ریچارد سیمور: زیبایی چطوری حس میشه
متن سخنرانی :
وقتی کوچیک بودم -- و راستی، یه موقعی منم کوچیک بودم -- وقتی کوچیک بودم -- و راستی، یه موقعی منم کوچیک بودم -- پدرم یه داستان درباره یه ساعت ساز در قرن 18ام برام تعریف کرد. پدرم یه داستان درباره یه ساعت ساز در قرن 18ام برام تعریف کرد. و کاری که این آقا کرده بوده این بوده که: ساعت های فوق العاده زیبا و شگفت آوری تولید میکرده. و یه روز، یکی از مشتریاش میاد توی کارگاهش و ازش میخواد که یه ساعت که ازش خریده بوده رو براش تمیز کنه. و یه روز، یکی از مشتریاش میاد توی کارگاهش و ازش میخواد که یه ساعت که ازش خریده بوده رو براش تمیز کنه. و این آقا قطعه های ساعت رو از هم باز میکنه، و یکی از چیزایی که از ساعت بیرون میاره یکی از چرخ های بالانسه. و در حین اینکه داشته این کار رو میکرده، مشتریش متوجه میشه که در پشت اون چرخ بالانس یه حکاکی وجود داره، یه سری حروف. در پشت اون چرخ بالانس یه حکاکی وجود داره، یه سری حروف. و مشتریه به آقاهه میگه، "چرا این چیزا رو اون پشت، جایی که کسی نمیبینه قرار دادی؟" "چرا این چیزا رو اون پشت، جایی که کسی نمیبینه قرار دادی؟" و ساعت ساز برمیگرده و بهش میگه، "خدا میبیندش". و ساعت ساز برمیگرده و بهش میگه، "خدا میبیندش". حالا من یه ذره ام مذهبی نیستم، پدرمم نبوده، حالا من یه ذره ام مذهبی نیستم، پدرمم نبوده، ولی اون لحظه، متوجه شدم یه چیزایی داره اینجا اتفاق میافته. یه چیزی را با خون و رگ و ریشه ام حس میکردم، یه چیزی توی این شبکه عصبی و رگ ها حس کردم، همچنین اونجا باید چند تا عضله هم باشه، حدس میزنم. ولی من یه چیزی حس کردم. و اون یه واکنش فیزیولوژیکی بود. و از اون لحظه، از اون موقع توی اون سن و سال، شروع کردم به شیوه متفاوتی به مسائل فکر کنم.و وقتی من به عنوان طراح به شغلم ادامه دارم، من از خودم این سوال ساده رو کردم: زیبایی در اندیشه ماست یا در احساس ما. که آیا ما واقعا درباره زیبایی فکر میکنیم یا حسش میکنیم؟ حالا ممکنه شما از قبل جواب این سوال رو بدونید. شما ممکنه درباره اش فکر کنید، خب، نمیدونم شما فکر میکنید کدومش درسته، ولی من فکر میکنم ما اون رو حس میکنیم. بعدش من به شغلم به عنوان طراح ادامه دادم و با یه سری چیزای مهیج آشنا شدم. بعدش من به شغلم به عنوان طراح ادامه دادم و با یه سری چیزای مهیج آشنا شدم. یکی از اولین هاش، کاری بود که در صنعت طراحی اتومبیل انجام شده بود -- یه کار خیلی میهجی که اونجا انجام شده بود. در حالی که این کار رو زیاد انجام میدادیم،ما یه چیزی را فهمیدیم، یا من یه چیزی را فهمیدم، و در حین انجام دادن این کار ما یه چیزی فهمیدیم، یا من یه چیزی فهمیدم، که خیلی من رو جذب خودش کرد، و ممکنه که شما هم یادتون بیاد. یادتونه وقتی درِ ماشین رو میبستین، چراغ داخلی ماشین یه دفعه خاموش یا روشن میشد؟ یادتونه وقتی درِ ماشین رو میبستین، چراغ داخلی ماشین یه دفعه خاموش یا روشن میشد؟ بعدش یه نفر، فکر کنم بی.ام.و بود، که چراغ داخلی ای رو ساخت که آروم آروم خاموش میشد. بعدش یه نفر، فکر کنم بی.ام.و بود، که چراغ داخلی ای رو ساخت که آروم آروم خاموش میشد. یادتونه؟ من خیلی خوب یادم میاد. اولین باری که داخل یه ماشین بودین و چراغش اینطوری خاموش شد رو یادتونه؟ من خودم رو یادم میاد که اونجا نشسته بودم و به خودم گفتم، این خارق العاده اس. در واقع هیچکس رو ندیدم که چراغ هایی رو که آروم آروم خاموش میشدن رو دوست نداشته باشه. در واقع هیچکس رو ندیدم که چراغ هایی رو که آروم آروم خاموش میشدن رو دوست نداشته باشه. به خودم گفتم، خب جریان این لامصب چیه؟
بنابراین من سوالاتی راجع به این موضوع از خودم پرسیدم. اولیش این بود، از مردم سوال میکردم: "دوسش داری؟" "بله." "چرا؟" و اونها جواب میدادن، "اوه، خیلی طبیعیه،" یا، "قشنگه." "چرا؟" و اونها جواب میدادن، "اوه، خیلی طبیعیه،" یا، "قشنگه." من معتقد بودم، خب این کافی نیست. ممکنه بتونیم یه مقداری بیشتر متوجه بشیم، چون به عنوان یه طراح، من به دایره لغت احتیاج دارم، به کلمه های کلیدی نیاز دارم، که این واقعا چطوری کار میکنه. پس بنابراین یه سری آزمایشات انجام دادم. و یکدفعه متوجه شدم که دقیقا یه چیز دیگه ای هست که همینطوری کار میکنه -- و یکدفعه متوجه شدم که دقیقا یه چیز دیگه ای هست که همینطوری کار میکنه -- از روشنی به تاریکی در شش ثانیه -- دقیقا همینطوری. شما میدونید اون چیه؟ کسی میدونه؟
شما با این قسمت از مغز، قسمت فکر کردن اون میبینید، قسمتی از مغز که به کندی کار میکنه. و این فکر کردن نیست، حس کردنه. و میشه یه لطفی به من بکنید؟ برای 14 دقیقه یا هر مقدار دیگه ای که باقی مونده، میشه قضایا رو حس کنید؟
بیشتر ازتون میخوام حسشون کنید تا اینکه راجع بهشون فکر کنید. من تمدد اعصابی که با حس انتظار و پیش بینی همراهه رو حس کردم. من تمدد اعصابی که با حس انتظار و پیش بینی همراهه رو حس کردم. و اون چیزی که پیدا کردم سینما یا تئاتر بود. و اون چیزی که پیدا کردم سینما یا تئاتر بود. دقیقا همینجا اتفاق افتاده -- از روشنی به تاریکی در شش ثانیه. دقیقا همینجا اتفاق افتاده -- از روشنی به تاریکی در شش ثانیه. و وقتی که داره تاریک میشه، شما که اونجا نشستید میگید، "نه، فیلم داره شروع میشه،" یا میگید، "عالیه. منتظرشم. یه حس انتظار و پیش بینی بهتون دست میده"؟ یا میگید، "عالیه. منتظرشم. یه حس انتظار و پیش بینی بهتون دست میده"؟ من متخصص مغز و اعصاب نیستم. من نمیدونم حتی چیزی به اسم واکنش شرطی وجود داره یا نه. ولی شاید باشه. چون وقتی با مردم نیمه شمالی که بیشتر سینما میرفتن صحبت میکنم، حس مشابهی دارن. چون وقتی با مردم نیمه شمالی که بیشتر سینما میرفتن صحبت میکنم، حس مشابهی دارن. و وقتی با مردمی که اصلا فیلمی در سینما ندیدن یا به تئاتر نرفتن صحبت میکنم، این رو به همین صورت متوجه نمیشن. و وقتی با مردمی که اصلا فیلمی در سینما ندیدن یا به تئاتر نرفتن صحبت میکنم، این رو به همین صورت متوجه نمیشن. و وقتی با مردمی که اصلا فیلمی در سینما ندیدن یا به تئاتر نرفتن صحبت میکنم، این رو به همین صورت متوجه نمیشن. همه دوستش دارن، ولی بعضیا بیشتر دوسش دارن.
پس این باعث شد من به این موضوع یه جور دیگه ای نگاه کنم. ما حس اش نمیکنیم. ما در بخش لیمبیک سیستم (قسمتی از مغز) به مفهوم زیبایی فکر می کنیم -- اگر این یه ایده از مد افتاده نباشه. این ها مراکز حس کردن لذت هستند، و شاید چیزی که من میبینم و تشخیص میدم و حس میکنم داره بخش فکر کردنم رو دور میزنه. و شاید چیزی که من میبینم و تشخیص میدم و حس میکنم داره بخش فکر کردنم رو دور میزنه. مدارهای سلولی داخل مغز شما از آلات حسی به این قسمت از اونهایی که به سمت مرکز فکر کردن، بخش کورتکس مغز میره، کوتاهتره. اونها زودتر میرسن. خب ما چطوری ازش استفاده میکنیم؟ و چه مقدار از اون قسمت انفعالی بخاطر چیزیه که از قبل میدونستیم، و چه مقدار از اون قسمت انفعالی بخاطر چیزیه که از قبل میدونستیم، یا چیزاییه که میخوایم درباره چیزی یاد بگیریم؟
این یکی از زیباترین چیزهایی یه که من میشناسم. این یه کیف پلاستیکیه. و وقتی اولین بار دیدمش، معقتد بودم، نه، زیبایی ای در اون نیست. بعدش فهمیدم، بعدش برام فاش شد، اگر این کیسه پلاستیکی رو داخل یه گودال آب کثیف یا جریان آبی که پر از کلروفرم و همه این چیزهای منزجر کننده بزاریم، یا جریان آبی که پر از کلروفرم و همه این چیزهای منزجر کننده بزاریم، اون آب کثیف به داخل اون کیسه پلاستیکی نفوذ میکنه اون آب کثیف به داخل اون کیسه پلاستیکی نفوذ میکنه و بصورت آب تمیز و قابل آشامیدنی قابل حملی درمیاد. و یکدفه، این کیسه پلاستیکی برای من خیلی زیبا شد. و یکدفه، این کیسه پلاستیکی برای من خیلی زیبا شد.
حالا من دوباره ازتون میخوام از اون قسمت احساسی استفاده کنید. حالا من دوباره ازتون میخوام از اون قسمت احساسی استفاده کنید. میشه لطفا بخش فکر کردن مغز رو کنار بزارید، و ازتون میخوام چیزی رو حس کنید. به اون نگاه کنید. چه چیزی درباره اون حس میکنید؟ آیا زیباست؟ آیا مهیجه؟ من دارم چهره های شما رو با دقت نگاه میکنم. چند تا آقای محترم هستند که نسبتا حوصله شون سر رفته و چند تا خانم محترم که مشغول نگاه کردن هستند که دارن یه چیزایی ازش متوجه میشن. شاید معصومانه اس. حالا میخوام بهتون بگم این چیه. آماده اید؟ این آخرین اثر یه دختر کوچیک به نام هایدی یه، پنج ساله، این آخرین اثر یه دختر کوچیک به نام هایدی یه، پنج ساله، قبل از اینکه از سرطان ستون فقرات بمیره. آخرین کاریه که کرده، آخرین اثر فیزیکیشه. آخرین کاریه که کرده، آخرین اثر فیزیکیشه. به اون تصویر نگاه کنید. به معصومیت اش نگاه کنید. به زیبایی ای که درش هست نگاه کنید. آیا الان زیباست؟
صبر کنید، صبر کنید، حس تون چیه؟ کجا حس اش میکنید؟ من دارم اینجا حس اش میکنم. اینجا حس اش میکنم. و من دارم چهره هاتون رو نگاه میکنم، چونکه چهره هاتون دارن یه چیزی به من میگن. راستی، اون خانم اونجا در حال گریه کردن هستن. ولی دارین چیکار میکنین؟ من به کارهایی که مردم میکنن نگاه میکنم. من به چهره ها نگاه میکنم. من به عکس العمل ها نگاه میکنم. چون من باید بدونم که مردم چه عکس العملی به مسائل نشون میدن. و یکی از شایع ترین چهره ها در مواجهه با زیبایی، مواجهه با یک دلپذیری گیج کننده، و یکی از شایع ترین چهره ها در مواجهه با زیبایی، مواجهه با یک دلپذیری گیج کننده، و یکی از شایع ترین چهره ها در مواجهه با زیبایی، مواجهه با یک دلپذیری گیج کننده، چهره ایه که من بهش میگم، 'اوه خدای من'. و راستی، هیچ اثری از لذت توی اون چهره دیده نمیشه. نشان نمیده که یه چهره عالیه ابروها اینطوری میشن، چشمها از حالت تمرکز خارج شدن، و دهن آویزونه. این قیافه ابراز لذت و سرور نداره. یه چیز دیگه ای توش هست. یه چیز عجیب داره اتفاق می افته. بنابراین به نظر میرسه که لذت، با کلی چیزای دیگه ای که درحال اتفاق افتادن هستند قاطی شده. بنابراین به نظر میرسه که لذت، با کلی چیزای دیگه ای که درحال اتفاق افتادن هستند قاطی شده.
تاثر کلمه ایه که به عنوان یه طراح خیلی دوستش دارم. معنیش یعنی چیزی که باعث یه واکنش احساسی بزرگ بشه، اغلب یه واکنش احساسی کاملا غمگین، ولی این جزو کاریه که ما میکنیم. فقط کار ما راجع به زیبایی نیست. و این دشواری و ضد و نقیض بودن زیباییه، ما از طریق حسگرهامون همه جور چیزها رو حس میکنیم -- ترکیبی از چیزهایی که خوب، بد، مهیج، ترسناک اند -- که باتوجه به چیزهایی که در معرضشون قرار گرفته ایم به حسی برسیم که مشخص میکنه دور و برمون چه خبره. که باتوجه به چیزهایی که در معرضشون قرار گرفته ایم به حسی برسیم که مشخص میکنه دور و برمون چه خبره. واضحه که حس ترحم بعنوان بخشی از چیزی که همین الان توی نقاشی اون دختربچه دیدید پدیدار میشه. واضحه که حس ترحم بعنوان بخشی از چیزی که همین الان توی نقاشی اون دختربچه دیدید پدیدار میشه. و همچنین لذت پیروزی، این حس برتری، اینکه میگید "اصلا نمیدونستمش. این یه چیز جدیده." اون حس هم اونجا هست. و وقتی که ما این ابزار رو از زاویه دید طراحی کنار هم میزاریم، من خیلی به وجد میام، و وقتی که ما این ابزار رو از زاویه دید طراحی کنار هم میزاریم، من خیلی به وجد میام، چون اینها چیزهایی هستند، که همونطور که قبلا گفتیم، به نظر میاد، اونها فبل از پروسس شدن توسط بخش شناختی به مغز میرسند، قبل از اینکه بتوانیم آنها را تغییر بدهیم -- به نظر میاد، اونها فبل از پروسس شدن توسط بخش شناختی به مغز میرسند، قبل از اینکه بتوانیم آنها را تغییر بدهیم -- فوت و فن های بخش الکتروشیمیایی.
حالا علاوه بر این چیزی که بهش علاقه دارم اینه که: آیا ممکنه که بشه زیبایی ذاتی رو از زیبایی خارجی جدا کرد؟ آیا ممکنه که بشه زیبایی ذاتی رو از زیبایی خارجی جدا کرد؟ منظورم از چیزایی که بصورت ذاتی زیبا هستند، چیزیه که بطور نفیس ای زیباست، چیزی که بطور کلی زیباست. پیدا کردنش خیلی سخته. شاید شما چندتا نمونه ازش سراغ داشته باشید. خیلی سخته که بشه چیزی رو پیدا کرد، که برای همه یه چیز خیلی زیبا باشه، خیلی سخته که بشه چیزی رو پیدا کرد، که برای همه یه چیز خیلی زیبا باشه، بدون اینکه مقدار مشخصی از اطلاعات از قبل راجع بهش بدونیم. بنابراین خیلی از اونها گرایش به زیبایی خارجی دارند. اطلاعات راجع به اون چیز، قبل از درک اون پا به میان میگذارن. یا اطلاعاتی که بعد از دیدنشون بهشون اضافه میشه، مثل نقاشی اون دختربچه که بهتون نشون دادم.
حالا وقتی داریم راجع به زیبایی صحبت میکنیم نمیشه از این واقعیت فرار کرد که خیلی از آزمایش ها به این روش نمیشه از این واقعیت فرار کرد که خیلی از آزمایش ها به این روش روی صورت و یا قسمت های دیگه بدن انجام شده و من معتقدم یکی از کسل کنندترین اونها این بود که زیبائی در تقارن است و من معتقدم یکی از کسل کنندترین اونها این بود که زیبائی در تقارن است. خب مشخصه که اینطور نیست. این یکی خیلی جالبه که عکس هایی از نصف صورت به بعضی از آدما نشون داده شد، این یکی خیلی جالبه که عکس هایی از نصف صورت به بعضی از آدما نشون داده شد، و بعد ازشون خواسته شد که اونها رو از زیباترین تا معمولی در یک لیست بنویسن. و بعد ازشون خواسته شد که اونها رو از زیباترین تا معمولی در یک لیست بنویسن. و بعد به اونها صورت کامل رو نشون دادند. و متوجه شدند که تقریبا لیست ها با هم انطباق دارن. پس زیبایی در داشتن تناسب نبود. در واقع، این خانم صورت نامتقارن خاصی داره، که دوطرف صورتش زیبا هستند. ولی هر دوطرف صورتش با هم متفاوت هستن.
و به عنوان یک طراح، نمیتونم در این مداخله نکنم، پس من اون رو به تکه های جداگانه تبدیل کردم و یه جورایی یه چیزی شبیه به این درست کردم، و سعی کردم بفهمم عناصر فردی کدومها بودند، ولی همینطور آنها رو در حین کار حس میکردم. و سعی کردم بفهمم عناصر فردی کدومها بودند، ولی همینطور آنها رو در حین کار حس میکردم. حالا من میتونم لذت و زیبایی رو وقتی دارم به اون چشم نگاه میکنم حس کنم. حالا من میتونم لذت و زیبایی رو وقتی دارم به اون چشم نگاه میکنم حس کنم. این حس رو وقتی دارم به ابرو نگاه میکنم ندارم. و حفره گوش هیچ حسی در من بوجود نمیاره. بنابراین نمیدونم چقدر داره کمکم میکنه، ولی داره کمکم میکنه به سمت قسمت هایی برم بنابراین نمیدونم چقدر داره کمکم میکنه، ولی داره کمکم میکنه به سمت قسمت هایی برم که سیگنال ها دارن از اون قسمت ها ارسال میشن. و همونطور که میگم، من متخصص مغز و اعصاب نیستم، ولی به من میفهمونه که چطور میتوانم چیزها را کنار هم گردآوری کنم که خیلی سریع ولی به من میفهمونه که چطور میتوانم چیزها را کنار هم گردآوری کنم که خیلی سریع این قسمت فکر کردن رو دور بزنه و من رو به جوهر و اساس لذتی ببره، که قبل از مرحله شناختی مغزه.
آناسیس نین و تالمود بارها و بارها بهمون گفتن که ما چیزها رو نه بدانگونه که هستند، بلکه بصورتیکه هستیم، میبینیم. آناسیس نین و تالمود بارها و بارها بهمون گفتن که ما چیزها رو نه بدانگونه که هستند، بلکه بصورتیکه هستیم، میبینیم. بنابراین من میخوام یه چیزی رو بصورت بیشرمانه به شما نشون بدم، که برای من زیباست. و این یک موتورسیکلت مدل F1 MV Agusta ست آه. واقعا" برام مشگل که براتون توضیح بدم که این چقدر نفیسه واقعا" برام مشگل که براتون توضیح بدم که این چقدر نفیسه ولی خودم میدونم چرا برای من نفیسه، چون این مثل یه نسخه خطی لایه لایه، از لایه های مختلفی تشکیل شده. این توده هایی و توده هایی از لایه های مختلفه. جلوه خارجی اون تنها بخش کوچکیه که به بعد فیزیکی ما میرسه. اون در اصل چیز بزرگتریه. لایه روی لایه از افسانه، ورزش، و جزئیات ازش بیرون میاد. یعنی، اگر فقط به چندتاشون اشاره کنم -- من درباره جریان در ورقه های نازک در چیزهایی که در هوا حرکت میکنند اطلاعات دارم، و این قضیه، در اونجا بحد کمال به انجام رسیده، شما میبینید که اینطوره. پس اون من رو به هیجان میاره. و من اون رو اینجام حس میکنم.
این قسمت، بزرگترین راز طراحی وسایل نقلیه -- مدیریت بازتاب نور. این مربوط به سر و شکل و اندام نیست، به این مربوطه که شکل ها چگونه بازتاب نور دارن. حالا، حین اینکه دارید از کنار این رد میشید، نور برق کوتاهی میزنه، بنابراین اون به یک شیء محرک تبدیل میشه، با وجود اینکه ثابته -- و این با کار هوشمندانه ای که روی بازتاب نور انجام شده مدیریت شده. راستی این جاپایی راحت کوچیک، برای راکب موتورسیکلت به معنی اینه که یه چیزایی داره اون زیر اتفاق میافته -- راستی این جاپایی راحت کوچیک، برای راکب موتورسیکلت به معنی اینه که یه چیزایی داره اون زیر اتفاق میافته -- اینجا، یک زنجیر چرخ که شاید با سرعت 300 مایل در ساعت در حال حرکته، که داره نیروی محرکه رو از موتور میگیره. وقتی ذهن ام و چشمانم به اینها میخوره، بی اندازه هیجان زده میشم. وقتی ذهن ام و چشمانم به اینها میخوره، بی اندازه هیجان زده میشم.
پوشش تیتانیومی روی این. نمیتونم بهتون بگم که این چقدر شگفت انگیزه. اینطوریه که از باز شدن پیچ و مهره ها در سرعت بالا جلوگیری میشه. حالا واقعا دارم باهاش حال میکنم. و البته، یه موتورسیکلت مسابقه ای یه نشیمنگاه درست و حسابی نداره، ولی این یکی داره، چون این برای جاده ساخته شده، همه اش ادامه پیدا میکنه و در این شکاف کوچک بهم می پیچه. بنابراین ناپدید میشه. و من نمیتونم بهتون بگم که ساختن اون رادیاتور که بصورت منحنیه، چقدر سخته. چرا باید اینطوری ساختش؟ چون میدونم که ما باید فاصله چرخها رو بخاطر مسائل آیرودینامیک بیشتر کنیم. بنابراین گرون تر درمیاد، ولی محشره. و در کنار همه اینا، وفاداری به اسم تجاری -- آگوستا، کانت آگوستا، برگرفته از تاریخ عظیم این کالا.
چیزی که شما نمیتونید ببینید فرد باهوشیه که اینو ساخته. ماسیمو تامبورینی. توی ایتالیا بهش میگن "اون لوله کشه"، همینطور بهش "استاد،" هم میگن چون در آن واحد مهندس و صنعت گر و مجسمه سازه. چون در آن واحد مهندس و صنعت گر و مجسمه سازه. در ساختن این مصالحه کمی وجود داشته، شما نمیتونید ببینید.
ولی متاسفانه، من و آدمهایی مثل من باید درباره مقوله زیبایی همه اش مصالحه کنیم. ولی متاسفانه، من و آدمهایی مثل من باید درباره مقوله زیبایی همه اش مصالحه کنیم. باید باهاش کنار بیایم. خب من باید با تامین کننده های زنجیره ای و با تکنولوژی همکاری کنم، و همواره باید با چیزهای دیگه هم کار کنم، و بنابراین مصالحه کردن وارد کار میشه. و حالا به این دخترخانم نگاه کنید. من باید یه ذره درباره اون مصالحه میکردم. باید اون قسمت رو به جلو میکشیدم، ولی فقط یک میلیمتر. کسی متوجه نشده، کسی متوجه شده؟ دیدید چیکار کردم؟ من سه قسمت رو به اندازه یک میلیمتر جابجا کردم. قشنگه؟ آره. زیباست؟ شاید کمتر. ولی بعد، البته، مصرف کننده میگه که اون اصلا مهم نیست. پس اون خوبه، نه؟ یه میلیمتر بیشتر؟ کسی متوجه اون ترک ها و تغییرات نخواهد شد. به همین راحتی میشه زیبایی رو از دست داد، چون زیبا کار کردن به اندازه غیرقابل باوری سخته. و افراد کمی هستند که میتونن اینکار رو بکنن. و یک گروه متمرکز نمیتونه انجامش بده. و یک تیم بندرت میتونه انجامش بده. اون به یک هسته و قشر مرکزی نیاز داره، اگر با من موافق باشید، برای هماهنگ کردن و موزون کردن اون عناصر در آن واحد.
این یک بطری آب زیباست -- بعضی از شماها قبلا دیدیدش -- که توسط راس لاوگرو، طراحش، ساخته شده. این یکی خیلی به زیبایی ذاتی نزدیکه، تا وقتی که میدونید آب چطوریه بعد شما میتونید تجربه اش کنید. تا وقتی که میدونید آب چطوریه بعد شما میتونید تجربه اش کنید. این دوست داشتنیه چون یه تجسمیه از چیزی تازه و خوشمزه. این دوست داشتنیه چون یه تجسمیه از چیزی تازه و خوشمزه. من ممکنه بیشتر از شما دوستش داشته باشم، چون من میدونم ساختنش چقدر سخته. چون ساختن چیزی که اینطوری بتونه نور رو منعکس کنه بصورت گیج کننده ای سخته، چون ساختن چیزی که اینطوری بتونه نور رو منعکس کنه بصورت گیج کننده ای سخته، که از ابزار بصورت درست بیرون بیاد و بدون اینکه بیافته به پایین بره. که از ابزار بصورت درست بیرون بیاد و بدون اینکه بیافته به پایین بره. پشت این، مثل داستان اون قو، میلیون چیز هست که به سختی میشه انجام داد. پشت این، مثل داستان اون قو، میلیون چیز هست که به سختی میشه انجام داد. بنابراین درود بر آن. این یک نمونه خارق العاده است، یک شیء ساده. و اونی که قبلا بهتون نشون دارم، البته، یه نمونه پیچیده بود. و بخاطر همین کارکرد تقریبا متفاوتی در زیبایی دارند. و بخاطر همین کارکرد تقریبا متفاوتی در زیبایی دارند.
همه شما، فکر می کنم، مثل من، از دیدن یک رقص یک رقاص باله لذت ببرید. همه شما، فکر می کنم، مثل من، از دیدن یک رقص یک رقصنده باله لذت ببرید. و میدونید، قسمتی از لذتش، بخاطر دشواری اونه. و ممکنه به این نکته هم توجه کنید که اون بصورت باورنکردنی ای دردناکه. کسی پنجه های رقصنده های باله رو وقتی که از کفش بیرون میان رو دیده؟ کسی شست های پاهای رقصنده های باله رو وقتی که از کفش بیرون میان رو دیده؟ در حین اینکه داره اون حرکات باشکوه رو براتون انجام میده، یه اتفاق دردناکی داره در قسمت پنجه هاش میافته. دونستن این موضوع باعث بالارفتن درک ما از زیبایی و از اون چیزی که در حال اجرا شدنه میشه. دونستن این موضوع باعث بالارفتن درک ما از زیبایی و از اون چیزی که در حال اجرا شدنه میشه. دونستن این موضوع باعث بالارفتن درک ما از زیبایی و از اون چیزی که در حال اجرا شدنه میشه.
دارم از میکروثانیه ها به اشتباه استفاده میکنم، پس لطفا ندیده بگیرید. دارم از میکروثانیه ها به اشتباه استفاده میکنم، پس لطفا ندیده بگیرید. ولی کاری که الان باید بکنم، اینه که دوباره حس کنم، کاری که باید بکنم اینه که بتونم به اندازه کافی از این آنزیم ها تامین کنم، از این تحریک کننده ها در یه چیز زودهنگام در این فرآیند، که شما نه از طریق فکر کردن بلکه از طریق حس کردن، متوجه اون بشید. که شما نه از طریق فکر کردن بلکه از طریق حس کردن، متوجه اون بشید. حالا ما یه آزمایش کوچک میکنیم. خب، آماده اید؟ میخوام برای مدت خیلی خیلی کوتاهی یه چیزی بهتون نشون بدم. آماده اید؟ خب. آیا شما فکر میکنید که اون یه دوچرخه بود وقتی که برای اولین بار بهتون نشونش دادم؟ نه، یه دوچرخه نیست. یه چیزی بهم بگید، آیا وقتی برای اولین بار دیدیدش، فکر کردید وسیله سریعیه؟ بله شما این فکر رو کردید. آیا فکر کردید که مدرنه؟ بله شما این فکر رو کردید. اون تصویر لحظه ای، اون اطلاعات، قبل از اون به سمت شما اومد. و چون موتور استارتر مغز شما اونجا شروع بکار کرد، حالا باید باهاش درگیر بشه و کنار بیاد. و مهمترین مساله اینه که، این موتورسیکلت به این صورت طراحی شده مخصوصا به صورتی که حسی رو بوجود بیاره که برپایه تکنولوژی سبزه و برای شما مفیده و سبکه و قسمتی از آینده اس.
حالا آیا اون اشتباهه؟ خب در این مورد اشتباه نیست، چون اون یک وسیله تکنولوژیکی است که خیلی با محیط سازگار است. ولی شما اسیر اون لحظه اول هستید. ما اسیر اولین کسرهای ثانیه هستیم -- و اون دقیقا جاییه که کارهای من روی قفسه های فروشگاه برنده یا بازنده میشن. ما اسیر اولین کسرهای ثانیه هستیم -- و اون دقیقا جاییه که کارهای من روی قفسه های فروشگاه برنده یا بازنده میشن. ما اسیر اولین کسرهای ثانیه هستیم -- و اون دقیقا جاییه که کارهای من روی قفسه های فروشگاه برنده یا بازنده میشن. ما اسیر اولین کسرهای ثانیه هستیم -- و اون دقیقا جاییه که کارهای من روی قفسه های فروشگاه برنده یا بازنده میشن. در اون مرحله برنده یا بازنده میشه. شما ممکنه درحال قدم زدن 50، 100، 200 جنس روی قفسه ببینید، شما ممکنه درحال قدم زدن 50، 100، 200 جنس روی قفسه ببینید، ولی من باید در اون حوزه کار کنم، که مطمئن بشم بعنوان اولین انتخاب شما بشه.
و در آخر، قشری که من خیلی دوستش دارم، لایه دانش. مطمئنم، بعضی از شماها، با این آشنا خواهید شد. باورنکردنی اینه که، و من هم خیلی دوست دارم بهش برگردم، اینه که این چیزیه که شما ازش متنفرید و حوصله تون رو سر میبره، تا کردن لباسها، و اگر شما میتونید واقعا انجامش بدید -- چه کسی میتونه واقعا انجامش بده؟ کسی امتحان کرده اینکارو بکنه؟ آره؟ این خارق العاده است، اینطور نیست؟ ببینیدش، میخواید یه بار دیگه ببینیدش؟ وقت نداریم. تایمر میگه دو دقیقه وقت داریم، بنابراین نمیتونیم دوباره ببینیمش. ولی کافیه برید به سایت یوتوب و "folding T-shirt" رو جستجو کنید. ولی کافیه برید به سایت یوتوب و "folding T-shirt" رو جستجو کنید. جوون هایی که حقوق کمی میگیرن، باید اینطوری تی شرت های شما رو تا کنند. شاید شما اینو نمیدونستید. ولی شما چه حسی راجع بهش دارید؟ انجام دادنش خیلی حس باحالی به آدم میده، همش دلش میخواد تکرارش کنه، و وقتی درباره اش به دیگران صحبت میشه -- انگار قبلا صحبت کرده اید -- آدم خیلی باهوش به نظر میرسه. حباب دانشی که خودش رو بروز میده، چیزهایی که خرجی بر نمیدارن، چون اون دانش، مجانیه -- اون رو به اون صورت ببندید و به کجا میرسیم؟
فرم از عملکرد تبعیت میکنه؟ فقط یه وقتهایی. فقط یه وقتهایی. فرم خود عملکرده. فرم خود عملکرده. اون به ما اطلاعات میده، ما رو خبر میکنه، اون حتی قبل از اینکه به جواب ها فکر کرده باشیم، ما رو به جواب میرسونه. بنابراین من به عنوان یک طراح دیگه از کلمه هایی مثل "فرم" و "عملکرد" استفاده نمیکنم. بنابراین من به عنوان یک طراح دیگه از کلمه هایی مثل "فرم" و "عملکرد" استفاده نمیکنم. چیزی که الان به دنبالش هستم، کارکرد احساسی چیزهاست. چیزی که الان به دنبالش هستم، کارکرد احساسی چیزهاست. چون اگه من بتونم اون رو درست انجام بدم، میتونم اونها رو بصورت شگفت آوری درست کنم، و میتونم اونها رو بصورت پی در پی شگفت آور کنم. و شما میدونید اونها کدوم محصولات و خدمات هستند، چون شما صاحب بعضی از اونها هستین. اونها چیزایی هستند که اگر خونه آتش بگیره - برای نجاتشون - اونها رو می قاپید. شکل دادن رابطه احساسی بین این چیزها و شما شکل دادن رابطه احساسی بین این چیزها و شما فوت و فن الکتروشیمیایی ایه که حتی قبل از اینکه فکرش رو بکنید اتفاق میافته.
خیلی از شما متشکرم.
(تشویق حاضرین)