وقتی که آنها بعد از انجام کار با مغز ماجراجو دربارهی تجربهشان حرف میزدند، میگفتند، "آخرش ما دوستای خوبی شدیم و توی ذهنمون زدیم قَدِّش." فکر کنم این حرف معنای خوبی داشته باشد. (خندهی حاضرین) باید کار دردناکی باشد. کسانی که با روباتی که مغز محاسبهگر داشت کار کرده بودند میگفتند آن روبات یک همکار تنبل است. او تنها کاری را انجام میداد که برایش برنامهریزی شده بود و دیگر هیچ. این دقیقاً چیزی است که مردم از روباتها انتظار دارند، و من از این که سطح توقعات مردم از عملکرد روباتها تا این حد بالا رفته بود، و به بیشتر از توقع هر فرد دیگری که در زمینهی روباتیک کار میکند رسیده بود،شگفتزده شده بودم. و با خودم فکر کردم، شاید وقتش فرا رسیده -- تا همان طور که روش همذاتپنداری با شخصیت نحوهی اجرای بازیگران را در قرن ۱۹ تغییر داد، و از حالت فوقالعاده محاسبهگرانه، و با نحوهی رفتار خشک و برنامهریزی شده، به رفتاری احساسیتر، خطرپذیرتر، و تجسمیتر تغییر داد. شاید وقت آن فرا رسیده که چنین تحولی برای روباتها هم رخ دهد.
چند سال بعد، من کار تحقیقاتی بعدیم را در دانشگاه پلی تکنیک "جورجیا تِک"در شهر "آتلانتا" گرفتم، و در گروهی کار میکردم که بر روی روباتهای نوازنده کار میکردند. من با خودم فکر کردم، موسیقی یکی از ایدهآلترین زمینههایی است که میتوان در آن کار گروهی را مورد بررسی قرار داد، هماهنگی، زمانبندی، بداههنوازی -- و ما این روبات را ساختیم که ساز "ماریمبا" (سنتور چوبی آفریقایی) میزد. به نظر من ماریمبا ساز مناسبی بود، یک سنتور چوبی عظیم. ولی وقتی به آن نگاه میکردم، وقتی به آثار بداههی خلق شدهی دیگر توسط انسان و روبات نگاه میکردم -- بله، آثار بداههی دیگری که توسط روبات و انسان خلق شده باشد وجود دارد -- آن آثار هم بیشتر شبیه به یک بازی شطرنج بودند. انسان قسمت مربوط به خودش را مینواخت، و روبات آن قسمت را تجزیه و تحلیل میکرد، و قسمت مربوط به خودش را اجرا میکرد. این چیزی است که در اصطلاح موسیقیدانان یک تعامل پرسش و پاسخ نامیده میشود، و در این زمینه هم روباتها و هوش مصنوعی عملکرد فوقالعادهای دارند. ولی من با خودم فکر کردم، اگر همان ایدههایی را که در تئاتر روبوتیک و تحقیقات مربوط به کار گروهی استفاده کردم، به کار ببندم، شاید بتوانم کاری کنم که روباتها مثل یک گروه موسیقی با هم همنوازی کنند. همه با هم ضرب آهنگ را خلق کنند،و هیچکس حتی برای یک لحظه نایستد. و به این ترتیب، من تلاش کردم تا همان ایدهها را دوباره اعمال کنم،اما این بار در زمینهی موسیقی، جایی که روبات دقیقاً نمیداند چه آهنگی قرار است اجرا شود. آن روبات بدنش را تکان میدهد و در جاهایی که موقعیتی به دست میآورد سازش را مینوازد، و کاری را انجام میدهد که معلم موسیقی جازم در سن ۱۷ سالگی به من یاد داد. او به من گفت، وقتی بداههنوازی میکنی، گاهی اوقات نمیدانی داری چه کار میکنی اما همچنان به آن کار ادامه میدهی. پس من تلاش کردم روباتی بسازم که دقیقاً نمیداند دارد چه کار میکند، اما آن کار را انجام میدهد. اجازه بدهید به چند ثانیه از اجرایش نگاهی بیندازیم. که در آن روبات به انسان نوازنده گوش میدهد و بداههنوازی میکند. ببینید چطور انسان نوازنده هم به موسیقیای که روبات مینوازد واکنش نشان میدهد، و رفتار روبات، تغییراتی در نحوهی نواختن او به وجود میآورد. و بعضی از قسمتهایی که روبات اجرا میکند، شاید حتی شگفتزده شوید. (موسیقی) (تشویق حاضرین)
موسیقیدان بودن تنها به نوشتن نتهای موسیقی نیست، وگرنه هیچکس برای دیدن یک کنسرت زنده پول نمیدهد. موسیقیدانها با بدن خودشان، با سایر اعضای گروه موسیقی، و با حاضرین هم ارتباط برقرار میکنند، و از بدنهایشان برای ابراز حس موسیقی استفاده میکنند. و با خودم فکر کردم، ما در حال حاضر یک روبات نوازنده برای اجرا داریم، اما چرا آن روبات را به صورت یک نوازندهی کامل نسازیم؟ پس شروع کردم به طراحی یک سر برای روبات که بتواند حالتهایش را به انسان نشان بدهد. سر او نباید ساز ماریمبا را لمس میکرد، بلکه تنها حس موسیقی را با سرش بروز میداد. اینها طراحیهای اولیهی من بر روی دستمال سفرههای یک میخانه در آتلانتا هستند، که به طور خطرناکی دقیقاً در وسط راه آزمایشگاه به خانهام قرار داشت. (خندهی حاضرین) من به طور متوسط، سه تا چهار ساعت در روز را در آنجا میگذراندم. البته تا جایی که یادم میآید. (خندهی حاضرین) من دوباره به دنیای طراحی انیمیشن برگشتم تا بفهمم نه تنها یک روبات نوازنده باید چطور به نظر برسد، بلکه حتی بفهمم باید چطور حرکت کند. برای این که نشان بدهد این همان نُتی نیست که عضو انسان گروه میزند -- و شاید برای نشان دادن حسی که آن ریتم در آن لحظه به شنونده میدهد.
در نهایت ما بودجهی ساخت چنین روباتی را فراهم کردیم، که واقعاً بودجهی خوبی بود. الآن به شما اجرای مشابهی با اجرای قبلی نشان خواهم داد، که این بار روبات مجهز به سر نشاندهندهی احساسات است. و به یک چیز دقت کنید -- که روبات چطور نشان میدهد که ریتم موسیقی را از انسان نوازنده گرفته است. ما کاری کردیم که روبات به انسان این حس را بدهد، که اعمال او را درک میکند. و همین طور به تغییر نحوهی حرکاتش زمانی که شروع به تکنوازی میکند، دقت کنید. (موسیقی) و در اینجا او به من نگاه میکند تا مطمئن شودمن دارم به چیزی که مینوازد گوش میکنم. (موسیقی) به آخرین قسمت این قطعهی موسیقی هم گوش کنید، این بار وقتی روبات در حال انجام کار خودش است، با بدنش ارتباط برقرار میکند. و وقتی آماده شد قطعهی آخر را با من هماهنگ میکند. (موسیقی) (تشویق حاضرین)
متشکرم. امیدوارم دیده باشید که این روبات چقدر -- این قسمت از روبات که آلت موسیقی را لمس نمیکند تا چه حد به اجرای موسیقی کمک میکند. و یک بار در آتلانتا، یک رپخوان - که در آن شهر - برای اجرا به آزمایشگاه ما آمد. و او میخواست با روبات ما همخوانی کوچکی داشته باشد. و در اینجا میتوانید روبات را ببینید که به ریتم نواخته شده واکنش نشان میدهد -- به دو چیز دقت کنید. اول این که انسان ناخودآگاه به طور غیر قابل اجتنابی با سرش همراه با روبات ضرب میگیرد. وقتی روبات این کار را انجام میدهدشما هم به طور ناخودآگاه وسوسه میشوید این کار را انجام دهید. و دومین نکته این است که، حتی با این که رپخوانتمام حواسش به گوشی آیفوناش است، به محض این که روبات رویش را به سمت او برمیگرداند،به او نگاه میکند. بنابراین حتی با این که این سر تنها نمایی ظاهری از چشم روبات را دارد -- در اصل دوربین تنها در گوشهی چشم او قرار دارد --از لحاظ روانشناسی بسیار قدرتمند است. و دلیل آن این است که ما نمیتوانیم اجسام فیزیکی متحرک در پیرامونمان را نادیده بگیریم. ما این طور برنامهریزی شدیم. بنابراین، اگر این که همکاران شما بیش از حد به گوشیهای آیفون یا اسمارتفون خود نگاه میکنند،شما را اذیت میکند، شاید مایل باشید روباتی داشته باشید که توجهشان را به خودش جلب کند. (خندهی حاضرین) (موسیقی) (تشویق حاضرین)
و اما میخواهم آخرین روباتی که بر روی آن کار میکنیم به شما معرفی کنم، روباتی که به خاطر نتیجهی شگفتانگیزی که به آن رسیدیم ساخته شد: در بعضی موارد مردم دیگر به سطح هوش روبات، یا این که بتواند بداههنوازی کند و گوش دهد، و تمام این تواناییهای مربوط به هوش تجسمی،که چندین سال بر روی آنها کار میکردم، اهمیت نمیدادند. آنها فقط دوست داشتند روبات با آهنگ حال کند. (خندهی حاضرین) آنها در مورد روبات قبلی ما نگفتند که روبات همراه با ریتم آهنگ حرکت میکرد، بلکه میگفتند روبات با آهنگ حال میکرد. و ما با خودمان گفتیم، باید این ایده را عملی کنیم، و من یک وسیلهی جدید طراحی کردم. این بار این وسیله یک چراغ مطالعه نبود؛بلکه یک اسپیکر اکسترنال گوشی بود. این یکی از چیزهایی بود که شما باید گوشی اسمارتفون خود را به آن وصل میکردید. و من با خودم گفتم، باید کاری کنم که اسپیکر اکسترنال نه تنها آهنگ پخش کند، بلکه با آن حال هم بکند. (خندهی حاضرین) و این هم انیمیشنی آزمایشی، از طراحیهای اولیهی این روبات است. (خندهی حاضرین) و این محصول ساخته شدهی نهایی است. (آهنگ ("Drop It Like It's Hot") از "اسنوپ داگ" و "فارِل ویلیامز") شما هم سرتان را تکان میدادید. (تشویق حاضرین) خیلی از حاضرین اینجا سرشان را با روبات تکان میدادند، پس حتی در اینجا هم میتوانیم ببینیم که روباتها بر روی مردم تأثیر میگذارند. و این فقط جنبهی تفریحی و بازی ندارد.
یکی از دلایلی که من، خیلی به این که روباتها از بدنشان برای ارتباط برقرار کردن و برای حرکت کردن استفاده کنند، اهمیت میدهم این است که -- من یکی از رازهای کوچکی راکه طراحان روبات از شما مخفی میکنند برایتان خواهم گفت -- این است که تک تک شما روزی با یک روبات زندگی خواهید کرد. در نقطهای از آیندهی شما، روباتی با شما زندگی خواهد کرد. و اگر شما تا آن زمان نباشید، در زندگی فرزندانتان خواهد بود. و من میخواهم این روباتها -- میخواهم طبیعیتر، فعالتر و جذابتر از چیزی که الآن هستند باشند. و به همین خاطر به عقیدهی من روباتها باید بیشتر از یک بازیکن شطرنج شبیه به بازیگران و موسیقیدانان باشند. شاید آنها باید توانایی انتخاب و بداههنوازی را پیدا کنند. و شاید آنها باید بتوانند کاری را که میخواهید انجام دهید پیشبینی کنند. و شاید آنها باید بتوانند اشتباه کنند و اشتباهات خودشان را جبران کنند، چون در نهایت ما انسان هستیم و اشتباه میکنیم. و شاید از دید ما انسانها،روباتهایی که عملکرد آنها ضعیفتر از ایدهآل است، برای ما ایدهآل هستند. متشکرم. (تشویق حاضرین)