فرازمینیها (احتمالاً) وجود دارند — آماده شوید
متن سخنرانی :
آیا فرازمینیها وجود دارند؟ خُب، من در مؤسسه سِتی کار میکنم. شبیه به اسمم است. سِتی: [مخفف] جستجوی هوش فرازمینی. به عبارت دیگر، من دنبالآدم فضاییها میگردم. و وقتی این را در یک مهمانیبه دیگران میگویم، معمولاً با ناباوری به من نگاه میکنند. سعی میکنم چهره خودم هم چندان پرشور نباشد. بسیاری از مردم فکر میکننداین کار، به نوعی آرمانی، مسخره، شاید حتی ناامیدکننده است، اما میخواهم کمی در این موردصحبت کنم که چرا فکر میکنم داشتن این شغل در واقع یک امتیاز است، و اندکی انگیزه در شما ایجاد کنم تا به این شکل کارها وارد شوید. این چیز - اوه، میشود به عقب برگردیم؟ سلام، زمین جواب بده. همینه. خیلی خوب. این رصدخانه رادیویی «اُوِنز وَلی» است پشت [کوههای] سیرا نوادا و در سال ۱۹۶۸، من آنجا مشغول جمعآوری دادهبرای پایاننامهام بودم. فقط جمعآوری داده،به نوعی تنها و خستهکننده است، پس خودم را با عکاسی در شبها سرگرم میکردم [گرفتن عکس از] تلسکوپها یا حتی خودم، چون میدانید، شبها من تنها انسان در شعاع ۴۸ کیلومتری بودم. پس اینها عکسهای من از خودم هستند. رصدخانه یک کتاب جدید خریده بود، نوشتهی یک کیهانشناس روس به نام جوزف شلوفسکی که بعداً گسترش یافته،ترجمه و ویرایش شده بود توسط یک ستارهشناس نه چندان شناخته شدهدر دانشگاه کُرنل به نام کارل سِیگِن.خواندن آن کتاب را به یاد میآورم، در ساعت ۳ صبح داشتم این کتاب را میخواندم که داشت توضیح میداد چطورآنتنهایی که استفاده میکردم برای سنجش چرخش کهکشانها، همچنین میتوانند برایبرقراری ارتباط و ارسال اطلاعات از یک سیستم ستارهایبه دیگری استفاده شوند. در ساعت ۳ صبح وقتی کاملاً تنهایید، و زیاد نخوابیدهاید،این ایدهای بسیار رومانتیک بود، اما همان ایده بود --این که در واقع میتوانستی ثابت کنی که کسی آن بیرون هست که از همین تکنولوژی استفاده میکند -- که آنچنان به دلم نشستکه ۲۰ سال بعد شغلی را در مؤسسه ستی قبول کردم. باید بگویم من حافظه ضعیفی دارم و اغلب شک میکنم کهاین داستان حقیقت داشته باشد، یا این که فقط چیزی رااشتباه به یاد میآورم، اما اخیراً این عکس خودم را ظاهر کردم، و مطمئناً اینجا میتوانید ببینید که کتاب شلوفسکی و سِیگِن، زیر آن دستگاه محاسبه آنالوگ است. پس من راست میگفتم. ایدهی این کار، زیاد قدیمی نبود زمانی که آن عکس را گرفتم. ایدهی آن به سال ۱۹۶۰ برمیگردد،وقتی یک ستارهشناس جوان به نام فرانک دریک از این آنتن در ویرجینیای غربی استفاده کرد وآن را در جهت ستارههای نزدیک قرار داد به امید شنیدن صدای فرازمینیها. فرانک چیزی نشنید. در واقع شنید، اما مشخص شدکه نیروی هوایی آمریکا بوده، که هوش فرازمینی محسوب نمیشود. اما ایدهی دریک بسیار مشهور شد چون خیلی جذاب بود -- و به آن برمیگردم -- و بر اساس این آزمایش، که موفق نبود، ما سِتی را تاکنون اجرا میکنیم، نه به طور پیوسته، اما از آن زمان تاکنون. هنوز چیزی نشنیدهایم. هنوز چیزی نشنیدهایم. در واقع، هیچ حیاتیفراتر از زمین نمیشناسیم، اما من میخواهم بگویمکه این قرار است تغییر کند نسبتاً زود، و بخشی از دلیل آن، در واقع، بخش عمدهی دلیل این کهفکر میکنم قرار است تغییر کند، بهتر شدن تجهیزات است. این «آرایه تلسکوپی آلن» است، حدود ۵۶۳ کیلومتر از جایی که شما نشستهاید. این چیزی است که امروزهاز آن استفاده میکنیم تا به جستجوی فرازمینیها بپردازیم و الکترونیک هم بسیار بهتر شده است. این وسایل الکترونیکیفرانک دریک در سال ۱۹۶۰ است. این وسایل الکترونیکیتلسکوپ آلن امروزی است. یک صاحبنظر که زیادی بیکار بود حساب کرده که آزمایشهای جدید تقریباً ۱۰۰ تریلیون بار بهتر ازآزمایشهای سال ۱۹۶۰ هستتند، ۱۰۰ تریلیون بار بهتر. این میزان بهبود خوب به نظر میرسد در برگهی گزارش، درسته؟ اما چیزی که عموم مردمدرک نمیکنند این است که در واقع آزمایش بهتر میشود و در نتیجه سریعتر هم خواهد شد. این یک نمودار کوچک است و با نمایش هر نمودار، ۱۰ درصدمخاطبان را از دست میدهید. من ۱۲ تا از اینها دارم. (خنده) اما چیزی که اینجا رسم کردهام،تنها شاخصی است که نشان میدهد چقدر سریعدر حال جستجو هستیم. به عبارت دیگر، به دنبالسوزن در انبار کاه میگردیم. میدانیم آن انبار کاه چقدربزرگ است. کهکشان است. اما دیگر با قاشق چایخوری در انبار
جستجو نمیکنیم، بلکه یک لودر داریم، به خاطر این افزایش سرعت. در واقع، آنهایی از شماکه هنوز هوشیار هستند و ریاضیشان خوب است، متوجه میشوند که اینیک نمودار نیمه لگاریتمی است. به عبارت دیگر، نرخ رشد، نمایی است. به صورت نمایی بهبود مییابد. حالا واژهی نمایی زیاد استفاده میشود.همیشه در رسانهها آن را میشنوید. آنها واقعاً معنای نمایی را نمیدانند، اما این نمایی است. در واقع، هر ۱۸ ماه دو برابر میشود و البته، هر کارمند بخش فناوری اطلاعات میداند که این، قانون مور است.
پس این یعنی در طول ۲۴ سال آینده ما میتوانیم یک میلیونسیستم ستارهای را بررسی کنیم، یک میلیون سیستم ستارهای،به دنبال سیگنالهایی که ثابت میکنند کسی آنجاست. خُب، یک میلیون سیستم ستارهای، جذاب است؟ منظورم این است که چند تا از آنسیستمهای ستارهای، سیاره دارند؟ و واقعیت این است کهما جوابش را نمیدانستیم حتی تا همین ۱۵ سال قبل و در واقع حتی تا شش ماه قبل هم نمیدانستیم. اما حالا میدانیم. نتایج اخیر نشان میدهند که تقریباً هر ستاره، بیش از یک سیاره دارد. مثل بچه گربه هستنند که بعد از زایمان گربه، یک بچه گربه به دنیانمیآید، چند تا میآید. پس در واقع، این یک برآورد بسیار دقیق از تعداد سیارههای کهکشان ما است، فقط در کهکشان ما، و به افراد غیر از ستارهشناسانمیان شما یادآوری میکنم که کهکشان ما تنها یکی از۱۰۰ میلیارد کهکشانی است که میتوانیم با تلسکوپهایمان ببینیم.
مکانهای زیادی هستند، اما البته، بیشتر این سیارهها به نوعیبیارزش خواهند بود، مثل عطارد یا نپتون. احتمالاً نپتون اهمیتزیادی در زندگیتان ندارد. پس سؤال این است که چه سهمی از این سیارهها واقعاً برای حیات مناسب هستند؟ پاسخ آن را هم نمیدانیم، اما امسال (۲۰۱۲) جوابش را خواهیم گرفت به لطف تلسکوپ کپلر ناسا، و در واقع، سرمایه هوشمند، که همانافرادی هستند که در این پروژه کار میکنند، سرمایه هوشمند میگوید سهم سیارههاییکه ممکن است مناسب حیات باشند، احتمالاً یک در هزار است، یک در صد، چیزی شبیه به آن. حتی اگر تخمین بدبینانه را در نظر بگیریم، یک در هزار، این یعنی زمین حداقل یک میلیارد دخترعمو فقط در کهکشان خودمان دارد. خُب، من خیلی عدد به شما گفتم، اما اینها عمدتاً اعداد بزرگی هستند، پس این را به یاد داشته باشید. مکانهای زیادی در جهان وجود دارند و اگر زمین تنها مکانی باشد که در آن ساکنان جذابی زندگی میکنند،این یعنی شما یک معجزه هستید. میدانم دوست دارید فکر کنیدکه یک معجزه هستید، اما اگر با علم آشنا باشید، سریع میفهمید که هر وقت فکر میکنیدمعجزه هستید، اشتباه میکنید. پس احتمالاً اینطور نیست.
خیلی خوب، پس میتوان نتیجه گرفت: به خاطر افزایش سرعت، و به دلیل تعداد زیاد مکانهایقابل سکونت در کیهان، فکر میکنم قرار است در ۲۴ سالآینده سیگنالی دریافت کنیم. و من آنقدر در موردش مطمئنهستم که با شما شرط ببندم: یا ما در ۲۴ سال آیندهفرازمینیها را پیدا میکنیم، یا من یک فنجان قهوه برایتان میخرم. پس خیلی بد نیست. منظورماین است که در ۲۴ سال آینده خبرهای یک سیگنال را در مرورگرتان میبینید یا یک فنجان قهوه گیرتان میآید. حالا بگذارید جنبهای از آن را بگویم که مردم به آن فکر نمیکنند که این است: چه اتفاقی میافتد؟ فرض کنیدچیزی که میگویم درست باشد. کسی که نمیداند،اما فرض کنید اتفاق میافتد. فرض کنید زمانی در ۲۴ سال آینده، یک تماس ضعیف دریافت میکنیم که میگوید یک همراه کیهانی داریم. چه تأثیری دارد؟ چه پیامدی دارد؟ شاید در این مورد در اول راه باشم.
اتفاقاً من میدانم پیامدشبرای من چه خواهد بود، چون یک بار هشدار اشتباهدریافت کردیم. سال ۱۹۹۷ بود و مناین عکس را ساعت ۳ صبح گرفتم در مانتین ویو وقتی مشغول تماشاینمایشگرهای کامپیوتر بودیم چون سیگنالی دریافت کردیم که فکر میکردیم «دیگر خودش است». و من منتظر بودم مردان سیاهپوش(اشاره به فیلم) خود را نشان دهند. منتظر ماندم -- منتظر ماندم مادرم زنگ بزند، کسی زنگ بزند، دولت زنگ بزند.اما هیچ کس زنگ نزد. هیچ کس زنگ نزد. آنقدر نگران بودم که نمیتوانستم بنشینم. فقط قدم میزدم و عکسهای مثل این میگرفتم،فقط برای این که کاری کرده باشم. خُب، در ساعت ۹:۳۰ صبح،وقتی سرم روی میز بود چون شب اصلاً نخوابیده بودم، تلفن زنگ زد که[روزنامه] نیویورک تایمز بود. و فکر میکنم درسی برایمان داشت که این بود که اگر سیگنالی دریافت کنیم،رسانهها به آن خواهند پرداخت سریعتر از راسویدرون بلبرینگ. خیلی سریع. میتوانید مطمئن باشید.رازی وجود ندارد. این اتفاقی است که برای من میافتد.کل هفتهام خراب میشود. چون هر کاری که برای آن هفتهبرنامهریزی کرده بودم، به هم میخورد.
اما شما چطور؟ برای شما چه اتفاقی میافتد؟ و پاسخ این است که پاسخ را نمیدانیم. که برایتان چه رخ میدهد، نه در بلندمدت و نه حتی در کوتاهمدت. منظورم این است که انگار از کریستف کلمب در ۱۴۹۱ بپرسیم: «هی کریس، چه اتفاقی میافتد اگر مشخص شود یک قاره بین اینجا و ژاپن وجود داردکه داری به سمتش سفر میکنی. چه پیامدهایی برای بشر خواهد داشت اگر مشخص شود این قاره وجود دارد؟» و فکر میکنم کریس احتمالاً جوابی میداد که شاید آن را نمیفهمیدید،اما احتمالاً درست نبود و من فکر میکنم در مورد پیامدهای یافتن فرازمینیها نیز ما نمیتوانیم پیشبینی کنیم. اما چند چیز را میتوانم بگویم. برای شروع، جامعهی آنهابسیار جلوتر از جامعه ما است. قرار نیست از فضاییهاینئاندرتال چیزی بشنویم. آنها که فرستنده نمیسازند. آنها جلوتر از ما هستند،شاید چند هزار سال شاید چند میلیون سال، اما خیلی جلوتر از ما، و این یعنی، اگر بتوانیدبفهمید چه میگویند، شاید قادر باشید اتصال کوتاهی از تاریخ برقرار کنیدبا گرفتن اطلاعات از جامعهای که بسیار فراتر از جامعه ما است. شاید بگویید کمی اغراقآمیز است،و شاید هم همینطور باشد، اما با این وجود، رخ دادنش امکانپذیر است، و میتوانید آن را اینگونه فرض کنید که به ژولیوس سزار انگلیسی یاد بدهید و کلید کتابخانه کنگره را به او بدهید. این کار روزگار او را تغییر خواهد داد.
این یک نکته بود. چیز دیگری که قطعاً اتفاق خواهد افتاد این استکه ما را کالیبره خواهد کرد. ما میفهمیم که یک معجزه نیستیم، که فقط یکی ازحلقههای زنجیره هستیم، ما تنها بچههای محلهنیستیم، و فکر میکنم از نظر فلسفی این یک مفهوم عمیق خواهد بود. ما یک معجزه نیستیم، اوکی؟
سومین نکتهای که میتواند به شمابگوید، به نوعی مبهم است، اما فکر میکنم جذاب و مهم است، و این است که اگر یک سیگنال بیابید که از یک جامعه پیشرفتهتر میآید،چون اینطور خواهد بود، این چیزی در مورد احتمالاتخودمان به ما میگوید، که در نهایت محکوم بهنابودی به دست خودمان نیستیم. چون آنها از دست فناوری خود نجات یافتند، ما هم میتوانیم. معمولاً وقتی به جهان نگاه میکنید، به زمان گذشته مینگرید، درست است؟ این برای کیهانشناسان جذاب است. اما از این منظر، شمادر واقع به آینده نگاه میکنید، به صورت مبهم،اما میتوانید به آینده نگاه کنید. پس اینها چیزهایی هستند کهپس از کشف رخ خواهند داد.
حالا بگذارید در مورد چیزی صحبت کنم که حتی در همین حال رخ میدهد و این است: فکر میکنم سِتی مهم است،به خاطر این که یک اکتشاف است و فقط اکتشاف نیست، اکتشافِ قابل درک است. باید بگویم من همواره کتابهاییدر مورد کاشفان میخوانم. اکتشاف برایم بسیار جذاب است، کشف قطب شمال، افرادی مثل ماژلان، آمونسن، شکلتون،فرانکلین را این پایین میبینید، اسکات، همه این افراد.اکتشاف واقعاً جذاب است. و فقط این کار را میکنندچون میخواهند کشف کنند، و شاید بگویید: «آه، این نوعیفرصت بیهوده است.» اما بیهوده نیست. یک فعالیت بیهوده نیست، چون، مثلاً مورچه را در نظر بگیرید. بیشتر مورچهها برنامهریزی شدهاندکه همدیگر را دنبال کنند در یک صف طولانی، اما دو مورچه هستند، شاید یک درصد از آن مورچهها،که مورچههای پیشگام نامیده میشوند و آنها هستند که پرسه میزنند. همانهایی که در آشپزخانه میبینید. باید با انگشتتان آنها را بگیرید قبل از این که شکر یا چیزی پیدا کنند. اما آن مورچهها، حتی با این کهبیشترشان از بین میروند، آن مورچهها همانهایی هستندکه برای بقای کندو ضروریاند. پس اکتشاف مهم است.
همچنین فکر میکنم اکتشافاز این نظر مهم است که قادر است به چیزی پاسخ دهد که فکر میکنم کمبود بحرانی در جامعه ما استو آن کمبود سواد علمی است، کمبود توانایی برای حتی فهمیدن علم. ببینید، بسیار نوشته شده است در مورد وضعیت اسفناک سواد علمی در این کشور. در موردش شنیدهاید. خُب، این یک مثال از آن است. این نظرسنجی ۱۰ سال قبل انجام شده. نشان میدهد تقریباًیک سوم مردم فکر میکنند که آدم فضاییها نه تنها آن بیرون هستند،آنجا به دنبالشان میگردیم بلکه اینجا هستند. با بشقاب پرندههایشاندر آسمانها سفر میکنند و گاهی مردم را برای آزمایشهایی میدزدندکه والدینشان تأیید نمیکنند. خُب، اگر این درست بود، جالب میشد، و شغل من را تضمین میکرد،اما فکر نمیکنم شواهد قوی وجود داشته باشد. این بیشتر غمگین است تا قابل توجه.
اما چیزهای دیگری هم وجود دارندکه از نظر مردم مهم هستند، مانند تأثیر همساندرمانی یا این که تکامل، ایدهای مسخره است از دانشمندان بدون پا،یا میدانید، تکامل را میگویم، اینجور چیزها، یا گرمایش جهانی. همه این ایدهها واقعاً اعتباری ندارند که بتوانید به دانشمندان اعتماد کنید.
ما باید آن مشکل را حل کنیم، چون یک مشکل حیاتی است و ممکن است بگویید «خب، چگونه قرار استآن مشکل را با سِتی حل کنیم؟» خب، بگذارید بگویم که ستیبه وضوح نمیتواند مشکل را حل کند، اما میتواند آن را خطاب قرار دهد. میتواند آن را خطاب قرار دهداز طریق علاقهمند کردن جوانان به علم. ببینید، علم دشوار است، به دشوار بودن شهره است،و واقعاً هم دشوار است، و این نتیجهی ۴۰۰ سال علم است. منظورم این است که در قرن هجدهم میتوانستید در یک بعد از ظهردر هر حوزه علم متخصص شوید با رفتن به یک کتابخانه، البته اگر میتوانستیدکتابخانهای پیدا کنید. در قرن نوزدهم، اگر یکآزمایشگاه زیرزمینی داشتید، میتوانستید اکتشافات علمی بزرگیدر خانه خودتان انجام دهید. چون همه این علوم وجود داشتند و منتظر کسی بودندکه آنها را پیدا کند. حالا، این دیگر درست نیست. امروزه، باید سالها را در تحصیلات تکمیلی و موقعیتهای پستدکترا بگذرانید فقط برای این که متوجه شویدسؤالات مهم کدامند. دشوار است. شکی در آن نیست.
و در واقع، یک مثالش این است: بوزون هیگز، یافتن بوزون هیگز. از ۱۰ نفر بعدی کهدر خیابان میبینید بپرسید، «هی، فکر میکنی ارزشش را دارد که میلیاردها فرانک سوئیس برایجستجوی بوزون هیگز خرج شود؟» و شرط میبندم پاسخی که میگیرید این است: «خب، من نمیدانم بوزون هیگز چیست و نمیدانم که مهم است یا نه.» و احتمالاً بیشتر مردم حتی نمیدانند ارزش فرانک سوئیس چقدر است.» و با این حال، ما میلیاردها فرانک سوئیسرا برای این مشکل خرج میکنیم. پس این مردم را به علم علاقهمند نمیکند چون نمیتوانند آن را درک کنند. اما سِتی واقعاً ساده است. از این آنتنهای بزرگ استفاده میکنیمو سعی میکنیم سیگنالها را بشنویم. همه میتوانند آن را بفهمند. بله، از نظر فنی خیلی پیچیده است، اما همه متوجه ایدهی آن میشوند.
پس این یک نکته است. نکته دیگراین است که یک علم هیجانانگیز است. هیجانانگیز است چون ما به طور طبیعی به سایر موجودات هوشمندعلاقهمندیم، و فکر میکنم این بخشی از وجود ما است. یعنی ما ساخته شدهایم تا به موجوداتی که میتوانندهمآوردمان باشند، علاقهمند باشیم، یا احتمالاً عاشقشان شویم. این مشابه علاقه ما به موجوداتی است که دندانهای بزرگی دارند. ما به موجودات دارایدندانهای بزرگ علاقه داریم و میتوانید تکامل ارزش آن را ببینید و همچنین پیامدهای عملی آن رابا مشاهده شبکه انیمال پلنت ببینید. متوجه میشوید که برنامههای خیلی کمیدر مورد موشها میسازند. بیشتر درباره آنهایی استکه دندانهای بزرگ دارند. اوکی، پس ما به این جور چیزها علاقه داریم. و فقط ما اینطور نیستیم.بچهها هم همینطورند. بدین ترتیب میتوانیداز این موضوع به عنوان طعمهای برای علم استفاده کنید،چون سِتی تمام انواع علوم را دربرمیگیرد، مشخصاً زیستشناسی و ستارهشناسی، اما همچنین زمینشناسی و شیمی، رشتههای علمی مختلفی میتواننددر این پوشش ارائه شوند که «ما به دنبال فرازمینیها میگردیم.» برای من این جذاب و مهم است است و در واقع، این سیاست من است، اگرچه منبرای بزرگسالان خیلی سخنرانی میکنم، برای بزرگسالان سخنرانی میکنید ودو روز بعد، به همان جای اول برمیگردند. اما اگر برای بچهها سخنرانی کنید، یکی از ۵۰ نفرشان، ایدهایبه ذهنش میرسد و فکر میکند «اوه، هیچ وقت به آن فکر نکرده بودم.» و میروند و کتاب،مجله یا چیزی میخوانند. به چیزی علاقهمند میشوند.
حالا این تئوری من است، تنها بر اساس مشاهدات شخصیام،اما به هر حال، که بچهها در هشت تا یازده سالگی،به چیزی علاقهمند میشوند. باید آن زمان آنها را دریابید. پس خب، من برای بچههاسخنرانی میکنم که خوب است، اما سعی میکنم ۱۰ درصد از سخنرانیهایم را برای بچهها درست کنم. یادم میآید شخصی به دبیرستانمان آمده بود در واقع دوره متوسطه اول بودم.کلاس ششم بودم. و با من صحبت کرد.تنها چیزی که از آن یادم میآید یک کلمه است: الکترونیک. مثل داستین هافمن در[فیلم] فارغالتحصیل بود، وقتی گفت «پلاستیک»،هر معنایی که داشت، پلاستیک. پس آن شخص گفت الکترونیک.چیز دیگری یادم نمیآید. در واقع، هیچ کدام از چیزهایی که معلم کلاس ششم گفته بود را یادم نمیآید. اما الکترونیک را به خاطر دارم. و به این ترتیب به الکترونیک علاقهمند شدم و آنقدر مطالعه کردم تا مجوز رادیوی آماتورگرفتم. وسایل را سیمکشی میکردم. اینجا حدود ۱۵ سال دارمو این کارها را انجام میدادم. این تأثیر بزرگی روی من داشت. منظورم این است که میتوانید تأثیر بزرگیروی این بچهها داشته باشید.
در واقع، این به یادممیآورد که چند سال قبل یک سخنرانی در مدرسهای در پالو آلتو داشتم که چندین بچه ۱۱ ساله در آن حضور داشتند. من را برده بودند که یک ساعتبرای این بچهها صحبت کنم. بچههای یازده ساله،به صورت نیمدایره نشسته بودند و با تعجب به من نگاهمیکردند، و من شروع کردم پشت سرم، یک وایتبورد بود روی آن عدد یک به همراه ۲۲ صفر نوشتم و گفتم «خیلی خوب ببینید، این تعداد ستارهها در جهان قابل مشاهده استکه عدد بسیار بزرگی است آنقدر بزرگ که حتی اسمی ندارد.» یکی از بچهها دستش را بلند کرد و گفت «خب، راستش اسمی دارد. اسمش سکسترا-کوادرا-هگزا-چیزی است.» آن بچه، چهار توان را اشتباه گفت، اما شکی نبود که این بچهها باهوش بودند. اوکی؟ پس من درس دادن را متوقف کردم. فقط میخواستند سؤال بپرسند. در واقع، آخرین چیزی کهبه این بچهها گفتم این بود که «میدانید، شما بچهها باهوشتر از افرادی هستید که من با آنها کار میکنم.»(خنده) حتی برایشان مهم نبود. تنها چیزی که میخواستند، آدرس ایمیل من بود تا بتوانند سؤالهای بیشتری بپرسند.(خنده)
بگذارید فقط بگویم،ببینید شغل من یک امتیاز است چون ما در زمانی استثنایی هستیم. نسلهای قبل به هیچ وجه قادر نبودنداین آزمایش را انجام دهند. در پایان نسل بعد، فکر میکنم ما موفق خواهیم شد. پس برای من، این یک امتیاز استو وقتی به آینه نگاه میکنم، واقعیت این است که خودم را نمیبینم. چیزی که میبینم نسل بعد از من است. اینها بچههای کلاس چهارممدرسهی هاف هستند که دو هفته پیش برایشان صحبت کردم.
فکر میکنم اگر بتوانیدالهامبخش علاقه به علم باشید و این که چگونه کار میکند،خب، این خودش دستمزد بزرگی است. خیلی ممنون. (تشویق)