ویلیام کامکوامبا: چطور باد را به استفادهٔ خود در آوردم
متن سخنرانی :
مرسی دو سال پیش من روی صحنهٔ TED (تد) در آروشا، تانزانیا ایستادم. من حرف کوتایی راجبع به یکی از افتخارآمیزترین ابتکاراتم زدم ماشین ساده ای که زندگیم را عوض کرد.قبل از آن زمان هرگز دور از خانهام در مالاوی نبودام هرگز کامپیوتر استفاده نکرده بودم هرگز اینترنت ندیده بودم آن روز در روی صحنه، من خیلی دستپاچه بودم. اینگلیسییم گم، می خواستم بالا بیارم. (خنده) هرگز با آنقدر ازونگو احاطه نشده بودم سفید پوست (ازونگو). (خنده)
آن موقع داستانی بود که نمیخواستم براتون بگم. ولی، الان خوشحالم. میخواهم آن داستان را حالا بهتون بگم. در خانوادهٔ من، هفتا بچه بودم. همه اشون خواهر، بجز من. این من و پدرم هستیم وقتیکه من پسر کوچکی بودم. قبل از این که من حیرت علم را کشف بکنم من فقط یک کشاورز ساده ای بودم در کشور کشاورزهای فقیر. مثل دیگران، زرت زراعت میکردیم.
یک سال طالع ما دگرگون شد در سال دو هزار و یک (۲۰۰۱/۱۳۸۰) ما قحطي وحشتناكی تجربه کردیم در پنج ماه همهٔ مالاوها از گرسنگي میمردن خانوادهٔ من فقط روزی یک وعده غذا در شب میخوردیم فقط سه لقمه نسیما برای هر کودممان. غذا از بدنمون رد میشد. وزن ما تقریباً به هیچ رسید.
در مالاوی، برای رفتن به مدرسه راهنمایی باید شهریه بدیم. بخاطر گرسنگی، مجبور شدم مدرسه را ترک کنم. به پدرم نگاه کردم، و به مزرعهٔ خشک نگاه کردم. این آینده یی بود که نمیتوانستم قبول بکنم
در مدرسه راهنمایی خیلی خوشحال بودم مصمم بودم که هر جور شده دانش بگیرم. من به کتابخانه رفتم. کتاب خوندم، کتابهای علمی، مخصوصا فیزیک. من اینگلیسی خوب نمیخوندم. من از شکلهای هندسي و عکسها استفاده میکردم که کلمات دورشان را یاد بگیرم
یک کتاب دیگر آن دانش را گذاشت در دست من. میگفت که آسیاب باد میتواند هم آب بکشد و برق ایجاد کند. آب کشیدن به معنای آبیاری. جلوگيري از گرسنگی، که در آن موقع ما تجربه میکردیم. خوب من تصمیم گرفتم که یک آسیاب بادی برای خودم بسازم. ولی مصالح نداشتم که استفاده بکنم. رفتم محله اوراق جائی که مصالح را پیدا کردم. خیلی مردم، مادرم هم همینطور، میگفتن من دیوانه هستم. (خنده)
پنکه تراکتور پیدا کردم كمك فنر لولهای پ و س (PVC) استفاده از بدنه دو چرخه و دینام کهنه دوچرخه، ماشینم را ساختم. اول یک لامپ. و بعد چهار (۴) لامپ، با سوئیچ، و حتّی با جعبه سوئیچ، از روی مدل زنگ برقی ساختم. ماشین دیگر آب میکشه برای آبیاری.
مردم شروع کردن صف بستن دم خانهٔ من (خنده) که تلفن دستیشان را شارژ بکنن. (دست زدن) از شرشون نمیتونستم خلاص بشم. (خنده) خبرنگارها هم آمدن، که هدایت شد به طرف بلگگرز که آن هدایت شد به تلفنی از طرف یک چیزی به نام TED (تد). قبلاً، هرگز هواپیما ندیده بودم. هرگز در هتل نخوابیده بودم آن روز روی صحنه در آروشا اینگلیسییم گم، یه چیزی گفتم مثل، "سعی کردم. و ساختم."
حالا میخواهم یک چیزی بگم به همهٔ آنها مثل من، به افریقأیها، و فقیرها، که دارین با امید تان دست و پا میزنید، خدا بركت شاید یک روزی شما این را روی اینترنت ببینید. من به شما میگویم، به خود اطمينان داشته باشید و به خود باور کنید. هرچی شد هیچ وقت امید تان از دست ندهید. مرسی (دست زدن)