هلن فیشر به ما می گوید چرا عاشق می شویم، خیانت می کنیم
متن سخنرانی :
دوست دارم امروز در مورد دو گرایش اجتماعی بزرگ قرن پیش رویمان صحبت کنم. و شاید حتی بزرگ ترین گرایش های 10،000 سال آینده. اما می خواهم با کاری که روی عشق رمانتیک انجام دادم آغاز کنم، چون جدیدترین کار من است. کاری که من و همکارانم انجام دادیم این بود که 32 نفر را که دیوانه وار عاشق هم بودند از داخل یک دستگاه اسکنر مغز ام آر آی رد کردیم. 17 نفر از آن ها دیوانه وار عاشق بودند و عشق آن ها مورد قبول واقع شده بود؛ و 15 نفر از آن ها دیوانه وار عاشق بودند و به تازگی معشوق های آن ها ترکشان کرده بودند. بنابراین من می خواهم اول در مورد آن برای شما بگویم. و بعد بروم سراغ اینکه فکر می کنم عشق به چه سمتی دارد می رود.شکسپیر گفت "عشق ورزیدن چیست؟" فکر می کنم نیاکان ما - فکر میکنم انسان ها از میلیون ها سال پیش، از زمانی که دور آتش می نشستند یا دراز می کشیدند و ستاره ها را تماشا می کردند، به این سوال فکر می کردند. اول کار خود را با فکر در مورد اینکه عشق رومانتیک واقعاً چیست، شروع کردم. با نگاه به تحقیقات انجام شده در 45 سال گذشته - البته فقط تحقیقات روانشانسی، متوجه شدم که زمانی که عاشق می شوید، یک دسته خیلی مشخصی از اتفاقات رخ می دهد. اولین چیزی که اتفاق می افتد چیزی است که من به آن می گویم - یک شخص کم کم به چیزی دست می یابد که من به آن می گویم، "معنی مخصوص" همان طور که یک راننده کامیون یک بار به من گفت، او گفت، "دنیا مرکز جدیدی داشت، و اون مرکز «مری ان» بود."
جورج برنارن شا کمی متفاوت تر این را عنوان کرد. او گفت، "عشق عبارت است از غلو کردن تفاوت های بین یک زن و زن دیگر." و واقعاً هم این کاریست که ما میکنیم. (خنده حظار) و بعد فقط روی این یک انسان متمرکز می شوید. می توانید فهرستی از چیزهایی که در مورد او دوست ندارید بنویسید ، اما بعد آن را کنار می گذارید و روی کاری که انجام می دهید تمرکز می کنید. همانطور که چاسر می گوید، "عشق کور است."
برای فهم اینکه عشق رومانتیک چیست، تصمیم گرفتم از اشعار سرتاسر جهان بخوانم، و فقط می خواهم برایتان یک شعر کوتاه از چین در قرن هشتم بخوانم، چون تقریبا یک مثال بی نقص از مردی است که تمام و کمال روی یک زن بخصوص متمرکز شده است. کمی شبیه زمانی است که دیوانه وار عاشق کسی هستید و وارد یک پارکینگ می شوید. ماشین او با تمام ماشین های دیگر داخل پارکینگ متفاوت است. لیوان مشروب او در مهمانی شام با همه لیوان های مشروب دیگر در مهمانی فرق دارد. و در این مورد خاص، یک مرد شیفته یک زیرانداز از نی بامبو شده.
و داستان از این قرار است. نویسنده یک مرد به نام Yuan Chen است: "طاقت کنار گذاشتن زیرانداز نی را ندارم. شبی که تو را به خانه آوردم، تو را تماشا کردم که چگونه پهنش کردی." او شیفتهء یک تشک خواب شد، احتمالاً به خاطر سطح بالای فعالیت «دوپامین» در مغزش، درست مثل من و شما.
اما به هر حال، نه تنها آن فرد یک معنی مخصوص به خود می گیرد، بلکه شما توجهتان را به سمت آن ها متمرکز می کنید. شما آن ها را بزرگ می کنید. ولی انرژی زیادی دارید. همانطور که یک اهل جزایر پلینزی گفت، "دلم می خواست بپرم در آسمان." تمام شب بیدار میمانید. تا طلوع خورشید راه می روید. وقتی همه چیز بر وفق مراد است شادی زیادی حس می کنید، وقتی اوضاع مناسب نیست، حال آدم به نا امیدی تبدیل می شود. وابستگی واقعی و زیادی نسبت به آن آدم وجود دارد. همانطور که یک تاجر در نیو یورک به من گفت، "هر چه که او دوست داشت، من هم دوست داشتم." ساده است. عشق رمانتیک بسیار ساده است.
شما شدیداً حس مالکیت جنسی پیدا می کنید. می دانید، اگر فقط به طور عادی با کسی ربطه جنسی دارید، خیلی برایتان اهمیتی ندارد که او با شخص دیگری هم رابطه جنسی دارد یا نه. اما لحظه ای که عاشق می شوید، شدیداً به آن ها وابستگی جنسی پیدا می کنید. فکر می کنم که داروینی است - یعنی یک هدف داروینی در این موضوع است. تمام هدف این است که دو نفر را به سمت هم بکشاند. به راحتی و تا حدی که بتوانند به عنوان یک گروه، بچه تربیت کنند.
اما از خصوصیات اصلی عشق رمانتیک میل شدید است: یک میل شدید به بودن با یک شخص خاصی، نه فقط از نظر جنسی، بلکه احساسی. ترجیح می دهید - خیلی عالی می شود که با آن ها رابطه جنسی داشته باشید، اما می خواهید آن ها با تلفن به شما زنگ بزنند، شما را بیرون دعوت کنند و غیره. که به شما بگویند که عاشق شما هستند. خصوصیت اصلی دیگر انگیزه است. موتور درون مغز شما شروع به کار می کند، و شما این فرد را می خواهید.
و در آخر، یک وسواس است. وقتی این افراد را داخل دستگاه می گذاشتم، قبل از اینکه آن ها را داخل دستگاه بگذارم، همه جور سؤال از آن ها می پرسیدم. اما مهمترین سؤالم همیشه یک چیز بود. و آن این که: "چه درصدی از روز و شبت را به این آدم فکر می کنی؟" و مشخصاٌ، آن ها می گفتند، "تمام روز، تمام شب. نمی توانم هیچ وقت به او فکر نکم."
و بعد، آخرین سؤال را می پرسیدم - همیشه باید برای رسیدن به این سوال کلی زمینه سازی می کردم، چون من یک روانشناس نسیتم. با مردم در موقعیت های ناگوار کار نمی کنم. و آخرین سؤالم همیشه یک چیز بود. همیشه می گفتم، "آیا حاضری برایش بمیری؟" و، مشخصاً، این افراد می گفتند "بله!"، انقدر ساده انگار که از آن ها خواسته بودم نمک را سر سفره به من بدهند. کاملاً گیج شده بودم.
ما مغز آن ها را اسکن کردیم در حالتی که به عکس عشقشان نگاه می کردند و در حالتی که به یک عکس از یک آدم معمولی نگاه می کردند. با انجام یک فعالیت حواس پرت کننده در میان این دو حالت. تا بتوانیم پیدا کنیم - به یک مغر نگاه کنیم زمانی که در آن وضعیت پرشور قرار دارد و زمانی که در وضعیت استراحت قرار دارد. و در بسیاری از قسمت های مغز فعالیت پیدا کردیم. در واقع، یکی از مهمترین قسمت های مغز قسمتی بود که زمانی که کوکائین مصرف کنید فعال می شود. و حقیقتاً، این اتفاقی است که می افتد.
کم کم متوجه شدم که عشق رمانتیک یک احساس نیست. در واقع، همیشه فکر می کردم یک سری احساس است، از خیلی زیاد به خیلی کم. اما در واقع، یک نیرو است. از موتور تفکر می آید، قسمت درخواست کننده فکر، قسمت مشتاق فکر. همان مغزی که - همان قسمتی از فکر که - وقتی دارید برای برداشتن یک شکلات تلاش می کنید، وقتی می خواهید سر کار یک ترفیع بگیرید. موتور مغز. این یک نیرو است.
و در واقع، من فکر می کنم از نیروی جنسی قوی تر است. می دانید، اگر از یک شخصی بخواهید که با شما رابطه جسی داشته باشد، و او بگوید، "نه ممنون" معلوم است که خودتان را نمی کشید یا یک افسردگی ناجور نمی گیرید. اما مطمئناً، سرتاسر جهان، بعضی از کسانی که در عشق شکست می خورند به این خاطر مرتکب قتل میشوند. مردم به خاطر عشق زندگی می کنند. به خاطر عشق می کشند. به خاطر عشق می میرند. در موردش آهنگ، شعر، رمان، مجسمه، نقاشی، اسطوره، افسانه هست. در بیش از 175 جامعه، مردم آثار این سیستم قدرتمند مغز را بر جای گذاشته اند. به این باور رسیده ام که این یکی از قدرتمندترین سیستم های روی زمین است هم برای شادی و هم برای غم فراوان.
و به این باور هم رسیده ام که این یکی از سه سیستم پایه ای و متفاوت مغز است که ریشه در رابطه جنسی و تولید مثل دارد. یکی نیروی جنسی است: میل شدید به ارضاء جنسی. W.H.Auden به آن گفت یک "خارش غیرقابل تحمل عصبی،" و واقعاً هم همینطور است. همیشه دارد شما را اذیت می کند، مثل حس گشنگی. دومین سیستم از این سه سیستم عشق رمانتیک است. آن سرفرازی و وسواس عشق زودهنگام. و سومین سیستم مغز وابستگی است: آن حس آرامش و اطمینانی که می توانید به یک همسر یا شریک طولانی مدت داشته باشید.
و من فکر می کنم نیروی جنسی برای این به وجود آمد که شما بروید در جامعه، به دنبال یک سری از انسان ها برای شریک زندگی. می دانید، می توانید حسش کنید حتی وقتی فقط دارید در ماشین رانندگی می کنید. می تواند روی شخص خاصی متمرکز نباشد. فکر می کنم عشق رمانتیک برای این به وجود آمد که شما را قادر سازد که انرژی جفت یابی خود را متمرکز سازید به یک نفر در آن واحد، و در نتیجه در انرژی و زمان جفت یابی صرفه جویی کنید. و من فکر می کنم وابستگی، سیستم سوم مغز، به وجود آمد تا شما را قادر سازد که بتوانید این فرد را تحمل کنید (خنده) حداقل به اندازه ای که بتوانند با همدیگر یک بچه بزرگ کنند.
خب حالا با این مقدمه، می خواهم بحث دو تا از عمیق ترین گرایش های اجتماعی را باز کنم. یکی مربوط به 10،000 سال گذشته - و دیگری حداقل مربوط به 25 سال گذشته - که قرار است روی این سه سیستم مختلف مغز - شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی شدید به یک شریک - تأثیر داشته باشند.
اولین روند، کار کردن زن هاست. وارد شدن آن ها به نیروی کار. من 130 تا 150 تا از اجتماعات را از طریق سالنامه های آماری سازمان ملل بررسی کردم. و در همه جای دنیا، 129 از 130 جامعه تحت مطالعه، زنها نه تنها وارد بازار کار می شوند - بعضی وقت ها بسیار بسیار آرام، اما دارند وارد بازار کار می شوند - و دارند کم کم فاصله ی میان مرد و زن را از نظر قدرت مالی، سلامتی و تحصیلات از بین می برند. این روند بسیار کند است.
برای هر گرایش - در این کره زمین، گرایشی بر ضد آن هم هست. ما همه از آن ها با خبریم، اما با وجود این - عرب ها یک اصطلاحی دارند. عرب ها می گویند، "سگ ها ممکن است پارس کنند، اما کاروان به حرکت ادامه می دهد." و، واقعاً، کاروان به حرکت ادامه می دهد. زن ها دارند به بازار کار بازمیگردند. و من می گویم بازمیگردند به بازار کار، چون این پدیده جدید نیست. برای میلیون ها سال، در چمنزارهای آفریقا، زن ها برای جمع آوری سبزیجات سر کار می رفتند. آن ها با 60 تا 80 درصد از غذای شب به خانه برمی گشتند. درآمد دو برابر برای خانواده استاندارد بود. و خانم ها دقیقا به اندازه مردها از نظر اقتصادی، اجتماعی و جنسی قدرتمند به حساب می آمدند. خلاصه اش این است که ما در حقیقت به سمت گذشته پیش می رویم.
اما بعد بدترین اختراع زن ها - گاوآهن - از راه رسید. با شروع شدن کشاورزی با گاوآهن، نقش مردها فوق العاده قدرتمند شد. زن ها شغل قدیمی خود به عنوان جمع آورنده را از دست دادند، اما حالا، با انقلاب صنعتی و پس از آن آن ها دارند به بازار کار بازمیگردند. خلاصه اش این است که آن ها دارند جایگاه یک میلیون سال پیش خود را بدست می آورند، 10،000 سال پیش، 100،000 سال پیش. الآن شاهد یکی از سنت های قابل توجه در تاریخِ گونه انسان هستیم. و بی شک بدون تاثیر نخواهد بود.
من معمولاً یک سخنرانی کامل در مورد تأثیر زنان بر جامعه کاری می کنم. اما فقط چند چیز می خواهم بگویم، و بعد می روم سراغ سکس و عشق. تفاوت های جنسی زیادی هست؛ کسی که فکر می کند زن و مرد مثل هم اند، حتما تا به حال دختر یا پسر بچه نداشته است. نمی دانم دلیلشان چیست که می خواهند فکر کنند مردها و زن ها شبیه اند. ما در خیلی چیزها با هم مشترک هستیم، اما در خیلی چیزها هم - با هم مشترک نیستیم.
به قول Ted Hughes، "فکر می کنم که ساخته شدیم تا - ما مثل دو پا هستیم. برای جلو رفتن به همدیگر احتیاج داریم." اما تکامل نیافتیم تا یک مغر یکسانی داشته باشیم. و داریم تقاوت های جنسی بیشتر و بیشتر و بیشتری در مغز پیدا می کنیم. فقط چند تا را نام می برم و بعد می روم سراغ سکس و عشق. یکی از آن ها توانایی زبانی زن هاست. زن ها می توانند صحبت کنند.
سرعت زن ها در پیدا کردن کلمه مناسب، قدرت بیان در اواسط سیکل قاعدگی به سطح بالایی می رسد، زمانی که سطح استروژن در بالاترین نقطه است. ولی حتی در زمان قاعدگی، آن ها از یک مرد معمولی بهتر صحبت می کنند. زن ها می توانند حرف بزنند. میلیون ها سال است که این کار را می کنند؛ کلمه ها ابزار زنان بودند. آن بچه رو جلوی صورتشان میگرفتند، با او زبان بازی می کردند، سرزنشش می کردند، با کلمات به او آموزش می دادند. و حقیقتاً دارند یک نیروی قدرتمند می شوند.
حتی در جاهایی مثل هند و ژاپن که زن ها سریع وارد بازار کار معمولی نمی شوند، وارد کار روزنامه نگاری می شوند. فکر می کنم که تلویزیون مثل آتشی است که جهانیان به دور آن نشستهاند. دور آن می نشینیم و آن ذهنمان را شکل می دهد. تقریباً همیشه، وقتی در تلویزیون هستم، تهیه کننده ای که مرا صدا می زند، و با هم در مورد چیزی که قرار است صحبت کنیم بحث می کنیم، یک زن است. در واقع، Solzhenitsyn یک بار گفت، "داشتن یک نویسنده خوب مثل داشتن یک دولت دیگر است."
امروزه در آمریکا 54 درصد از نویسندگان زن ها هستند. این یکی از خصوصیات بیشمار زنان است. که با خود به بازار کار می آورند. آن ها مهارت های فوق العاده در برخورد با مردم و در مذاکره دارند. ذهن بسیار خلاقی دارند. امروزه ما مدارهای مغزی خلاقیت و برنامه ریزی بلند مدت را میشناسیم. آن ها مانند شکل تار عنکبوت فکر می کنند. چون اجزاء مغز زن ها بهتر با هم در ارتباط اند، آن ها میل دارند زمانی که فکر می کنند اطلاعات بیشتری جمع کنند، آن ها را به شکل الگوهای پیچیده تری در آورند و گزینه ها و نتایج بیشتری ببینند. آن ها تمایل دارند متفکرانی مفهومی و کلی نگر باشند. من آنها را متفکران شبکهای مینامم.
مردها تمایل دارند که - این ها میانگین هستند - تمایل دارند هر چیزی را که اضافه و خارجی به حساب می آورند سر به نیست کنند. روی کاری که می کنند تمرکز کنند، و بیشتر با یک الگوی مرحله به مرحله حرکت می کنند. هر دو روش های کاملا خوبی برای فکر کردن هستند. برای پیشرفت، به هر دوی آن ها احتیاج داریم. در واقع، نابغه های مرد جهان خیلی بیشترند. وقتی که - در ضمن احمق های مرد جهان هم خیلی بیشترند (صدای خنده) وقتی مغز مردانه خوب کار می کند، فوق العاده خوب کار می کند. و من - کاری که واقعا فکر می کنم داریم انجام می دهیم این است که، داریم به سمت یک جامعه ی همراه با همکاری پیش می رویم. جامعه ای که استعدادهای زنان و مردان در آن درک می شوند و به آنها ارزش داده میشود و به کار گرفته می شوند.
اما در واقع، حرکت زنان به داخل بازار کار یک تأثیر بزرگی روی سکس، عشق رمانتیک و زندگی خانوادگی می گذارد. اول از همه، زنان دارند جنسیت خود را ابراز می کنند. همیشه متحیر می شوم وقتی کسانی می آیند و به من می گویند، "چرا مردها اینقدر زناکارند؟" و من می گویم: "چرا فکر می کنید تعداد مردهای زناکار بیشتر از زنان زناکار است؟" "خب دیگه - مردها بیشتر زناکارند!" و من می گویم: "فکر می کنید این مردهای زناکار با چه کسانی هم خواب می شوند؟" و - دو دو تا چهارتاست![صدای خنده]
به هر حال در دنیای غرب، دخترهای کوچک شروع می کنند - زن ها زودتر سکس را شروع می کنند، هم خواب های بیشتری دارند، کمتر برای بودن با هم خواب هایشان ابراز پشیمانی می کنند، دیرتر ازدواج می کنند، بچه های کمتری دارند، ازدواج های بد را برای بدست آوردن ازوداج های خوب پایان می دهند. داریم افزایش ابراز جنسیت زن را مشاهده می کنیم. و، واقعا، بار دیگر داریم به سمت ابراز جنسیتی پیش می رویم که احتمالا میلیون ها سال پیس در چمنزارهای آفریقا دیده میشد. چرا که این همان شکل از ابراز جنسیتی است که امروزه در جوامع «شکارچی و جمع آور» می بینیم.
همچنین داریم به یک شکل باستانی از تساوی در ازدواج بر می گردیم. الآن می گویند که قرن بیست و یک قرار است قرن چیزی به نام "ازدواج متقارن" باشد. یا "ازدواج خالص"، یا "ازدواج اشتراکی" این ازدواجی بین برابرهاست، که به سمت الگویی پیش می رود که با روح دیرینه انسان همخوانی زیادی دارد.
همچنین شاهد افزایش عشق رمانتیک هستیم. 91 درصد از زنان آمریکایی و 86 درصد از مردان آمریکایی با کسی که همه خصوصیاتی که آن ها برای یک همسر در نظر داشتند را دارد، ازدواج نمی کنند، اگر که عاشق آن شخص نباشند. مردم سراسر جهان، در یک تحقیق از 37 جامعه، می خواهند عاشق زوج خود باشند. حقیقتاً، ازدواج های از پیش تایین شده در حال محو شدن از زندگی انسان هستند.
من حتی فکر می کنم ازدواج ها ممکن است به خاطر دومین گرایش بزرگ جهان مستحکم تر شوند. اول حرکت زنان به داخل بازار کار بود، دومی مسن شدن جمعیت جهان. الآن می گویند که در آمریکا، میانسالی را باید تا 85 سالگی در نظر گرفت. چون در بالاترین سن آن گروه از 75 تا 85 سال، 40 درصد آن ها واقعا هیچ مشکلی ندارند. بنابراین می بینیم که دوره میانسالی یک افزایش واقعی داشته.
و من دیدم - برای یکی از کتاب هایم، به اطلاعات مربوط به طلاق در 58 جامعه نگاه کردم. و واضح است که هر چه سن بالاتر می رود، احتمال طلاق کمتر می شود. بنابراین، میزان طلاق در آمریکا در حال حاضر ثابت است. و حتی رو به کاهش گذاشته. شاید بیشتر هم کاهش پیدا کند. حتی باید بگم با ویاگرا، جایگزین های استروژن، عمل های لگن و زن جالب توجه امروز -- زن ها تا به حال به اندازه الآن جذاب نبودهاند. هیچ زمانی در این کره زمین زن ها اینقدر تحصیل کرده، جالب و توانمند نبوده اند. و من واقعا فکر میکنم که اگر زمانی در تکامل بشر وجود داشته باشد که ما در آن بتوانیم ازدواج های خوب داشته باشیم، آن زمان حالاست.
البته، همیشه انواع مشکلات وجود دارد. این سه سیستم مغز: شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی همیشه با هم همراه نیستند. راستی، می توانند با هم همراه باشند. برای همین است که سکس تفننی خیلی هم همین طوری نیست. با هر ارگازم شما یک افزایش در ترشح هورمون دوپمین تجربه میکنید دوپامین و عشق رمانتیک با هم پیوند دارند. و شما می توانید عاشق کسی شوید که با او فقط سکس تفننی دارید. با ارگازم، شما هجوم شدیدی از اکسیتاسین و واسوپرسین را تجربه می کنید. آن ها با وابستگی ارتباط دارند. برای همین است که پس از اینکه با کسی عشقبازی کردید می توانید چنین حس اتحاد و یگانگی با کسی داشته باشید.
اما این سه سیستم مغز: شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی، همیشه به هم وصل نیستند. می توانید به یک شریک بلند مدت حس وابستگی شدیدی داشته باشید در حالی که برای شخص دیگری عشق رمانتیک پر حرارتی احساس می کنید، در حالی که حس جنسی قوی ای به کسانی دارید که به این افراد هیچ ارتباطی ندارند. خلاصه این که، ما قادریم در آن واحد عاشق بیش از یک نفر باشیم. در واقع می توانید شب در رختخواب بخوابید و از این پهلو به آن پهلو شوید در حالی که از احساس وابستگی برای یک نفر به احساس عشق رمانتیک برای کسی دیگر تغییر فکر می دهید. مثل این است که در حین اینکه در تلاشید تصمیم بگیرید که چه کنید یک کمیسیون در ذهن شما جلسه دارد. برای همین، صادقانه، من فکر نمی کنم ما حیوانی هستیم که برای خوشحال بودن ساخته شده؛ ما حیوانی هستیم که برای تولید مثل ساخته شده. من اعتقاد دارم خوشحالی ای که پیدا می کنیم، را خودمان به وجود میآوریم. و با این حال فکر می کنم می توانیم روابط خوبی با هم داشته باشیم.
برای همین می خواهم با دو مطلب نتیجه گیری کنم. می خواهم با یک نگرانی نتیجه گیری کنم. یک نگرانی دارم - و با یک داستان قشنگ. نگرانی من در مورد داروهای ضد افسردگی است. بیش از 100 میلیون نسخهی داروهای ضد افسردگی هر سال در آمریکا تجویز می شوند. و این داروها در شرف همه گیر شدن هستند. دارند در سراسر دنیا پخش می شوند. دختری را می شناسم که این داروهای ضد افسردگی را مصرف می کرد، سروتونین SSRI، داروهای ضد افسردگی سروتونین - از وقتی که 13 سالش بود. الآن 23 ساله است. از وقتی 13 سالش بود از آن ها مصرف می کرد.
اصلا مخالف کسانی نیستم که کوتاه مدت از آن ها استفاده می کنند، وقتی در مرحله ای کاملا بحرانی هستند. می خواهند کسی را بکشند و یا خود کشی کنند. من آن ها را پیشنهاد می کنم. اما در آمریکا مردم بیشتر و بیشتر دارند از این داروها به صورت طولانی مدت استفاده می کنند. و حقیقتا، کاری که این داروها می کنند این است که سطح سروتونین را بالا می برند. و با بالا بردن سطح سروتونین، جریان دوپامین را متوقف می کنید. همه این را می دانند. دوپامین با عشق رمانتیک پیوند داده شده. نه تنها جریان دوپامین را متوقف می کنند، بلکه نیروی جنسی را هم از بین می برند. و وقتی نیروی جنسی را از بین می برید، ارگازم را از بین می برید. و وقتی ارگازم را می کشید، آن سیل موادی که با وابستگی پیوند دارند را نیز از بین می برید. و این ها به مغز وصل هستند. و وقتی در یک سیستم مغز مداخله کنید، در سیستم های دیگر نیز مداخله خواهید کرد. من فقط دارم به سادگی می گویم که دنیای بدون عشق جای کشنده ای است.
و حالا - [صدای تشویق] - ممنونم. می خواهم با یک داستان تمام کنم، و بعد فقط یک نکته. حدود 30 سال است که من در مورد عشق، سکس و وابستگی مطالعه کرده ام. من یک قل مشابه هشتم؛ برایم جالب است که بدانم چرا همه ما مثل هم هستیم. چرا من و تو مثل هم هستیم، چرا عراقی ها و ژاپنی ها و استرالیایی های بومی و مردم آمازون همه مثل هم هستند.
و حدود یک سال پیش، یک سرویس اینترنتی دوستیابی، Match.com به من مراجعه کرد و از من پرسیدند که برایشان یک سایت جدید دوستیابی طراحی می کنم یا نه. من گفتم، "من چیزی در مورد شخصیت نمی دانم. می دانید؟ نمی دانم، مطمئنید که مرا اشتباه نگرفه اید؟" آن ها گفتند، "بله" باعث شد من فکر کنم دلیلش چیست که ما عاشق یک شخص می شویم و نه شخص دیگر.
آن پروژه کنونی من است؛ کتاب بعدی من خواهد بود. همه جور دلیل هست که چرا ما عاشق یک شخص می شویم به جای یک شخص دیگر. زمانبندی مهم است. در جوار افراد بودن مهم است. رمز و راز مهم است. عاشق کسی می شوید که تا حدی مرموز است، تا حدی چون رمز و راز سطح دوپامین مغز را افزایش می دهد. احتمالا شما را از آن آستانه هل می دهد تا عاشق شوید. عاشق کسی می شوید که در چیزی که من به آن می گویم "نقشه عشق" شما جا می گیرد. یک لیست نا خودآگاهانه از ویژگی هایی که از کودکی تا بزرگی می سازید. به علاوه من فکر می کنم که شما - به سمت افراد خاصی جذب می شوید، در واقع، با یک سری از سیستم های مغزی مکمل. و آن چیزیست که من الآن به این اضافه می کنم.
اما می خواهم برای شما داستانی بگویم - تا نشان دهم داشتم اینجا در مورد زیست شناسی عشق صحبت می کردم. می خواستم کمی هم از فرهنگ آن به شما نشان دهم - جادوی آن. داستانی است که توسط کسی به من گفته شد که او تازه از یکی شنیده بود - برای همین احتمالا یک داستان واقعی است. یک دانشجوی کارشناسی ارشد بود - من و دو همکارم در Rutger هستیم - Art Aaron در SUNY Stonybrook آنجا جایی است که ما افرادمان را در ام آر آی گذاشتیم.
و این دانشجوی پسر دیوانه وار عاشق یک دانشجوی دیگر بود، که آن دختر عاشقش نبود. و همه در یک کنفرانس در پکن بودند. و او از کارهای ما می دانست که اگر بروید و با شخصی کار بدیع انجام دهید، می توانید سطح دوپامین مغز را بالا ببرید. و شاید این سیستم مغز را برای عشق رمانتیک تحریک کنید. و او تصمیم گرفت علم را عملی کند، و او این دختر را دعوت کرد تا با هم بروند کالسکه سواری.
و واقعا - من تا به حال سوار آنها نشدهام اما ظاهرا کالسکه ها از کنار اتوبوس ها و کامیون ها رد میشوند و دیوانه وار و پر سر و صدا و هیجان انگیز است. و او فکر کرد که این سطح دوپامین را بالا می برد، و این دختر عاشقش خواهد شد. و رفتند و دختر جیغ می زد و او را بقل می کرد و می خندیدند و حسابی خوش می گذراندند. یک ساعت بعد از کالسکه پیاده شدند، و دختر دست هایش را بالا می برد و می گوید، "چفدر عالی بود!" و، "آن راننده آن کالسکه چقدر خوش تیپ بود !" [صدای خنده] [صدای نشویق]
در عشق جادو هست. اما با این تمام می کنم که میلیون ها سال پیش، در ما سه نیروی بنیادی به وجود آمد. نیروی جنسی، عشق رمانتیک و وابستگی به یک شریک طولانی مدت. این جریان ها عمیقا در مغز بشر تعبیه شده اند. و تا زمانی که نسل انسان ها باقی است باقی خواهند ماند. ممنونم. [صدای تشویق]